اسامى والقاب و کنیه هاى حضرت مهدى(عج)
در ذکر اسامى والقاب و کنیه هاى آن حضرت و وجه تسمیه آنها
در اسما و القاب و کنیه هاى شریفه حضرت مهدى صلوات اللّه علیه که
در قرآن مجید و سایر کتب سماویه و اخبار اهل بیت علیهم السلام
والسنه روات و محدّثین ، مذکور و در کتب اخبار و سیَر و رجال ثبت شده ،
با اشاره به ستر آن و به همان طریق که علماى اعلام ،
اسامى و القاب حضرت رسول صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام را ذکر نمودند؛
در این مقام سلوک نمودم ،
با تحرّز از بعضى استنباط مستحسنه که دیگران در این مقام کردند
که اگر در این جا رعایت مى کردم ،
اضعاف موجود مذکور مى شد و بر تمامى آنها اطلاق اسم مى شود،
چنانچه در باب چهارم بیاید.
اسما والقاب و کنیه هاى آن حضرت و وجه تسمیه آنها
آنچه در این جا ذکر مى شود،
182 اسم است .
اول :
(احمد)
شیخ صدوق در (کمال الدین ) روایت کرده
از امیرالمؤ منین علیه السلام که فرمود:
(بیرون مى آید مردى از فرزندان من در آخرالزمان ... .)
تا آنکه فرمود:
(براى او دو اسم است ،
اسمى مخفى و اسمى ظاهر،
اما اسمى که مخفى است ، احمد است .الخ )
در (غیبت ) شیخ طوسى روایت شده ،
از حذیفه که گفت :
شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله را که ذکر کرد
مهدى را،
پس فرمود:
(بیعت مى کنند با او، میان رکن و مقام .
اسم او احمد است و عبداللّه و مهدى ؛ پس اینها نامهاى اوست .)
در تاریخ (ابن خشاب ) و غیره ، روایت است که :
(آن جناب ، صاحب دو اسم است و ظاهرا مراد،
دو اسم مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله باشد.)
دوم :
(اصل )
شیخ کشى در رجال خود، روایت کرده از ابى حامد بن ابراهیم مراغى که گفت : نوشت ابوجعفر بن احمد بن جعفر قمّى عطار: (نبود از براى او ثالثى در زمین در قرب به (اصل ) و توصیف نمود ما را براى صاحب ناحیه اى ، جواب بیرون آمد که واقف شدم بر آنچه وصف کردى به آن ، اباحامد را که خدایش عزیز کند به طاعت خود. فهمیدم حالتى را که بر آن حالت است که به اتمام رساند خداوند آن را براى او به احسن از آن ، خالى ندارد او را از تفضل خود بر او، خداوند ولىّ او باشد، بر او باد بیشتر سلام و مخصوص تو را.)
ابوحامد گفت : (این در رقعه اى طولانى بوده و در آن امر و نهى بود به سوى برادرزاده کثیر. در رقعه مواضعى بود که آن را مقراض کرده بودند و داده شد رقعه ، به هیاءت خود به علان بن حسن رازى .)
نوشت مردى از اجلّه برادران ما که او را مى نامیدند حسن بن نصر، آنچه را که بیرون آمده بود در حق ابى حامد، فرستاد او را به سوى پسرش ، ظاهر آن است که مراد از (اصل ) و صاحب ناحیه و صاحب توقیع ، امام عصر علیه السلام باشد.
روایت کلینى از حسن بن نصر
حسن بن نصر، همان است که شیخ کلینى ، در باب مولد آن جناب علیه السلام روایت کرده از سعد بن عبداللّه که گفت : حسن بن نصر و ابوصدام و جماعتى ، بعد از وفات حضرت امام حسن علیه السلام سخن گفتند در باب آنچه در دست وکلا است و اراده کردند که فحص کنند در باب حجّت زمان . پس حسن بن نصر به نزد ابوصدام آمد و گفت : (من اراده دارم که حجّ کنم .)
ابوصدام به او گفت : (حجّ را در این سال تاءخیر بینداز!)
حسن گفت که : (من در خواب هراسان مى شوم ، یعنى خواب هولناک مى بینم و ناچارم از بیرون رفتن .)
و به احمد بن یعلى بن حماد وصیّت کرد و از براى ناحیه ، مالى به او داد و گفت : از دست خود بیرون مکن مگر بعد از تبیّن امر.)
حسن گفت : من چون وارد بغداد شدم ، خانه اى کرایه کردم و در آن خانه آمدم ؛ پس بعضى از وکلا، جامه اى چند و قدرى اشرفى نزد من آورده ، گذاشت . من به او گفتم : (این چه چیز است ؟)
گفت : (همان است که مى بینى .)
پس دیگرى مثل آن آورد و دیگرى ، تا آنکه خانه پر شد. آنگاه احمد بن اسحق با تمام آنچه نزد او بود، آمد. تعجّب کردم و متفکّر ماندم .
