بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۱۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوند» ثبت شده است

حجاب

آورده اند که نابینایی مادرزاد بود

در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ،

نام وی عبدالله ام مکتوم .

روزی به در خانه رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و آواز داد.

رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت : در، آی .

فاطمه علیها السلام برخاست و در خانه شد تا وی برون رفت .

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سبیل امتحان گفت :

ای فاطمه ! وی ترا نمی دید.

گفت : ای ! پدر بزرگوار!

اگر وی مرا نمی دید، من وی را می دیدم .

چنانکه حق تعالی مردان را نهی کرده است

در نامحرم نگاه کردن و گفته است :

قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ؛

زنان را نیز نهی کرده است و گفته که :

قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن .

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

حمد خدای را که مردان و زنان ما را جمله عالم و دانا گردانیده است.

داستان عارفان/کاظم مقدم

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۶
محمد یونسی

پدر و مادر

شهید مطهرى مى ‏فرمود:

گهگاه که به اسرار وجود خود و کارهایم مى‏ اندیشم،

احساس مى ‏کنم

یکى از مسائلى که

باعث خیر و برکت در زندگى‏ ام شده

و همواره عنایت و لطف الهى را شامل حال من کرده است،

احترام و نیکى فراوانى بوده است که

به والدین خود کرده‏ ام

بویژه در دوران پیرى و هنگام بیمارى.

علاوه بر توجه معنوى و عاطفى

و با وجود فقر مالى و مشکلات مادى در زندگى ‏ام،

تا آنجا که توانایى ‏ام اجازه مى‏ داد

از نظر هزینه و مخارج زندگى

به آنان کمک و مساعدت کرده‏ ام.
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۵۶
محمد یونسی

مادر و پدر

وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً  [اسراء آیه 23]

و پروردگارت فرمان داده:

جز او را نپرستید!

و به پدر و مادر نیکى کنید!

هر گاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن!

و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!

داستانک:

از امام باقر(علیه السلام) روایت است که

در بنی اسرائیل عابدی بود بنام جریح،

که در صومعه خویش به عبادت مشغول بود.

روزی مادرش در حالی که وی به نماز اشتغال داشت،

وی را بخواند، و او مادر را پاسخ نداد ـ

(در بعضی روایات آمده که اگر جریح فقیه می بود می دانست که قطع نماز نافله و پاسخ مادر از نماز افضل بود) ـ

مادر برگشت، و بار دوم آمد و او را صدا زد،

و باز پاسخ نداد، تا سه بار.

در این بار مادر وی را نفرین کرد

و گفت:

از خدای بنی اسرائیل می خواهم که تو را به خود واگذارد

و یاریت نکند.

روز بعد زن بدکاره ای به کنار صومعه او آمده

و فرزندی را که در رحم داشت در آنجا وضع حمل کرد،

و ادعا کرد که فرزند از آن جریح است.

در میان بنی اسرائیل شایع شد که

آن کس که مردمان را از زنا نهی می نمود

خود مرتکب زنا گشته است!

حاکم دستور داد وی را بدار کشند،

مادر بر سر و روی زنان،

به پای چوبه دار آمد.

جریح گفت ساکت باش که این نتیجه همان نفرین تو است.

مردمان چون شنیدند گفتند:

ما از کجا بدانیم که این تهمت و این نسبت دروغ است؟

جریج گفت:

کودک را حاضر کنید.

چون کودک بیاوردند،

از او پرسیدند: پدرت کیست؟

وی به زبان آمد و گفت:

فلان چوپان پدر من است،

و بدین گونه خداوند بر اثر توبه جریح وی را نجات داد،

و جریح سوگند یاد کرد که

از این پس از خدمت مادر جدا نگردد 

[بحار الأنوار ، ج‏71، ص: 75 ]

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۵
محمد یونسی
مادر
روزی حضرت موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السلام)

در ضمن مناجات به خداوند عرضه داشت:

«می خواهم همنشینم را در بهشت ببینم».

جبرئیل بر او نازل شد و گفت:

«ای موسی، قصابی که در فلان محل ساکن است،

 همنشین توست».


حضرت موسی نزد قصاب رفت و اعمال او را زیر نظر گرفت.

شب که شد قصاب جوان مقداری گوشت برداشت

 و به سوی منزل روان گردید.

موسی از پی او روان شد.

