بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آتش» ثبت شده است

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۸
محمد یونسی

12

در زمان خلافت عثمان ،

شخصى کاسه سر کافرى را که سالها قبل مرده بود،

از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت:

((اگر کافر مى سوزد، پس چرا این کاسه سر،

نسوخته و حتى گرم و داغ نیست ؟)).
عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد،

على (ع ) حاضر شد،

عثمان به سؤال کننده گفت :

((سؤ الت را بازگو)).
او سؤ ال خود را تکرار کرد،

على (ع ) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق آوردند

فرمود:

این سنگ در ظاهر سرد است ،

ولى در درون آتش دارد که اگر این سنگ را به سنگى بزنیم ،

از آن آتش بیرون مى جهد،

جمجمه کافر نیز در درون آتش دارد.
در این هنگام عثمان گفت :

((اگر على نبود عثمان هلاک مى شد)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۵
محمد یونسی

زن بدکاره ای

به قصد آلوده کردن جوانان بنی اسرائیل به آن ها نزدیک شد

جوانان که زیبائی خیره کننده او را دیدند

گفتند اگر فلان عابد او را ببیند تسلیم می شود.

زن گفت قسم بخدا تا او را گرفتار بند شهوت نکنم

به خانه نمی روم،

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۵۸
محمد یونسی

شعله کشیدن آتش از قبر!!!

آیه الله مصلحی

از پدرشان آیه الله العظمی حاج شیخ محمد علی اراکی

نقل کردند که ایشان می فرمودند:

در جوانی من به قبرستان رفتم

و با چشم خود دیدم که از قبری آتش شعله می کشید.

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۵۱
محمد یونسی
تصویر حدیثی : آخر خط
نقل است که داود علیه السّلام عرض کرد:
 خدایا همسایه من در بهشت کیست؟
خداوند به او وحى فرستاد که او «متى» پدر حضرت یونس است.

از خدا اجازه خواست که به دیدارش برود، خداوند اجازه داد و او دست فرزندش سلیمان را گرفت و راهى دیدار او شد.
پس از ورود، دید خانه‏ اش از حصیر ساخته شده، و از خانواده‏ اش متى را طلبید گفتند:
براى کندن هیزم به بیابان رفته، لذا صبر کردند، تا متى بیاید.

دیدند مردى پشته‏ اى از هیزم بر دوش گرفته، وقتى به خانه ‏اش رسید، آن را بر زمین گذاشت و خدا را حمد گفت، و هیزم را در معرض فروش نهاد و گفت:
کیست که این مال حلال را به درهمى حلال از من خریدارى کند؟ مردى پیدا شد و آن را خرید.
داود و سلیمان جلو آمدند و سلام کردند، متى آنها را به خانه دعوت کرد و مقدارى گندم خرید و آسیا کرد و در گودالى از سنگ خمیر نمود.
 سپس خمیر را بر روى آتش گذاشت و نزد مهمانان خود نشست و مشغول صحبت شد، تا به ایشان سخت نگذرد،
وقتى نان پخته شد، آن را با مقدارى نمک و آب جلو مهمان ها گذاشت و خود دو زانو نشست و لقمه ‏اى را با بسم اللَّه در دهان مى‏ گذاشت و پس از بلعیدن آن یک الحمد للَّه رب العالمین مى‏ گفت و همین طور عمل کرد،
تا مقدارى آب نوشید و خدا را سپاس گفت و اظهار داشت:
ستایش از آن تو است اى خدایى که نعمت و سلامتى دادى
و مرا دوست خود گردانیدى
و این همه نعمت را به چه کسى چون من دادى؟
زیرا بدن و گوش و چشم و همه اعضایم را سالم نمودى
و مرا نیرو بخشیدى تا هیزمى را که
زحمتى براى کشت آن نکشیده‏ ام؛
کندم و آن را روزى خود قرار دادم
و کسى را فرستادى تا آن را از من بخرد
 و من از بهاى آن، گندمى را تهیّه کنم که آن را نکاشته‏ ام
و برایش زحمت نکشیده‏ ام
و سنگى را در اختیارم گذاشتى تا گندم را در آن آرد کنم
و آتشى را برافروزم و نان را با آن بپزم و بخورم
و بر طاعت تو خود را تقویت نمایم،
 پس ستایش مخصوص تو است،
سپس بلند بلند گریه کرد،

داود به سلیمان گفت:
 «فرزندم، باید چنین بنده‏ اى در بهشت صاحب مقام باشد،
زیرا بنده‏ اى از ایشان شاکرتر ندیده ‏ام.»

((ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 ص: 312 تا 31))
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۴۹
محمد یونسی

زاذان‏  گوید:
با قنبر به نزد على (ع) رفتیم.
قنبر گفت:
 یا امیر المؤمنین برخیز که براى شما گنجینه‏ اى نهفته‏ ام.
على (ع) گفت: چه گنجینه ‏اى؟
گفت: با من بیایید.
على (ع) برخاست و با او به خانه رفت.
 دو جوال پر از جامهاى زر و سیم بود.
 گفت:
یا امیر المؤمنین شما را عادت بر این است که هر چه هست به میان مردم تقسیم مى‏ کنید و من اینها را براى شما اندوخته‏ ام.
على (ع) گفت:
اگر آتشى فراوان به خانه من مى‏ افکندى خوشتر از این مى‏ داشتم.
پس شمشیر خود بر کشید و بر آن جوالها زد.
جامها به اطراف پراکنده شد در حالى که از هر یک نیمى یا ثلثى بریده شده بود.
 پس فرمان داد که آنها را تقسیم کنند
و تقسیم کردند
و على این شعر را خواندن گرفت:

هذا جناى و خیاره فیه‏ *** اذ کل جان یده الى فیه

اى سیم سپید،

دیگرى جز مرا بفریب و اى طلاى زرد دیگرى جز مرا بفریب.

الغارات / ترجمه آیتى  ص34

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۰۸
محمد یونسی