پس وارد شد بر من رقعه آن مرد، یعنى حضرت صاحب علیه السلام که چون از روز، فلان قدر بگذرد آنچه با تو است حمل کن ، یعنى بردار و متوجّه سر من راءى شو. پس برداشتم آنچه نزد من بود و رحلت نمودم و در راه شصت نفر دزد بودند که قافله را برهنه مى کردند. من گذشتم و خداوند مرا نجات داد از آن .
پس وارد سامره شدم و فرود آمدم و رقعه به من رسید که : (آنچه با تو است بردار و بیاور!) من آنها را در سلّه هاى حمالها گذاشتم ، چون به دهلیز خانه رسیدم ، غلام سیاهى را دیدم که ایستاده . به من گفت : (تو حسن بن نصرى ؟)
گفتم : (آرى !)
گفت : (داخل خانه شو!)
و من داخل خانه شدم و سلّه هاى حمّالها را خالى کردم . در کنج خانه ، نان بسیارى دیدم . به هر یک از حمّالها یک قرص نان دادم . بیرون رفتند. اطاقى را دیدم که پرده بر او آویخته بود و از آنجا مرا کسى ندا کرد که : (اى حسن بن نصر! خداى را حمد کن بر آنچه بر تو منّت گذاشت ؛ شک مکن که شیطان مى خواهد تو شک کنى .)
دو جامه براى من بیرون فرستاد و فرمود: (بگیر این را ! پس زود است که محتاج شوى به آن دو.)
من آن دو جامه را گرفتم و بیرون آمدم .
سعد بن عبداللّه گفت : (حسن برگشت و در ماه رمضان فوت شد و در آن دو جامه ، او را دفن کردند.)
ظاهرا خبر اوّل متعلق است به حضرت امام حسن علیه السلام .
در کتب رجالیّه ، مذکور است که مراد از (اصل ) امام است و به همین خبر استشهاد نمودند. گویا معیّن نشد که خبر، متعلّق به کدام یک از ایشان است ، لکن در اراده امام ، از آن سخنى نیست و وجه بودن امام عصر علیه السلام یا هر امامى ، اصل ظاهر است ، چه ایشانند اصل هر علم و خیر و برکت و فیض ، هیچ حقى در دست احدى نیست مگر آنکه منتهى شود لابد به ایشان و نعمتى به احدى نمى رسد مگر به سبب ایشان و مرجع و ملاذ عبادند در دنیا و برزخ و آخرت . مقصود اصلیند از خلقت جمیع عوالم علویّه و سفلیّه .
سوّم : (اوقید مو)
فاصل المعى میرزا محمّد نیشابورى در کتاب (ذخیرة الالباب ) معروف به (دوائر العلوم ) ذکر کرده که : (اسم آن جناب در تورات به لغت ترکوم (اوقیدمو) است .)
چهارم : (ایزد شناس )
پنجم : (ایزد نشان )
در کتاب مذکور، مسطور است که این دو، نام آن جناب است در نزد مجوس . شیخ بهایى رحمه الله در (کشکول ) فرموده که : (فارسیان ، آن جناب را ایزدشناس و ایزدنشان گویند.)
ششم : (ایستاده )
و نیز در آنجا ذکر کرده که : (این نام آن جناب است در کتاب شامکونى .)
هفتم : (ابوالقاسم )
در اخبار مستفیضه ، به سندهاى معتبره ، از خاصه و عامه روایت است از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرموده : (مهدى از فرزندان من است ، اسم او اسم من است و کنیه او کنیه من است .)
در کمال الدین است از ابى سهل نوبختى از عقید خادم که گفت : (آن جناب مکنّى است به ابى القاسم .)
در تاریخ ابن خشاب ، روایت است از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: (خلف صالح ، از فرزندان من است . اوست مهدى ، اسم او محمّد است . کنیه او ابوالقاسم .)
روایت کرده از قاسم بن عدى ، که او گفت : (مى گویند: کنیه خلف صالح ، ابوالقاسم است .)
در بعضى اخبار نهى رسیده از کنیه گذاشتن به ابوالقاسم . اگر اسم ، محمّد باشد، بعضى تصریح کردند به حرمت ذکر آن حضرت به این کنیه در مجالس و اینکه حکم آن حکم اصلى آن جناب است که بیاید.
هشتم : (ابوعبداللّه )
گنجى شافعى در کتاب (بیان ) در احوال صاحب الزمان علیه السلام روایت کرده از حذیفه از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: (اگر نماند از دنیا مگر یک روز، هر آینه مى انگیزاند خداوند، مردى را که اسم او اسم من است و خلق او خلق من ، کنیه او ابوعبداللّه است و بیاید که آن جناب ، مکنى است به کنیه جمیع اجداد طاهرین خود.)
نهم : (ابو جعفر)
دهم : (ابو محمّد)
یازدهم : (ابوابراهیم )
حضینى در هدایه گفته که : (کنیه آن جناب ابوالقاسم و ابوجعفر است .)
روایت شده که از براى آن جناب است کنیه یازده امام از پدران و عمّ آن حضرت ، امام حسن مجتبى علیه السلام در یکى از مناقب قدیمه که اوّل آن چنین است : خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سمط، در اواسط سنه 335 گفت : (قرائت کردم این کتاب را بر ابى الحسن على بن ابراهیم انبارى در واسط، ماه ربیع الاخر.) گفت : (خبر داد مرا ابوالعلا، احمد بن یوسف بن مؤ ید انبارى در سال 326. الخ ) مشتمل است بر اجمالى از احوال همه ائمه علیهم السلام و تاکنون مؤ لّف آن معلوم نشده و در آنجا نیز این روایت را نقل کرده (بنا براین خبر).
دوازدهم : (ابوالحسن )
سیزدهم : (ابوتراب )
خواهد بود که هر دو، کنیه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام است ؛ اگرچه در دوّمى ، فى الجمله تاءنّى مى رود مگر آنکه مراد از ابوتراب ، صاحب خاک و مربّى زمین باشد؛ چنانچه یکى از وجوه قرار دادن این کنیه است براى آن حضرت و بیاید در تفسیر آیه شریفه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُوْرِ رَبِّها... .(4) که فرمودند: (ربّ زمین ، امام زمین است و اینکه به نور حضرت مهدى علیه السلام مردم مستغنى شوند از نور آفتاب و ماه .)
چهاردهم : (ابوبکر)
که یکى از کنیه هاى جناب رضا علیه السلام است ؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانى در (مقاتل الطالبین ) و غیر او ذکر کردند.
پانزدهم : (ابوصالح )
در (ذخیرة الالباب ) ذکر کرده که آن جناب ، مکنّى است به ابوالقاسم و ابوصالح و این کنیه معروفه آن حضرت است . در میان عربها، بَلدى و بادیه نشین و پیوسته در توسّلات و استغاثات خود، آن جناب را به این اسم مى خوانند و شعرا و ادبا در قصاید و مدایح خود ذکر مى کنند و از بعضى قصص آینده معلوم مى شود که در سابق ، شایع بوده و در باب نهم ، ذکر ماءخذى براى این کنیه خواهد شد. ان شاءاللّه تعالى .
شانزدهم : (امیر الامره )
لقبى است که امیرالمؤ منین علیه السلام آن جناب را خواندند به آن ؛ چنانچه ثقه جلیل ، فضل بن شاذان در کتاب (غیبت ) خود روایت کرده از امام صادق علیه السلام که فرمودند: (بعد از ذکر جمله اى از فتن و حروب و آشوبها، بیرون مى آید دجّال و مبالغه مى کند در اغوا و اضلال ، پس ظاهر مى شود امیر اَمَرَه و قاتل کفره و سلطان ماءمول که متحیّر است در غیبت او عقول و او نهم از فرزندان تو است اى حسین که ظاهر مى شود بین رکنین و غلبه مى کند بر ثقلین .)
هفدهم : (احسان )
هیجدهم : (اُذُن سامعه )
نوزدهم : (ایدى )
اول را در (هدایه ) و (مناقب ) قدیمه از القاب آن جناب شمرده اند، دوّم و سوّم در هدایه است و ظاهرا مراد از (ایدى ) که جمع ید است ، به معنى نعمت باشد.
در تفسیر آیه شریفه (واسبغ علیکم ...)
در این جا چنانچه صدوق در (کمال الدین ) و ابن شهر آشوب در (مناقب ) روایت کردند از حضرت کاظم علیه السلام که فرمود: (در تفسیر آیه شریفه ... وَاَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً... .(5) که نعمت ظاهره ، امام ظاهر است و نعمت باطنه ، امام غایب است .) و در مواضع بسیارى از قرآن ، نعمت تفسیر شده به امام علیه السلام .
بیستم : (بقیة اللّه )
اولین کلام حضرت پس از خروج
در ذخیره گفته که این نام آن جناب است ، در کتاب ذوهر و در غیبت فضل بن شاذان روایت شده از امام صادق علیه السلام که در ضمن احوال قائم علیه السلام فرمود: (پس چون خروج کرد، پشت مى هد به کعبه و جمع مى شوند 313 مرد و اوّل چیزى که تکلّم مى فرماید، این آیه است : بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ... .(6) آنگاه مى فرماید: منم بقیة اللّه و حجّت او و خلیفه او بر شما، پس سلام نمى کند بر او سلام کننده اى مگر آنکه مى گوید: السّلام علیک یا بقیة اللّه فى ارضه .)
شیخ فرات بن ابراهیم در تفسیر خود، روایت کرده از عمران بن واهر گفت که : (مردى خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که : (ما سلام بکنیم به حضرت قائم علیه السلام به امرة المؤ منین ، یعنى بگوییم به او یا امیرالمؤ منین !؟
فرمود: (نه ! این اسمى است که نامید به آن ، خداوند، امیرالمؤ منین علیه السلام را که نامیده نمى شود احدى پیش از او و نه بعد از او، مگر آنکه کافر باشد.)
گفت : (چگونه سلام کنیم بر او؟)
فرمود: (بگویید: السّلام علیک یا بقیة اللّه .)
آنگاه خواند حضرت : بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ... .
بیست و یکم : (بئر معطله )
در تفسیر آیه شریفه (بئر معطله ...)
