بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «تصاویر :: تصویر نوشته مذهبی :: نگاه حرام» ثبت شده است

تصویر حدیثی : نگاه و گناه
در میان بنى اسرائیل عابدى بود
 بنام" برصیصا"
که زمانى طولانى عبادت کرده بود،
 و به آن حد از مقام قرب رسیده بود
که بیماران روانى را نزد او مى‏ آوردند
 و با دعاى او سلامت خود را باز مى‏ یافتند،
 روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت
به وسیله برادرانش نزد او آوردند،
 و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد،
 شیطان در اینجا به وسوسه ‏گرى مشغول شد،
و آن قدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۷
محمد یونسی

در تفسیر روح البیان نقل شده است:

سه برادر در شهری زندگی می کردند،

برادر بزرگ تر ده سال روی مناره ی مسجدی اذان می گفت و پس از ده سال از دنیا رفت.

برادر دوم نیز چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید.

به برادر سوم گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود؛

اما او قبول نمی کرد.

گفتند: مقدار زیادی پول به تو می دهیم!

گفت: صد برابرش را هم بدهید، حاضر نمی شوم.

پرسیدند:

مگر اذان گفتن بد است؟

گفت: نه، ولی در مناره حاضر نیستم اذان بگویم.

علت را پرسیدند،

گفت:

این مناره جایی است که دو برادرم را بی ایمان از دنیا برد؛

چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالای سرش بودم

و خواستم سوره ی «یس» بخوانم تا آسان جان دهد،

مرا از این کار نهی می کرد.

برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت.

برای یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود.

گفتم: تو را رها نمی کنم تا بدانم

چرا شما دو نفر بی ایمان مُردید!

گفت:

زمانی که به مناره می رفتیم، به ناموس مردم نگاه می کردیم،

این مسئله فکر و دل مان را به خود مشغول می کرد

و از خدا غافل می شدیم،

برای همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم.

یکصد موضوع، پانصد داستان 1/222؛ به نقل از: داستان های پراکنده 1/123.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۷:۵۶
محمد یونسی