بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با موضوع «اخلاق :: کلیات :: خانواده :: احترام به شوهر :: داستان» ثبت شده است

گل

شخصى غلامى را فروخت ،

به مشترى گوشزد کرد که این غلام فقط یک عیب دارد

و آن عیب سخن چینى است

مشترى با همین عیب به معامله راضى شده او را خرید.

مدتى غلام در خانه صاحب جدید خود ماند،

روزى به زن او گفت

شوهرت به تو علاقه اى ندارد

و خیال ازدواج مجدد کرده ،

اگر بخواهى از این فکر منصرف شود

باید بوسیله تیغ مقدارى از موى زیر گلویش را بیاورى

تا دعائى بر آن بخوانم که قلبش به او متمایل شود.

همانروز به شوهرش گفت

زنت رفیق دارد

و با او خوشگذرانى می کند در فکر کشتن تو افتاده

امشب خود را بخواب بزن تا حقیقت بر تو کشف گردد.

آن شب مرد ظاهرا خود را خوابیده نشان داد

نیمه شب متوجه شد

زنش ‍ تیغى در دست گرفته بطرف او می آید

خیال کرد براى کشتنش آماده شده

ناگهان از جاى حرکت کرد

و

با او درآویخت بالاخره زن خود را کشت .

بستگان زن از داستان مطلع شدند

و با شوهر به نزاع و جدال پرداختند

کم کم بین دو قبیله زن و شوهر

آتش زد و خورد افروخته شد.


داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۷
محمد یونسی
تصویر حدیثی : رضایت از کار ...
ابو ایوب انصارى یک بچه داشت که از دنیا رفته بود.
 ابو ایوب سر کار بود،
 زنش گفت خوب حالا شوهرم بیاید من او را ناراحت بکنم چه فایده دارد
 بچه مگر زنده مى شود؟
 شوهرش آمد جویاى حال بچه شد همسرش گفت خوب شد.
بعد از خوردن شام و خوابیدن و خود را عرضه داشتن به شوهر
و قبل از غسل کردن و نماز شب خواندن مى خواست برود،
 گفت یک سوال از تو دارم:
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۲
محمد یونسی
رسول خدا (ص) و رسیدگى به مشکلات مردم

پیامبر اکرم- صلّى اللَّه علیه و آله- در راهى مى‏ رفت، زن مسلمانى به حضور حضرت آمد و گفت:

یا رسول اللَّه! من همسر شخصى هستم که مانند زن مى ‏باشد و حقوق شوهرى را ادا نمى ‏کند.

حضرت فرمود:

شوهرت را صدا کن تا اینجا بیاید.

زن، شوهرش را صدا کرد و شوهرش آمد.

پیامبر به زن فرمود: «آیا او را دوست دارى؟»

زن گفت: بلى.

رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- براى آن دو دعا کرد و پیشانى زن را بر پیشانى مرد چسباند و دعا کرد و فرمود:

«بار پروردگار! میان این دو الفت بینداز و آنها را به همدیگر دوست گردان».

سپس زن گفت:

هیچ یک از کسانى که از قبل مى‏ شناختم و یا از آن پس دیدم، و حتّى پدرم در نظر من محبوب تر از شوهرم نبودند.

پیامبر فرمود:

«گواهى بده که من فرستاده خدا هستم».

جلوه هاى اعجاز معصومین علیهم السلام ؛ ص36

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۴
محمد یونسی

تصویر حدیثی : خوش‏خلقی
مردى به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و گفت:
«همسرى دارم که چون به خانه درمى‏ آیم
به استقبالم مى‏ شتابد
و چون بیرون مى‏ آیم مرا بدرقه مى‏ کند
و چون مرا غصه دار مى‏ بیند مى‏ پرسد که چه غصه ‏اى دارى؟
 اگر به خاطر روزیت غصه مى‏ خورى
که دیگرى (خدا) آن را براى تو به عهده گرفته است
و اگر در ارتباط با امور آخرتت غصه مى‏ خورى
خداوند بر غصه ات بیفزاید
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
خداوند کارگزارانى دارد
 و این از کارگزاران‏ خداست
و نیمى از اجر شهید از آن اوست.»


ترجمه جامع أحادیث الشیعة ؛ ج‏25 ص141
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۳
محمد یونسی
             

علی بن عیسی اربلی(ره) در کتاب کشف الغمه به سند خود از ابی سعید خدری روایت کرده که

روزی علی بن ابیطالب (ع) مختصری به عنوان قیلوله

(خواب قبل از اذان ظهر)

خوابید

و چون برخاست به فاطمه(ع) فرمود:

ای فاطمه آیا غذایی پیش تو هست که مرا بدان سیر کنی؟

فاطمه عرض کرد:

نه! سوگند بدان خدایی که پدرم را به نبوت و تو را به وصیت گرامی داشته

امروز چیزی که بتوانم بدان تو را سیر کنم ندارم

و بلکه دو روز است که

غذایی جز همان که برای تو می آوردم در خانه نبود

و من تو را

بر خود و دو فرزندم حسن و حسین مقدم می داشتم

و آن غذا را برای تو می آوردم!

علی (ع) فرمود:

ای فاطمه چرا به من خبر ندادی تا برای شما چیزی تهیه کنم؟

فاطمه عرض کرد:

ای ابوالحسن از خدای خود شرم داشتم

چیزی از تو بخواهم

و تو را به چیزی تکلیف کنم که قدرت آن را نداری.
(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۵۱
محمد یونسی