چون به در منزل رسیدند، موسی جلو رفت و پرسید:

 «ای جوان مهمان نمی‌خواهی؟»

گفت:
بفرمایید!

حضرت موسی (علیه السلام) وقتی به درون خانه رفت،

 دید جوان با آن گوشت تازه غذایی تهیه کرد،

 آن گاه زنبیلی را که به سقف آویخته بود،

پایین آورد و پیرزنی کهنسال را از درون آن بیرون آورد.

ابتدا او را شست و شو داد

 و آنگاه با دست خویش غذا را به او خورانید.

هنگامی که خواست زنبیل را به جای آن بیاویزد،

زبان پیرزن به کلماتی نامفهوم حرکت کرد

و هر دو خندیدند.

سپس جوان قصاب برای حضرت موسی (علیه السلام) غذا آورد

و با هم غذا را خوردند.

چون موسی از ماجرای جوان پرسید، پاسخ داد:

 «این پیرزن مادر من است.

 چون درآمدم بالا نیست و نمی توانم برای او کنیزی استخدام نمایم،

خدمتش را می نمایم».

 موسی پرسید:
 «آن کلماتی که مادرت بر زبان جاری کرد،و خندیدید چه بود؟»

 گفت :
«هرگاه او را شست و شو می دهم
و غذا به او می خورانم،
دعایم میکند و می گوید:

 "خدا تو را ببخشاید

و تو را در بهشت هم درجه و همنشین حضرت موسی گرداند!"


حضرت موسی (علیه السلام) فرمود:

ای جوان، من موسی هستم.

 اینک به تو بشارت می دهم که خداوند دعای مادرت را درباره تو

مستجاب گردانیده است.

 جبرئیل به من خبر داد که

تو در بهشت همنشین و هم درجه ی من خواهی بود.

[پند تاریخ، جلد1 ؛ صفحه 68 و یکصد موضوع 500داستان جلد 1 صفحه 138]
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۰
محمد یونسی
پای مفسری که قطع شد

احسان به والدین

در قرآن 4 بار ؛" و بالوالدین احسانا " آمده است  ؛

که در تمام این موارد قبلش بحث پرستیدن خدا مطرح شده است

... لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

... أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا ...

خدا نکند پدر و مادری ؛

فرزندشان را نفرین کنند و یا از او راضی نباشند.

داستانک:

 «زمخشری»،دانشمند بزرگ اهل سنت و صاحب تفسیر معروف «کشّاف»،

یک پای خود را در حادثه ای از دست داد.

او پس از ورود به بغداد و ملاقات با فقیه دامغانی ،

علت قطع شدن پایش را اینگونه شرح می دهد:

نفرین مادرم موجب پدید آمدن چنین گرفتاری است؛

زیرا من، در ایام کودکی،

گنجشکی را گرفتم و نخی به پایش بستم و پرهایش را کندم.

در این میان،

ناگهان پرنده از دستم فرار کرد

و در اثر این کار پای چپش  جدا شد.

مادرم وقتی از این ماجرا باخبر شد،

برآشفت و به من گفت:

خدا پای چپت را  قطع کند،

همچنان که پای چپ  این حیوان زبان بسته را جدا ساختی!

پس از مدتی از اسب افتادم و پای چپم شکست.

پزشکان چاره ای جز قطع پایم ندیدند .

و این در اثر نفرین مادر بود.

منبع :

کتاب عظمت یک نگاه صفحه 180 به نقل از کتاب مقام والدین در اسلام صفحه 125

http://www.manbarak.ir/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۹
محمد یونسی

امام زمان
منظور از درست بودن عمل،


اثر بخش بودن عمل است


و مراد از اثر بخشى این است که انسان را به خداوند نزدیک کند،


زیرا هدف کلى دین و انسان در زندگى قرب به خداوند است.


 بنابراین هر عملى که بتواند انسان را به خداوند نزدیک کند،


 عملى است که به طور قطع مورد رضا و پذیرش خداوند واقع شده است.

معیار کلى این است که



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۵۸
محمد یونسی

امام زمان
إذا خرج ذاک التاسع من ولد أخى الحسین ابن سیدة الإماء

یطیل الله عمره فى غیبته ثم یظهره بقدرته فى صورة شاب ابن دون اربعین سنة

ذلک لیعلم أن الله على کل شىء قدیر
امام حسن مجتبى در ضمن یک حدیث طولانى مى فرماید:

 خداوند تبارک و تعالى،

 نهمین فرزند از فرزندان برادرم حسین فرزند فاطمه

(علیها السلام) را

 در دوران غیبتش عمر طولانى عنایت فرماید


 سپس به قدرت خویش به صورت جوانى کمتر از


چهل سال ظاهر مى شود


 و این براى آن است که مردم بدانند که خداوند بر

همه چیز قدرت دارد.


بحار الانوار ج 51 ص 132، ح 1؛ اکمال الدین ، ص315 و 316 ، ح 2 ؛
----------------------

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۸
محمد یونسی
امام زمان
یا بنى إذا فقد الخامس من ولد السابع من الائمه فالله الله فى أدیانکم، فانه لابد لصاحب هذا الامر من غیبة یغیبها حتى یرجع عن هذاالامر من کان یقول به، یا بنى إنما هى محنة من الله امتحن بها خلقه...
فرزندم!
چون پنجمین امام از فرزندان هفتمین امام ناپدید شود،
 از خداى درباره دینتان بترسید،
زیرا که صاحب این امر را گریزى از غیبت نیست،
غیبتى که روى گردان شود از این آئین،
 بسیارى از کسانى که به آن معتقد باشند،

فرزندم!
 آن غیبت آزمونى الهى است که خداى، مردمان را به آن بیازماید.

غیبت طوسی ص 166؛ اعلام الورى ج 2 ، ص 239، کافی ، ج 1 ، ص 336
----------------------
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۲
محمد یونسی
شیطان

سوره حجر، آیه 36-38

قَالَ رَب فَأَنظِرْنی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ(36) قَالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنظرِینَ(37) إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(38)
(شیطان) گفت:

پروردگارا مرا تا روز رستاخیز مهلت ده، و زنده بگذار،

فرمود:

تو از مهلت یافتگانی.

(اما نه تا روز رستاخیز) بلکه تا روز و وقت معینی.
امام صادق علیه‏ السلام در جواب شخصی بنام وهب که پیرامون این آیه و وقت معلوم از او سوال کرد فرمود:
وقت معلوم در این آیه روز قیامت نیست

بلکه وقت معلوم روز قیام قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.
هر گاه خداوند او را برانگیزد

ابلیس می‏ آید در حالیکه بر زانوهایش راه می‏ رود

و می‏ گوید:

ای وای از این روزگار.
آنگاه پیشانی او گرفته می‏ شود

و گردنش زده می ‏شود

و این هنگام همان وقت معلوم است که مدت او به پایان می ‏رسد.

دلائل الامامه، ص 240.
----------------------

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۹
محمد یونسی
جمکران

هذا صاحبکم من بعدى و خلیفتى علیکم و هو القائم الذى تمتد الیه الأعناق بالإنتظار، فإذا امتلأت الارض جوراً و ظلماً، خرج فملأها قسطاً و عدلا

ابوغانم خادم گوید:

ابو محمد (علیه السلام) داراى فرزندى گشت و نامش را محمد نهاد و او را در روز سوم به اصحابش عرضه کرد و فرمود:
این نوزاد صاحب شما پس از من و جانشین من بر شماست،

و او همان قائمى است که مردمان از سر انتظار،

به سوى او گردن کشند و چشم به راهش باشند.

پس آنگاه که زمین پر از جور و ظلم گردد،

خروج کند و آن را از قسط و عدل پر سازد.
ینابیع المودة، ج 3 ص 323، ح 1؛ بحار الانوار، ج 51، ص 5 ح 11
----------------------
هذا إمامکم من بعدى و خلیفتى علیکم،  أطیعوه و لاتتفرقوا من بعدى فتهلکوا فى أدیانکم، ألا وانکم لاترونه من بعد یومکم هذا حتى یتم له عمر...
شیخ طوسى (ره) مى نویسد:

روزى حدود چهل تن از شیعیان حضور امام حسن عسکرى (علیه السلام) شرفیاب شدند و از حضرتش تقاضا کردند که حجت پس از خویش را به آنان معرفى کند.

ناگاه پسرى دیدند همچون پاره ماه، که شبیه ترین مردمان به ابومحمد (علیه السلام) بود، آن گاه حضرتش فرمودند:
این، پس از من امام شماست و جانشین من است بر شما،

او را اطاعت کنید

و پس از من پراکنده نشوید،

که دینتان تباه مى شود و به هلاکت مى افتید،

بدانید که پس از امروز او را نخواهید دید تا اینکه عمرى از او سپرى گردد.
غیبت شیخ طوسی، ص 357، ح 319؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 611 ؛ اکمال الدین ، ص 435، ح 2
----------------------
والله لیغیبن غیبة لا ینجو فیها من الهلکة إلاّ من ثبّته الله عز و جل على القول بامامته و وفقه (فیها) للدعاء بتعجیل فرجه
به خدا سوگند که او غیبتى خواهد نمود

که در آن از هلاکت رهایى نیابد مگر کسى که خداى عزوجل او را بر اعتقاد به امامت او پایدار و ثابت قدم بدارد

و توفیق دهد که دعا براى تعجیل فرجش کند.
اکمال الدین، ص 348، ح 1؛ مدینة المعاجز، ج 7 ، ص 606، ح 2595
----------------------
الحمدلله الذى لم یخرجنى من الدنیا حتى أرانى الخلف من بعدى، أشبه الناس برسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) خلقاً و خلقاً، یحفظه الله تبارک و تعالى فى غیبته ثم یظهره...
احمد بن اسحاق گفت از امام حسن عسکرى (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
حمد خداى را که مرا از دنیا نبرد

تا اینکه جانشین خود را دیدم

همان کسى که شبیه ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق

به رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) است

و خداوند تبارک و تعالى او را در عصر غیبتش حفظ مى کند

تا اینکه او را ظاهر سازد.
اکمال الدین، ص 409، ج 7، کفایت الاثر، ص 295، صراط المستقیم
----------------------

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۱
محمد یونسی

یاد خدا

گویند:
 وقتی که برادران یوسف علیه السلام،

او را در چاه آویزان کردند تا او را به آن بیفکنند،
طبیعی است که یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه،
 دیدند لبخندی زد،

خنده ای که همه برادران را شگفت زده کرد،

از هم می پرسیدند،

یعنی چه؟
 اینجا جای خنده نیست؟
 گفتند بهتر است از خودش بپرسیم.
یکی از برادران که یهودا نام داشت،

با شگفتی پرسید:
برادرم یوسف!

مگر عقل خود را باخته ای،

که در میان غم و اندوه، می خندی؟
خنده ات برای چیست؟
یوسف با جمال،

که به همان اندازه و بیشتر با کمال نیز بود،
 دهانش چون غنچه بشکفید و گفت:
روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم،
با خود گفتم:
ده برادر نیرومند دارم،

دیگر چه غم دارم!

آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند کرد
 و اگر دشمنی به من سوء قصد داشته باشد،
 با بودن چنین برادران شجاع و برومندی،

چنین قصدی نخواهد کرد،
و اگر سوء قصدی کند، آنها مرا حفظ خواهند کرد.
اما چرا خدا را فراموش کردم،

و به برادرانم بالیدم،
 اکنون می بینم

همان برادرانم که به آنها بالیدم،
پیراهنم را از بدنم بیرون کشیدند

و مرا به چاه می افکنند.
این راز را دریافتم که باید به غیر خدا تکیه نکنم،
خنده ام خنده عبرت بود،

نه خنده خوشحالی.

سرگذشتهای عبرت انگیز/ محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۵
محمد یونسی
یا علی

معاویه عده ای از صحابه و تابعین دروغگو را

با پول خریده بود

تا آنها بر ضد امام علی (ع)، حدیث جعل کنند،

مانند ابوهریره، عمروعاص و مغیره بن شعبه از صحابه،

و مانند عروه بن زبیر از تابعین.
ابوهریره بعد از شهادت علی (ع) به کوفه آمده بود،

و با طرفندهای عجیبی،(با حمایت از قدرت معاویه)

مطالبی را که با شأن علی (ع) نامناسب بود،

می بافت و به پیامبر(ص) نسبت می داد،

شبها کنار باب الکنده مسجد کوفه می نشست

و عده ای را با اراجیف خود منحرف می کرد.

شبی یکی از جوانان غیور و آگاه کوفه در جلسه او شرکت کرد،

پس ‍ از شنیدن گفتار بی اساس او،

خطاب به او گفت:

تو را به خدا سوگند می دهم

آیا شنیده ای که رسول خدا در مورد علی (ع) این دعا را کرد:
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه:
خدایا دوست بدار،

کسی را که علی (ع) را دوست بدارد

و دشمن بدار کسی را که علی (ع) را دشمن دارد.
ابوهریره (دید نمی تواند این حدیث روشن و قاطع را رد کند)

گفت:

اللهم نعم:

خدا را گواه می گیرم آری شنیده ام.
جوان غیور گفت:

بنابرین، خدا را گواه می گیرم که

تو دشمن علی (ع) را دوست می داری

و دوست علی (ع) را دشمن داری

(پس مشمول نفرین رسول خدا(ص) هستی)،

سپس آن جوان بر خاست

و با کمال بی اعتنائی آن جلسه را ترک نمود.

داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۲
محمد یونسی

 12

روزی ابن سماک به نزد هارون الرشید در آمد،

در آن اثنا که به نزد هارون بود وی آب خواست.

کوزه آبی بیاوردند

و چون آن را به طرف دهان برد که بنوشد،

ابن سماک گفت:

ای امیر مؤ منان!

دست نگهدار،

تو را به حق خویشاوندی رسول خدا (ص)

اگر این جرعه آب را از تو وامی داشتند

آن را به چند می خریدی؟
گفت:

به همه ملکم
گفت:

بنوش که خدای بر تو گوارا کند.
وقتی آن را بنوشید گفت:

به حق خویشاوندی پیمبر خدا (ص) از تو می پرسم

که اگر آب از بدن تو برون نمی شد

آن را به چند می خریدی؟
گفت:

به همه ملکم.
ابن سماک گفت:

ملکی که قیمت آن یک جرعه آب باشد

در خور آن نیست که درباره آن رقابت کنند.
گوید:

هارون بگریست

و فضل بن ربیع به ابن سماک اشاره کرد

که برود و او نیز برفت.

گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۸
محمد یونسی
صلوات

جناب آقای حاج آقا معین شیرازی ساکن تهران نقل فرمودند که روزی به اتفاق یکی از بنی اعمام

در خیابان تهران ایستاده

منتظر تاکسی بودیم تا سوار شویم

و به محل موعودی که فاصله زیادی داشت برویم .

قریب نیم ساعت ایستادیم

هرچه تاکسی می آمد یا پر از مسافر بود

یا نگه نمی داشت و خسته شدیم ،

ناگاه یک تاکسی آمد و خودش توقف کرد

و به ما گفت :

آقایان بفرمایید سوار شوید

و هرجا می خواهید بفرمایید تا شما را برسانم ،

ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم ،

در اثنای راه من به ابن عمم گفتم

شکر خدای را که در تهران یک راننده مسلمانی پیدا شد

که به حال ما رقت کرد و ما را سوار نمود!

راننده شنید و گفت : آقایان !

تصادفا من مسلمان نیستم و ارمنی هستم ،

گفتیم پس چطور ملاحظه ما را نمودی ؟

گفت اگر چه مسلمان نیستم

اما به کسانی که عالم مسلمان ها هستند

و لباس اهل علم در بر دارند عقیده مندم و

احترامشان را لازم می دانم به واسطه امری که دیدم .

پرسیدم چه دیدی ؟

گفت :

سالی که مرحوم آقای حاج میرزا صادق مجتهد تبریزی

را به عنوان تبعید از تبریز به کردستان (سنندج) حرکت دادند من راننده اتومبیل ایشان بودم ،

در اثنای راه نزدیک به درخت و چشمه آبی شدیم ،

آقای تبریزی فرمودند

اینجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم ،

سرهنگی که ماءمور ایشان بود

به من گفت اعتنا نکن و برو!

من هم اعتنایی نکرده رفتم تا محاذی آب رسیدیم.

ناگهان ماشین خاموش شد هرچه کردم روشن نگردید،

پیاده شدم تا سبب خرابی آن را بدانم ،

هیچ نفهمیدم .

مرحوم آقا فرمود

حالا که ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم ،

سرهنگ ساکت شد.

آقا مشغول نماز گردید

من هم سرگرم باز کردن آلات ماشین شدم

بالاخره هنگامی که آقا از نماز فارغ شد و حرکت کرد،

فورا ماشین روشن گردید.

از آن روزمن دانستم که اهل این لباس ،

نزد خدای عالم ، محترم وآبرومندند. 

داستانهای شگفت/آیت الله دستغیب

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۵۴
محمد یونسی