على بن ابراهیم در تفسیر خود، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که در تفسیر شریفه ... وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِیْدٍ.(7) فرمود: (که این مثلى است جارى شده براى آل محمّد علیهم السلام . بئر معطّله ، آن چاهى است که از او، آب کشیده نمى شود و آن امامى است که غایب شده .)
پس اقتباس نمى شود از او، علم تا وقت ظهور؛ یعنى به اسباب ظاهره متداوله از براى هر کس در هر وقت ، چنانچه میّسر بود در عصر هر امامى ، غیر از آن جناب که قصر مرتفع بودند اگر مانع خارجى نبود، پس منافات ندارد با آنچه ذکر خواهیم نمود در باب دهم از تمکن انتقاع به علم و سایر فیوضات از آن جناب به غیر اسباب متعارفه از براى خواص بلکه غیر ایشان نیز.
بیست و دوم : (بلدالامین )
یعنى قلعه محکم خداوند که کسى را به وى تسلّطى نیست . فاضل متتّبع ، میرزا محمّد رضا مدرّس در جنّات الخلود، آن را از القاب آن جناب شمرده .
بیست و سوم : (بهرام )
بیست و چهارم : (بنده یزدان )
این دو اسم آن حضرت است در کتاب ایستاع ؛ چنانچه در (ذخیرة الالباب ) ذکر نمود.
بیست و پنجم : (پرویز)
با (باء پهولیه ) اسم آن جناب است در کتاب برزین از رفرس ، چنانچه در کتاب مزبور است .
بیست و ششم : (برهان اللّه )
اسم آن جناب است در کتاب انکلیون ، چنانچه در آنجا ذکر نموده .
بیست و هفتم : (باسط)
در (هدایه ) و (مناقب ) قدیمه از القاب آن جناب شمرده شده و آن ، به معنى فراخ کننده و گسترنده است و فیض آن حضرت چنان که خود فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسیده و هر موجودى از آن بهره ور است و در ایّام حضور و ظهور، عدلش ، چنان منبسط و عام شود که گرگ و گوسفند با هم محشور شوند.
در تفسیر شیخ فرات بن ابراهیم روایت است از ابن عباس که گفت : (در ظهور حضرت قائم علیه السلام باقى نماند نه یهودى و نه نصرانى و نه صاحب ملّتى ، مگر آنکه داخل مى شود در اسلام تا اینکه مامون مى شوند گوسفند و گرگ و گاو و شیر و انسان و مار، حتّى پاره نمى کند موش ، خیکى را.)
شیخ مقدّم احمد بن محمّد بن عیاش ، در مقتضب الاثر، به سند خود روایت کرده از عبداللّه بن ربیعه مکى ، از پدرش که گفت : من از کسانى بودم که با عبداللّه بن زبیر کار مى کردیم در کعبه و او عمله را امر کرده بود که مبالغه کنند در رفتن به زمین یعنى براى پایه ؛ گفت : پس رسیدم به سنگى مانند شترى و در آن نوشته اى یافتیم تا اینکه مى گوید آن را خواندم و در آن بود: بسم الاوّل لاشى ء قبله لا تمنعوا الحکمة اهلها تظلموهم و لاتعطوها غیر مستحقها فتظلموها. و آن طولانى است .
در آن ذکر شده بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله و صفات حمیده و کردار جمیله و مقرّ و مدفن آن جناب و همچنین هر یک از ائمّه طاهرین علیهم السلام تا آنکه در حق حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام گفته که : (مدفون مى شود در مدینه محدّثه ، آنگاه منتظر بعد از او؛ اسم او، اسم پیغمبر است . امر مى کند به عدل و خود به آن رفتار مى نماید. نهى مى کند از منکر و خود از آن اجتناب مى فرماید. برطرف مى کند خداوند به سبب او تاریکیها را، دور مى کند به او شک و کورى را، حشر مى کند گرگ در روزگار او با گوسفند. خشنود مى شود از او ساکن در سما، مرغان در هوا، ماهیان در دریا.
اى ! چه بنده که چقدر ارجمند است بر خداوند تبارک و تعالى ، خوشا حال آنکه او را اطاعت کند، واى بر آنکه نافرمانى او کند! خوشا به آن کس که در پیش روى او مقاتله کند و بکشد یا کشته شود. بر آنان باد درودها از پروردگار ایشان و رحمت ؛ ایشانند هدایت یافتگان ؛ ایشانند رستگاران ؛ ایشانند فیروزشدگان .)
بیست و هشتم : (بقیة الانبیاء)
و این با چند لقب دیگر مذکور است در خبرى که حافظ بُرسى در (مشارق الانوار) روایت کرده از حکیمه خاتون ، به نحوى که عالم جلیل ، سیّد حسین مفتى کرکى ، سبط محقق ثانى در کتاب (دفع المنادات ) از او نقل کرده که او گفت : (مولد قائم علیه السلام شب نیمه شعبان بود.)
تا آنکه مى گوید: آن جناب را آوردم به نزد برادرم ، حسن بن على علیهما السلام ، پس مسح فرمود به دست شریف ، بر روى پرنور او که نور انوار بود و فرمود: (سخن گو اى حجة اللّه و بقیّة انبیاء و نور اصفیا و غوث فقرا و خاتم اوصیا و نور اتقیا و صاحب کره بیضاء!)
پس فرمود: اشهد ان لا اله الاّ اللّه ... . تا آخر آنچه در باب ولادت گذشت .
لکن در نسخه مشارق حقیر، چنین است : (سخن گو اى حجة اللّه ، بقیة انبیا، خاتم اوصیا، صاحب کره بیضاء، مصباح از دریاى عمیق شدید الضیاء، سخن گوى اى خلیقه اتقیا، نور اوصیا ! الخ )
بیست و نهم : (تالى )
یوسف بن قزعلى ، سبط ابن جوزى ، آن را در مناقب از القاب آن جناب شمرده .
سى ام : (تاءیید)
در (هدایه ) از القاب آمده و آن به معنى نیرو و قوّت دادن است .
در (کمال الدین ) روایت شده از امیرالمؤ منین علیه السلام که بعد از ذکر شمایل و نامهاى آن جناب فرمود که : (مى گذارد دست خود را بر سرهاى عباد، نمى ماند مؤ منى مگر آنکه دلش سخت تر مى شود از پاره آهن و مى دهد خداوند به آن مؤ من ، قوّت چهل مرد.)
سى و یکم : (تمام )
در (هدایه ) از القاب آن جناب شمرده شده و معنى آن واضح است ، زیرا آن حضرت در صفات حمیده و کمال و افعال و شرافت نسب و شوکت و حشمت و سلطنت و قدرت و راءفت ، تام و تمام و بى عیب و منقصت و زوال است . محتمل است که مراد از تمام ، متمّم و مکمّل باشد، زیرا به آن جناب ، تمام شود خلافت و ریاست الهیه در زمین و آیات باهره و علوم و اسرار انبیا و اوصیا، این اطلاق ، شایع است در استعمال .
سى و دوم : (ثائر)
در مناقب قدیمه از القاب آن جناب شمرده شده و (ثائر) کینه خواه را گویند که آرام نگیرد تا قصاص نماید و خواهد آمد که آن جناب ، مطالبه خون جدّ بزرگوار خود بلکه خون جمیع اصفیا را کند.
و در دعاى ندبه است : ایْن الطّالب بذحول الانْبیاء وابناء الانبیاء ایْن الطّالب بدم المقتول بکربلا.
سى و سوم : (جعفر)
شیخ صدوق در (کمال الدین ) روایت کرده از حمزة بن الفتح که گفت : (مولودى براى ابى محمّد علیه السلام زاده شد که امر فرمود به کتمان او.)
حسن بن منذر از او پرسید که : (اسم او چیست ؟)
گفت : (نامیده شده محمّد و کنیه گذاشته شد به جعفر.)
و ظاهرا مراد، کنیه معروفه نباشد، بلکه مقصود آن است که تصریح به اسم آن جناب نمى کنند، بلکه تعبیر مى کنند از او به کنایه به جعفر، از ترس عمویش جعفر که شیعیان ، چون به یکدیگر سخن گویند، بگویند: (دیدیم جعفر را.) یا (او امام است .) یا (از او توقیع رسید.) یا (این مال را به نزد او برد.) و مانند اینها تا تابعان جعفر نفهمند مقصود کیست .
در (غیبت ) شیخ نعمانى دو خبر از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام است که در آن کتاب از القاب آن جناب شمرده اند که کنیه گذاشته شد به عموى خود یا از او کنایه کنند به عمویش و ظاهرا مراد از آن دو خبر نیز همین باشد.
علاّمه مجلسى ، احتمال داده که شاید کنیه بعضى از عموهاى آن جناب ، ابوالقاسم بوده یا کنیه آن جناب ابوجعفر یا ابى الحسین یا ابى محمّد نیز باشد که اینها کنیه حضرت مجتبى علیه السلام و سیّد محمّد معروف ، عموى آن حضرت بوده و بعد از آن ، احتمالى را که ما دادیم ذکر نمود، آنگاه فرمود: (قول اوسط، اظهر است چنان که گذشت در خبر حمزة بن الفتح . الخ ) و این بسیار غریب است ، زیرا در نسخه کمال الدین حتى در نسخه خود آن مرحوم که نقل کرده اند، جعفر است نه ابى جعفر.
در (منتهى الارب ) گفته : یقال فلان یکنّى بابى عبداللّه مجهولا ولایقال یکنّى بعبداللّه . این کلام براى دفع توهّم است که در جایى که کنیه ، مثلا ابى عبداللّه یا ابى جعفر است ، نباید گفت کنّى به عبداللّه یا به جعفر. پس در آنجا که چنین کلامى نوشته شد، غرض ، خود آن اسم است . واللّه العالم .
سى و چهارم : (جمعه )
از اسامى آن جناب است ؛ چنانچه مشروحا بیاید در باب یازدهم .
