بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گریه» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۸
محمد یونسی

 12

روزی ابن سماک به نزد هارون الرشید در آمد،

در آن اثنا که به نزد هارون بود وی آب خواست.

کوزه آبی بیاوردند

و چون آن را به طرف دهان برد که بنوشد،

ابن سماک گفت:

ای امیر مؤ منان!

دست نگهدار،

تو را به حق خویشاوندی رسول خدا (ص)

اگر این جرعه آب را از تو وامی داشتند

آن را به چند می خریدی؟
گفت:

به همه ملکم
گفت:

بنوش که خدای بر تو گوارا کند.
وقتی آن را بنوشید گفت:

به حق خویشاوندی پیمبر خدا (ص) از تو می پرسم

که اگر آب از بدن تو برون نمی شد

آن را به چند می خریدی؟
گفت:

به همه ملکم.
ابن سماک گفت:

ملکی که قیمت آن یک جرعه آب باشد

در خور آن نیست که درباره آن رقابت کنند.
گوید:

هارون بگریست

و فضل بن ربیع به ابن سماک اشاره کرد

که برود و او نیز برفت.

گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۸
محمد یونسی

صلوات
طرح شبهه:

چگونه می توان باور داشت که با وجود علی (ع) در درون منزل، همسر او برای باز کردن در خانه برود! چرا خود علی (ع) برای بازکردن در نرفت؟
نقد و بررسی:

أوّلاً: آن چه که از برخی از روایات استفاده می شود: حضرت فاطمه سلام الله علیها نزدیک در ورودی منزل نشسته بود و با دیدن عمر و همراهان وی، در را به روی آنان بست.

مرحوم عیاشی در تفسیر، شیخ مفید در الإختصاص و... نوشته اند:


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۹
محمد یونسی

دنیا
بهلول وارد قصر هارون شد.

مسند مخصوص او را خالى دید بر روى آن نشست.

پاسبانان قصر وقتى بهلول را در محل مخصوص هارون دیدند

با شلاق و تازیانه او را از آن مکان بیرون کردند.

هارون از اندرون خارج شد،

بهلول را دید در گوشه اى نشسته و گریه مى کند.

از خدمتکاران علت گریه او را پرسید.

گفتند چون در مسند شما گستاخانه نشسته بود

ما او را آزردیم هارون آنها را توبیخ و ملامت کرد

بهلول را نیز تسلى داد.

بهلول گفت من به حال تو گریه مى کنم

نه بواسطه خودم .

زیرا با همین چند دقیقه که در جایگاه و مسند تو نشستم

این طور مرا آزردند

بر تو چه خواهد گذشت که

سالها بر این مسند ظلم نشسته اى

و تکیه بر این دستگاه ستم کرده اى

و از عواقب هولناک آن نمى ترسى ؟!


داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۱
محمد یونسی

زنى هر سال پسرى به دنیا مى‏ آورد،
 اما آنها بیش از سه ماه عمر نمى‏ کردند.

او همواره ناله و گریه سر مى‏ داد که اى خدا،

نه ماه بار دارم و سه ماه شادمان،

اما این شادکامى حتى از عمر رنگین‏ کمان نیز کمتر است!

براى نجات از این مشکل نزد مردان خدا مى رفت

و از این مصیبت شکوه و ناله مى‏ کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۰۸
محمد یونسی
تصویر حدیثی : آخر خط
نقل است که داود علیه السّلام عرض کرد:
 خدایا همسایه من در بهشت کیست؟
خداوند به او وحى فرستاد که او «متى» پدر حضرت یونس است.

از خدا اجازه خواست که به دیدارش برود، خداوند اجازه داد و او دست فرزندش سلیمان را گرفت و راهى دیدار او شد.
پس از ورود، دید خانه‏ اش از حصیر ساخته شده، و از خانواده‏ اش متى را طلبید گفتند:
براى کندن هیزم به بیابان رفته، لذا صبر کردند، تا متى بیاید.

دیدند مردى پشته‏ اى از هیزم بر دوش گرفته، وقتى به خانه ‏اش رسید، آن را بر زمین گذاشت و خدا را حمد گفت، و هیزم را در معرض فروش نهاد و گفت:
کیست که این مال حلال را به درهمى حلال از من خریدارى کند؟ مردى پیدا شد و آن را خرید.
داود و سلیمان جلو آمدند و سلام کردند، متى آنها را به خانه دعوت کرد و مقدارى گندم خرید و آسیا کرد و در گودالى از سنگ خمیر نمود.
 سپس خمیر را بر روى آتش گذاشت و نزد مهمانان خود نشست و مشغول صحبت شد، تا به ایشان سخت نگذرد،
وقتى نان پخته شد، آن را با مقدارى نمک و آب جلو مهمان ها گذاشت و خود دو زانو نشست و لقمه ‏اى را با بسم اللَّه در دهان مى‏ گذاشت و پس از بلعیدن آن یک الحمد للَّه رب العالمین مى‏ گفت و همین طور عمل کرد،
تا مقدارى آب نوشید و خدا را سپاس گفت و اظهار داشت:
ستایش از آن تو است اى خدایى که نعمت و سلامتى دادى
و مرا دوست خود گردانیدى
و این همه نعمت را به چه کسى چون من دادى؟
زیرا بدن و گوش و چشم و همه اعضایم را سالم نمودى
و مرا نیرو بخشیدى تا هیزمى را که
زحمتى براى کشت آن نکشیده‏ ام؛
کندم و آن را روزى خود قرار دادم
و کسى را فرستادى تا آن را از من بخرد
 و من از بهاى آن، گندمى را تهیّه کنم که آن را نکاشته‏ ام
و برایش زحمت نکشیده‏ ام
و سنگى را در اختیارم گذاشتى تا گندم را در آن آرد کنم
و آتشى را برافروزم و نان را با آن بپزم و بخورم
و بر طاعت تو خود را تقویت نمایم،
 پس ستایش مخصوص تو است،
سپس بلند بلند گریه کرد،

داود به سلیمان گفت:
 «فرزندم، باید چنین بنده‏ اى در بهشت صاحب مقام باشد،
زیرا بنده‏ اى از ایشان شاکرتر ندیده ‏ام.»

((ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 ص: 312 تا 31))
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۴۹
محمد یونسی