بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با موضوع «اعتقادات :: اصول :: معاد :: مرگ :: مرگ موقتی(خواب)» ثبت شده است

شیطان
یکی از شاگردان مرحوم شیخ انصاری چنین می گوید:

در زمانی که در نجف در محضر شیخ

به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم

یک شب شیطان را در خواب دیدم که

بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت .

از شیطان پرسیدم :

این بندها برای چیست ؟

پاسخ داد:

اینها را به گردن مردم می افکنم

و آنها را به سوی خویش می کشانم

و به دام می اندازم .

روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را

به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم

و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که

منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم

ولی افسوس که علی رغم تلاش های زیادم

شیخ از قید رها شد و رفت .

وقتی از خواب بیدار شدم

در تعبیر آن به فکر فرو رفتم .

پیش خود گفتم :

خوب است تعبیر این رؤ یا را از خود شیخ بپرسم .

از این رو به حضور معظم له مشرّف شده

و ماجرای خواب خود را تعریف کردم .

شیخ فرمود:

آن ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد

ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم .

از این قرار بود که دیروز من پولی نداشتم

و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه می کردم .

با خود گفتم :

یک ریال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است

و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است .*

آنرا به عنوان قرض برمی دارم

و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم .

یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم .

همین که خواستم

جنس مورد احتیاج را خریداری کنم

با خود گفتم :

از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم ؟

در همین اندیشه و تردید بودم که

ناگهان تصمیم قطعی گرفته

و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم

و به منزل بازگشتم

و آن یک ریال را سرجای خود گذاشتم.

داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی

*(در وصفش نقل شده بیشترین وجوهات را ایشان را دریافت می کرده و به عنوان عالم تراز اول عصر خویش معروف و مشهور بود.)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۳
محمد یونسی

صلوات

نقل مى کنند:

شخصى از دنیا رفت ، بستگان او،

یک نفر قارى قرآن را اجیر کردند، که مدتى ، سر قبر او قرآن بخواند، قارى مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکى از وابستگان،

آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوال پرسى کرد،

او در جواب گفت :

تقاضا دارم بگوئید

این قارى قرآن بر سر قبر من ، دیگر قرآن نخواند،

زىرا وقتى که قرآن مى خواند،

به هر آیه اى

(مثلاً آیه خمس ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهى از منکر و...)

مى رسد که من به دستور آن آیه عمل نکرده ام ،

مرا عذاب مى نمایند!!
نگارنده گوید:

در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالى القرآن و القرآن یلعنه

((چه بسیار افرادى هستند که تلاوت قرآن مى کنند،

ولى قرآن آنها را لعنت مى کند)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۰
محمد یونسی

حدیثی از سلیمان بن اعمش روایت شده که او نقل کرد:

در کوفه مرا همسایه‌ای بود.

روزی به او گفتم:

« چرا به زیارت قبر امام حسین(ع) نمی‌روی؟»

گفت:

« چون بدعت است

و هر بدعتی موجب گمراهی است

و گمراهی موجب دوزخ است.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۱۵
محمد یونسی
35810611852586182859.jpg (500×707)مالک‏ بن دینار مى‏ گوید:
سفر حج کردم.
 جماعتى را در عرفات دیدم، به خود گفتم:
اى کاش مى‏ دانستم حج کدام یک از اینها قبول است
تا او را تهنیت بگویم و کدام حج مردود است تا او را تعزیت دهم.
 در خواب دیدم گوینده ‏اى مى‏ گوید:
خداوند، همه این جماعت را به نعمت مغفرت معزّز فرمود
 مگر محمدبن هارون بلخى را که حج او مردود است.
زمانى که صبح شد، به نزد اهالى خراسان آمدم
و از آنها احوال محمدبن هارون بلخى را پرسیدم.
 گفتند:

آن مرد عابد و زاهد است،
 او را باید در خرابه‏ هاى مکّه بیابى.
بعد از گردش زیاد، او را در خرابه ‏اى دیدم که
 دست در گردن بسته و زنجیر در پایش بود و در حالت نماز بود. همین که مرا دید، پرسید: تو کیستى؟
گفتم: مالک‏بن دینار.
 گفت: خواب دیده‏ اى؟
گفتم: آرى.
گفت: هر سال، مرد صالحى مثل تو در خصوص من خواب مى‏ بیند.

گفتم: سبب این امر چیست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۱۲
محمد یونسی

تصویر حدیثی : سازندگان تاریخ

مرحوم محدّث قمی به خواب پسرش آمد و گفت:

کتابی امانت در فلان نقطه کتابخانه‌ام هست،

آن را ببر و به صاحبش بده،

من اینجا گرفتارم.

پسر می‌رود و آن کتاب را پیدا می‌کند؛

امّا در حال بردن،

کتاب به زمین می‌افتد و کمی خراش برمی‌دارد.

دوباره پدر را در خواب می‌بیند که می‌گوید:

چرا در مورد آن خراش که در کتاب ایجاد شده از صاحبش استحلال نکردی؟

من اینجا گرفتارم.

(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۴۳
محمد یونسی