سرانجام تن دادن به وسوسه هاى شیاطین...
سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ق.ظ
در میان بنى اسرائیل عابدى بود
بنام" برصیصا"
که زمانى طولانى عبادت کرده بود،
و به آن حد از مقام قرب رسیده بود
که بیماران روانى را نزد او مى آوردند
و با دعاى او سلامت خود را باز مى یافتند،
روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت
به وسیله برادرانش نزد او آوردند،
و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد،
شیطان در اینجا به وسوسه گرى مشغول شد،
و آن قدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن
مرد عابد به او تجاوز کرد! چیزى نگذشت که معلوم شد آن زن باردار شده
(و از آنجا که گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است)
زن را به قتل رسانید، و در گوشه اى از بیابان دفن کرد!
برادرانش از این ماجرا با خبر شدند
که مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده،
این خبر در تمام شهر پیچید، و به گوش امیر رسید،
او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از ماجرا با خبر شود،
هنگامى که جنایات عابد مسلم شد
او را از عبادت گاهش فرو کشیدند،
پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بیاویزند،
هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت
شیطان در نظرش مجسم شد،
گفت: من بودم که تو را به این روز افکندم!
و اگر آنچه را مى گویم اطاعت کنى
موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد!
عابد گفت چه کنم؟
گفت: تنها یک سجده براى من کن کافى است!
عابد گفت: در این حالتى که مى بینى توانایى ندارم،
شیطان گفت:
اشاره اى کفایت مى کند،
عابد با گوشه چشم، یا با دست خود، اشاره اى کرد
و سجده به شیطان آورد
و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت!
تفسیر نمونه، ج23، ص:544تا 545