سى و پنجم : (جابر)
در (هدایه ) و (مناقب ) قدیمه ، از القاب شمرده و (جابر) به معناى درست کننده و شکسته بند است و این لقب از خاصه هاى آن حضرت است که فرج اعظم و گشایش همه کارها و جبر همه دلهاى شکسته و خرسندى همه قلوب پژمرده و انبساط همه نفوس منقبضه محزونه و شفاى همه امراض مزمنه مکنونه به وجود مسعود اوست .
سى و ششم : (جنْبْ)
در (هدایه ) از القاب شمرده و در اخبار متواتره و در تفسیر آیه شریفه : یا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللّه .(8) رسیده که امام علیه السلام جنب اللّه است .
سى و هفتم : (جوار الکنس )
یعنى ستاره هاى سیاه که پنهان مى شوند در برابر شعاع آفتاب ، چون وحشیان که در خوابگاه درآیند و در آنجا پنهان شوند.
در تفسیر آیه شریفه (فلا اقسم بالخنس ...)
در (کمال الدین ) و (غیبت ) شیخ طوسى و (غیبت ) نعمانى ، روایت است از امام باقر علیه السلام در تفسیر دو آیه شریفه : فَلااُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ # اَلْجَو ارِ الْکُنَّسِ.(9) که فرمود: مراد از آن ، امامى است که غایب شود در سنه 260 و سپس ظاهر شود مانند شهاب درخشان در شب تاریک .)
و در اشاره به آن ، راوى فرمود: (اگر درک کردى آن زمان را چشمهایت روشن خواهد شد.)
سى و هشتم : (حجة ) و (حجّة اللّه )
در (عیون ) و (کمال الدین ) و (غیبت ) شیخ و (کفایة الاثر) على بن محمّد خرّاز روایت شده از ابى هاشم جعفرى که گفت : شنیدم امام على النّقى علیه السلام مى فرماید: (جانشین بعد از من ، پسر من ، حسن است . پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشین بعد از جانشین من ؟)
گفتم : (از چه جهت ؟ فداى تو شوم !)
فرمود: (به جهت این که شخص او را نمى بینید و حلال نیست براى شما بردن نام او.)
گفت : (پس چگونه او را یاد کنیم ؟)
فرمود: (بگویید حجة آل محمّد علیهم السلام .)
و این از القاب شایعه آن جناب است که در بسیارى از ادعیه و اخبار، به همین لقب مذکور شده اند و بیشتر محدثان ، آن را ذکر نموده اند و با آن که در این لقب ، سائر ائمه علیهم السلام شریکند و همه حجّتند از جانب خداوند بر خلق ، لکن چنان اختصاص به آن جناب دارد که در اخبار، هر جا بى قرینه هم ذکر شود، مراد آن حضرت است .
بعضى گفتند: لقب آن جناب (حجة اللّه ) است به معنى غلبه یا سلطنت خداى بر خلایق ، زیرا این هر دو، به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسید و نقش خاتم آن جناب انا حجة اللّه است و به روایتى انا حجة اللّه و خالصته و به همین مهر، حکومت روى زمین کند.
سى و نهم : (حق )
در مناقب قدیمه و هدایه ، (حق ) از القاب آمده است .
در تفسیر آیه شریفه (جاء الحق ...)
در کافى روایت است از امام باقر علیه السلام که فرموده : (در آیه شریفه قُلْ جاءَ الْحَقُّ ... .(10) که چون قائم علیه السلام خروج کند، دولت باطل برود.)
و بنابراین تفسیر، تعبیر به صیغه ماضى به جهت تاءکید وقوع آن و بیان آن که شکى در آن نیست ، آنچنان که گویى واقع شده است و در زیارت آن جناب است :
السّلام على الحق الجدید!
و ظاهر است که جمیع حالات و صفات و افعال و اقوال و اوامر و نواهى را آن حضرت داراست که تمام منافع و خیرات و مصالح ثابته باقیه تامّه اى را که در آن ضرر و مفسده و خطایى راه ندارد، نه در دنیا و نه در آخرت و نه براى خود و نه براى احدى از پیروان آن جناب .
چهلم : (حجاب )
حجاب نیز در (هدایه ) از القاب شمرده شده و در زیارت آن جناب است :
السّلام على حجاب اللّه الازلى القدیم .
چهل و یکم و چهل و دوم : (حمد) و (حامد)
هر دو، در آن کتاب از القاب شمرده شده .
چهل و سوم : (حاشر)
حاشر نیز یکى از نامهاى آن حضرت است در صحف ابراهیم ؛ چنانچه در (تذکرة الائمه ) علیهم السلام مذکور است .
چهل و چهارم : (خاتم الاوصیاء)
از القاب شایعه و آن حضرت خود را به همین لقب شناساند، چنانچه اغلب محدثان روایت کرده اند از (ابى نصر طریف )، خادم حضرت عسکرى علیه السلام که گفت : داخل شدم بر حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه علیه پس به من فرمود: (اى طریف ! سندل سرخ براى من بیاور!)
آوردم آن را براى آن حضرت ، به من فرمود: (مرا مى شناسى ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (من کیستم ؟)
گفتم : (تو مولاى من و پسر مولاى منى !)
فرمود: (این را از تو سؤ ال نکردم .)
گفتم : (فداى تو شوم ! پس ، بیان کن براى من آنچه را اراده کردى .)
فرمود: (منم خاتم الاوصیاء! به سبب من ، رفع مى کند خداوند بلا را از اهل من و شیعیان من که بر پا مى دارند دین خدا را.)
چهل و پنجم : (خاتم الائمه ) علیهم السلام
در (جنّات الخلود) از القاب آن جناب شمرده شده .
چهل و ششم : (خجسته )
در (ذخیره ) آمده که این نام آن جناب است در کتاب کندر آل فرنگیان .
چهل و هفتم : (خسرو)
در (ذخیره ) و (تذکره ) مذکور است که (خسرو) نیز نام آن حضرت است و در کتاب جاویدان (خسرو مجوس ).
چهل و هشتم : (خداشناس )
در آن دو کتاب مذکور است که (خداشناس ) نام آن حضرت است . در کتاب شامکونى که به اعتقاد کفره هند، پیغمبرى صاحب کتاب بوده است و گویند بر اهل ختا و ختن ، مبعوث شده ومولد او شهر کیلواس بوده و گوید که دنیا و حکومت آن به فرزند سیّد خلایق دوجهان به (یشن ) که به زبان ایشان ، نام رسول خدا صلى الله علیه و آله است ، خواهد رسید. و او بر کوههاى مشرق و مغرب دنیا حکم براند و فرمان دهد و بر ابرها سوار شود و فرشتگان ، کارگزاران وى باشند و پریزادان و آدمیان در خدمت او در آیند و از سودان که زیر خط استواست تا ارض تسعین که زیر قطب شمال است و ماوراى اقلیم هفتم را که گلستان ارم و کوه قاف باشد، صاحب شود و دین خدا، یک دین باشد و نام او (ایستاده ) و (خداشناس ) است .
چهل و نهم : (خازن )
در (هدایه ) از القاب شمرده شده .
پنجاهم : (خلف ) و (خلف صالح )
در (هدایه ) و (مناقب ) قدیمه از القاب شمرده شده و به این لقب ، مکرر در السنه ائمه علیهم السلام مذکور شده .
در تاریخ ابن خشاب مذکور است که آن حضرت مکنّى است به (ابوالقاسم ) و او دو اسم دارد: (خلف ) و (محمّد) و ظاهر مى شود در آخرالزمان . بر سر آن جناب ابرى است که سایه مى افکند بر او در برابر آفتاب و سیر مى کند با او هرجا که برود و ندا مى کند به آواز فصیح که : هذا هو المهدى ! این است مهدى ، یعنى آن مهدى موعود که همه منتظر او بودید.
روایت شده از امام رضا علیه السلام که فرمود: (خلف صالح از فرزندان ابى محمّد، حسن بن على است و اوست صاحب الزمان و اوست مهدى .)
نیز روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام که : (خلف صالح ، از فرزندان من است . اوست مهدى ؛ اسم او محمّد است ؛ کنیه او ابوالقاسم است . خروج مى کند در آخرالزمان و مراد از خلف ، جانشین است و آن حضرت ، خلف جمیع انبیا و اوصیاى گذشته است و جمیع علوم و صفات و حالات و خصایص آنها را دارد و مواریث الهیه ، که از آنها به یکدیگر مى رسد و همه آنها، در آن حضرت و در نزد او جمع بود.)
در حدیث لوح معروف که جابر، در نزد صدیقه طاهره علیها السلام دید، مذکور است بعد از ذکر عسکرى علیه السلام که : (آنگاه کامل مى کنم این را به پسر خلف او که رحمت است براى جمیع عالمیان ؛ بر اوست کمال صفوت آدم و رفعت ادریس و سکینه نوح و حلم ابراهیم و شدّت موسى و بهاء عیسى و صبر ایّوب .)
در حدیث مفضل مشهور است که چون آن جناب ظاهر شود، تکیه کند به پشت خود به کعبه و بفرماید: (اى گروه خلایق ! آگاه باشید که هرکه خواهد نظر کند به آدم و شیث ، پس اینک منم آدم و شیث ... .) و به همین نحو ذکر نماید نوح و سام و ابراهیم و اسماعیل و موسى علیه السلام و یوشع و عیسى و شمعون و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سایر ائمه علیهم السلام را.
و به روایت نعمانى مى فرماید: (منم بقیّة اللّه از آدم و ذخیره از نوح و مصطفى از ابراهیم و صفوه از محمّد صلى الله علیه و آله .)
محتمل است که چون حضرت عسکرى علیه السلام فرزندى نداشت و مردم مى گفتند که دیگر جانشین ندارد و به همین اعتقاد، جماعتى باقى ماندند، پس از تولّد آن حضرت ، شیعیان به یکدیگر بشارت مى دادند که (جانشین ) ظاهر شد وبه جهت اشاره به این مطلب ، ایشان ، بلکه ائمه ، او را به این لقب خواندند.
پنجاه و یکم : (خنّس )
و آن ستاره هاى سیّاره است که براى ایشان رجوع است و گاهى از سیر، مراجعت مى کنند. مثل زحل و مشترى و مرّیخ و زهره و عطارد و براى آفتاب و ماه ، رجعت نیست .
