بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

می گویم ، به شرط آن که تا زنده ام آن را به کسی نگویی!!!

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۱۴ ب.ظ

جمکران
تشرف ملا احمد مقدس اردبیلی

------------------------
سید میر علام تفرشی ، که از شاگردان فاضل مقدس اردبیلی (ره ) است ،
 می گوید: شبی در صحن مقدس امیرالمؤمنین (ع ) راه می رفتم .
خیلی از شب گذشته بود.
ناگاه شخصی را دیـدم کـه به سمت حرم مطهر می آید.
من نیز به سمت او رفتم ، وقتی نزدیک شدم ،

دیدم استاد ما ملا احمد اردبیلی است .
خـود را از او مخفی کردم ،

تا آن که نزدیک در حرم رسید و با این که در بسته بود،

بازشد و مقدس اردبیلی داخل حرم گردید.
دیدم مثل این که با کسی صحبت می کند.
بعد از آن بیرون آمد و در حرم هم بسته شد.
به دنبال او براه افتادم ، به طوری که مرانمی دید.
تا آن که از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه رفت .
وارد مسجد جامع کوفه شد
و در محرابی که حضرت امیرالمؤمنین (ع ) شربت شهادت نوشیده اند، قرار گرفت ،
دیدم راجع به مساله ای با شخصی صحبت می کند وزمان زیادی هم طول کشید.
بـعـد از مدتی از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.
من نیز به دنبالش می رفتم ،
تا نـزدیـک مسجد حنانه رسیدیم
 (مسجدی که دیوارش خم شده است وعلت آن این است که وقتی جـنـازه امیرالمؤمنین (ع )
را برای دفن در نجف اشرف ، ازآن جا عبور می دادند،
دیوار این مسجد، روی ارادت بـه آن حـضرت خم شد).
در آن جاسرفه ام گرفت ، به طوری که نتوانستم خود را نگه دارم .

همین که صدای سرفه مرا شنید، متوجه من شد و فرمود: آیا تو میر علامی ؟
عرض کردم : بلی .
فـرمـود: ایـن جا چه کار داری ؟ گفتم : از وقتی که داخل حرم مطهر شده اید،
 تا الان با شمابودم ،
شـما را به حق صاحب این قبر (امیرالمؤمنین (ع )) قسم می دهم ،
اتفاقی را که امشب پیش آمد، از اول تا آخر به من بگویید.
فرمود: می گویم ، به شرط آن که تا زنده ام آن را به کسی نگویی .
من هم قبول کردم و باایشان عهد و میثاق نمودم .
وقـتی مطمئن شد، فرمود: بعضی از مسائل بر من مشکل شد
و در آنها متحیر ماندم ودر فکر بودم کـه نـاگاه به دلم افتاد
به خدمت امیرالمؤمنین (ع ) بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم .
وقتی که به حـرم مطهر آن حضرت رسیدم ، همان طوری که مشاهده کردی ،
 در به روی من گشوده و داخل شـدم .
در آن جـا بـه درگـاه الهی تضرع نمودم ، تا آن حضرت جواب سؤالاتم را بدهند.
در آن حال صـدایـی از قبر مطهر شنیدم که فرمود:
به مسجد کوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس ، زیرا او امام زمـان تو است .
به نزد محراب مسجد کوفه آمده و آنها را از حضرت حجت (ع ) سؤال نمودم ،
ایشان جواب عنایت کردند و الان هم برمی گردم.

کمال الدین ج 2، ص 64، س 24

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی