بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

امام هادی(ع)را بیشتر بشناسیم.....

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ب.ظ


در عصر خلافت متوکل ،

زنی ظاهر شد و به هر جا می رفت می گفت :

من زینب دختر فاطمه (س) هستم و با این نام ،

از مردم پول می گرفت .

او را نزد متوکل آوردند، متوکل به او گفت : تو زن جوانی هستی ، از زمان پیامبر (ص) تا حال بیش از دویست سال می گذرد .
او گفت :

پیامبر (ص) دست بر سر من کشید و دعا کرد که خداوند جوانی مرا در هر چهل سال به من باز گرداند، و من خود را آشکار ننموده بودم تا اینکه فقر و تهیدستی باعث شد که خود را آشکار سازم .
متوکل ، بزرگان آل ابوطالب و آل عباس و قریش را طلبید و ماجرای ادعای آن زن را به آنها گفت .
جماعتی از آنها گفتند:

زینب دختر فاطمه (س) در فلان سال و فلان ماه از دنیا رفت .
متوکل به زینب ادعائی گفت :

در برابر روایت این جماعت چه می گوئی ؟
او گفت :

اینها دروغ می گویند، زندگی من پوشیده و پراسرار است ، برای من زندگی و مرگ ، مفهوم ندارد .
متوکل ، به علمای حاضر گفت :

آیا شما غیر از روایت ، دلیل قاطعی بر دروغگوئی این زن دارید؟
من از عباس (جدم ، عموی پیامبر) بیزار باشم اگر این زن را بدون دلیل قاطع ، مجازات کنم .
حاضران (که از همه جا دستشان کوتاه شده بود)، به یاد امام هادی علیه السلام افتادند و گفتند:
ابن الرضا(امام هادی) را در اینجا حاضر کن ، شاید او دارای دلیلی باشد که آن دلیل در نزد ما نیست .
 ناچار، متوکل برای امام هادی (ع) پیام فرستاد، امام هادی (ع) حاضر شد، متوکل ادعای آن زن را به عرض حضرت رسانید، حضرت فرمود:
او دروغ می گوید،

زیرا زینب (س) در فلان سال و فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت
متوکل گفت :

این جمع حاضر نیز، چنین روایت کردند، ولی من سوگند یاد کرده ام که بدون دلیل قاطعی که خودش تسلیم آن گردد،

او را مجازات نکنم .
امام هادی (ع) فرمود:
این دلیل در نزد تو نیست ، بلکه در نزد من است که هم آن زن را و هم دیگران را وادار به تسلیم می کند.
متوکل گفت : آن دلیل چیست ؟
امام هادی (ع) فرمود:
گوشت فرزندان فاطمه (س) بر درندگان حرام است ، او را وارد این باغ وحش کن ، اگر او دختر فاطمه (س) باشد، آسیبی نمی بیند .
متوکل به زن گفت : تو چه می گوئی .
زن گفت :

او (امام هادی) می خواهد مرا بکشد...
بعضی از دشمنان گفتند:

چرا امام هادی (ع) به این و آن حواله می کند، اگر راست می گوید: خودش وارد باغ وحش گردد...
متوکل به امام هادی (ع) گفت :

چرا تو این کار را نمی کنی ؟
امام فرمود:

من حاضرم ، نردبانی بیاورید، نردبان آوردند،
آن حضرت از پله های آن به پائین که باغ وحش بود رفت ، درندگان و شیرها به حضور امام آمدند، دم خود را به عنوان تواضع تکان می دادند و سرشان را به لباس امام می مالیدند، و امام دست بر سر آنها می کشید و سپس اشاره به آنها کرد که به کنار بروند، همه آنها، به کنار رفتند و خاموش ایستادند.
متوکل از امام هادی (ع) معذرت خواهی کرد، و امام از باغ وحش بیرون آمد
آنگاه متوکل به آن زن گفت :

اکنون نوبت تو است از این نردبان پائین برو.
فریاد زن بلند شد:

شما را به خدا دست از من بردارید، من دروغ گفتم ، من بر اثر تهیدستی ، و پول جمع کردن ، چنین ادعائی را کردم .
متوکل دستور داد او را به جلو درندگان بیفکنند، مادرش واسطه شد و تقاضای بخشش کرد، متوکل او را بخشید.
 و به نقل بعضی او را جلو درندگان انداخت ،

و درندگان او را خوردند.


داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از سایت اندیشه قم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی