بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منزل» ثبت شده است

امربه معروف

مردی خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) آمد

و از این که همسایه اش او را آزار می رساند،

زبان به گلایه گشود.

رسول خدا(ص) که کانون علم و بردباری بود،

او را به صبر دعوت کرد.
مرد آرام شد و رفت.
چند روز بعد برگشت و از آزار و اذیّت همسایه زبان به شکایت باز کرد.
 مجدداً رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) او را به شکیبایی فرا خواند.

دوباره پس از چند روز، آن مرد بازگشت

و از همسایه اش شکوه نمود.
 این بار پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به او فرمود:

اسباب خود را جمع کن و داخل کوچه قرار بده.
مردم که از کوچه عبور می کنند،

از تو علّت این اقدام را سؤال می کنند

و تو نیز علّت این کار خود را به  آن ها بگو 

( آزار و اذیّت همسایه) مرد همین ابتکار را به کار برد.
رهگذران بودند و سؤال و جواب این مرد

و بالاخره مراتب به گوش همسایه ی مردم آزار رسید

و آبروی خود را در خطر از دست رفتن دید.
خدمت همسایه رسید

و با الحاح و التماس از او خواست اسباب خود را به منزل ببرد

و بیش از این به مردم چیزی نگوید

و قول داد که من بعد همسایه ی خود را آزار نرساند.
 مرد که مقصود را حاصل دید،

اسباب خود را به منزل برگرداند

و از آن پس همسایه اش او را آزار نرساند.

 
ماخذ:

مجله ی دیدار، شماره 43، چهارم دی 1382      صفحه: 18

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۵
محمد یونسی

دنیا
حضرت آیه اللّه حاج میرزا جواد آقا تهرانی (رض)

با همه مهربان بود و خوش رفتار.
هیچ کس را نیازرد،

حتّی آزار موری را تاب نمی آورد.

این جریان که از خانواده ایشان نقل شده معروف است :

آخر شبی از مسافرت برمی گردند.

دیروقت است و موقع خواب و استراحت .

به ملاحظه اینکه خانواده ناراحت و بدخواب نشوند از کوبیدن در خودداری می کند.

پشت در تکیه می زند و منتظر می ماند.

پس از لحظاتی همسر ایشان که مشغول خواب و استراحت بوده اند در عالم رؤ یا می بینند که کسی به او می گوید:
برخیز!

برخیز و در منزل را بگشای !
همسر محترمه میرزا جواد آقا از خواب بلند می شود و در را باز می کند

و می بیند میرزا پشت در است .
سؤ ال می کند:
 آقا!

حال که از سفر آمده اید پس چرا در نزدید؟
 آقا می فرماید:
دیدم نیمه شب است و دیروقت ،

نخواستم اسباب زحمت شما را فراهم کنم !


هرگز از کسی به بدی یاد نکرد

و به احدی رخصت غیبت نمی داد.
اگر کسی به قصد غیبت لب می تکاند

می فرمود:
 یا باید در گوش خود پنبه ای بگذارم که اظهارات شما را نشنوم و یا از خدمتتان مرخص شوم !


دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

***

فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد

داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی

به نقل از پایگاه اندیشه قم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۶
محمد یونسی

شیطان
یکی از شاگردان مرحوم شیخ انصاری چنین می گوید:

در زمانی که در نجف در محضر شیخ

به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم

یک شب شیطان را در خواب دیدم که

بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت .

از شیطان پرسیدم :

این بندها برای چیست ؟

پاسخ داد:

اینها را به گردن مردم می افکنم

و آنها را به سوی خویش می کشانم

و به دام می اندازم .

روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را

به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم

و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که

منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم

ولی افسوس که علی رغم تلاش های زیادم

شیخ از قید رها شد و رفت .

وقتی از خواب بیدار شدم

در تعبیر آن به فکر فرو رفتم .

پیش خود گفتم :

خوب است تعبیر این رؤ یا را از خود شیخ بپرسم .

از این رو به حضور معظم له مشرّف شده

و ماجرای خواب خود را تعریف کردم .

شیخ فرمود:

آن ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد

ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم .

از این قرار بود که دیروز من پولی نداشتم

و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه می کردم .

با خود گفتم :

یک ریال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است

و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است .*

آنرا به عنوان قرض برمی دارم

و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم .

یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم .

همین که خواستم

جنس مورد احتیاج را خریداری کنم

با خود گفتم :

از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم ؟

در همین اندیشه و تردید بودم که

ناگهان تصمیم قطعی گرفته

و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم

و به منزل بازگشتم

و آن یک ریال را سرجای خود گذاشتم.

داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی

*(در وصفش نقل شده بیشترین وجوهات را ایشان را دریافت می کرده و به عنوان عالم تراز اول عصر خویش معروف و مشهور بود.)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۳
محمد یونسی

قبرستان
بهلول از جانب قبرستان می آمد،

پرسیدند از کجا می آئى ؟
گفت :

از لشکرگاه مردگان .
گفتند:

با همدیگر چه سئوال و جوابى داشتید؟
بهلول :

از آنها پرسیدم که کى از اینجا کوچ می کنید؟

جواب دادند که :

ما منتظر آمدن شما هستیم تا از این منزل حرکت نمائیم .


مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۰
محمد یونسی

صلوات
امام صادق (ع ) فرمود:

فرشته اى در حین عبور،

دید مردى کنار در منزل کسى ایستاده است ،

به او گفت :

((اى بنده خدا براى چه اینجا ایستاده اى ؟

آیا حاجتى به صاحب منزل دارى ؟

و یا صاحب منزل از خویشان توست ؟!)).
او در جواب گفت :

((صاحب منزل نه از خویشان من است و نه حاجتى به او دارم ،

فقط برادر دینى من است ،

و من براى انجام وظیفه پیوند اسلامى ،

براى خدا آمده ام از او احوالى بپرسم و بر او سلام کنم )).
فرشته به او گفت :

من از طرف خدا به سوى تو فرستاده شده ام ،

خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرماید:

تو به دیدار من آمده اى و تعهد و پیوند با مرا فراهم نمودى ،

بهشت را براى تو واجب نمودم ،

و تو را از خشم خویش ‍ بخشیدم و از آتش دوزخ پناه دادم .
آرى کسانى که به زیارت و دیدار همکیشان خود مى روند،

اینها در حقیقت به زیارت خدا مى روند،

و مشمول عالى ترین درجه عفو و لطف خدا هستند.

منبع : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۱
محمد یونسی