حسین ابن حمدان روایت کرده از حضرت باقر علیه السلام که فرمود: (در آیه مبارک فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. که او امامى است که غایب مى شود در سنه 260.)
در (کمال الدین ) و (غیبت ) شیخ و نعمانى روایت است از امّ هانى که گفت : (ملاقات کردم حضرت امام محمّد باقر علیه السلام را، پس سؤ ال کردم از آن جناب ، از این آیه فَلا اُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. سوره تکویر آیه 15، فرمود: (آن امامى است که پنهان مى شود در زمان خود.) تا آخر آنچه گذشت .
پنجاه و دوم : (خلیفة اللّه )
در (کشف الغمه ) روایت است از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: (خروج مى کند مهدى علیه السلام و بر سر او، ابرى است و در آن منادیى است که ندا مى کند این مهدى ، خلیفة اللّه است ؛ او را پیروى کنید.)
نیز روایت کرده از آن جناب که فرمود: (او خلیفة اللّه ، مهدى است .) و این خبر را گنجى شافعى در کتاب بیان روایت کرده .
پنجاه و سوم : (خلیفة الاتقیاء)
چنانچه گذشت در لقب بیست و هشتم .
پنجاه و چهارم : (دابَّة الارض )
در (هدایه ) از القاب آن جناب شمرده شده . در اخبار بسیار مذکور است که مراد از آن ، امیرالمؤ منین علیه السلام است و مفسّران اهل سنّت ، آن را حیوانى پندارند و روایت کنند که آن جانور چهار دست و پا و پر نیز دارد و طول او شصت ذراع است و کسى نتواند او را طلب کند و نتواند از او فرار کند و داغ مى کند و نشانه مى گذارد میان دو چشم مؤ من ، کلمه مؤ من را و میان دو چشم کافر، کلمه کافر را تا آخر آنچه ذکر نمودند از این صفات و رفتار که مناسب نباشد مگر براى انسان .
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: (آگاه باشید! قسم به خداوند که دابة الارض ، دم ندارد و ریش دارد؛ یعنى انسان است .)
بر ناظر در علامات و اشراط قیامت ، مخفى نیست که بیشتر آنچه در آنجا مذکور و روایت شده است ، در باب آیات و علامات ظهور مهدى صلوات اللّه علیه نیز مذکور است ؛ پس رواست که این لقب ، براى هردو باشد و در اینجا نیز بشود آنچه در آن جا مى شود و در لقب (ساعة ) خواهد آمد، مؤ یّد این کلام .
پنجاه و پنجم : (داعى )
در (هدایه ) از القاب شمرده شده و در زیارت ماءثوره آن جناب است :
السّلام علیک یا داعى اللّه !
و آن جناب ، داعى است از جانب خداوند، خلایق را براى خداوند به سوى خداوند و انجام این دعوت را به آنجا رساند که نگذارد در دنیا، دینى مگر دین جدّ بزرگوار خود صلى الله علیه و آله و به وجود و وحدت او ظاهر شود صدق وعده صادق الوعد که ... لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدّینِ ...(11) چنانچه تفسیر آن بیاید.
در تفسیر على بن ابراهیم روایت است که در آیه شریفه : یُریدُونَ اَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ... .(12) که خداوند تمام مى کند نور خود را به قائم از آل محمّد علیهم السلام .
پنجاه و ششم : (رجل )
از القاب رمزى آن جناب است که شیعیان ، آن حضرت را به این اسم مى خواندند؛ چنانچه گذشت موردى از آن در لقب دوم .
پنجاه و هفتم : (راهنما)
در (ذخیره ) و تذکره مذکوره است که این اسم آن جناب است در کتاب (باتنکل ) که صاحب آن ، از عظماى کفره است و از آن کتاب ، کلماتى نقل کردند در بشارت به وجود و ظهور آن حضرت ، که ما را حاجتى به نقل آن نیست .
پنجاه و هشتم : (ربّ الارض )
چنانکه در تفسیر آیه شریفه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْض ... . رسیده و اخبار آن گذشت و خواهد آمد در باب آینده در ضمن خصایص آن جناب .
پنجاه و نهم : (زند افریس )
در (ذخیرة الالباب ) گفته است که : این اسم آن جناب است در کتاب (ماریاقین ). و عبارت (ذخیره ) این است : وفى کتاب ماریاقین ، زند افریس . پس ، احتمال مى رود که اصل اسم ، همان افریس باشد و مراد از زند، همان کتاب منسوب به زردشت یا صحف حضرت ابراهیم علیه السلام یا فصلى از آن باشد. واللّه العالم
شصتم : (سروش ایزد)
در آن کتاب و در تذکره مذکور است که این ، اسم آن جناب است در کتاب زمزم زردشت .
شصت و یکم : (السلطان الماءمول )
چنانچه در لقب شانزدهم گذشت و بیاید در باب پنجم در ذکر نصوص خاصه در خبر بیست و نهم ، کلامى مناسب این مقام .
شصت و دوم : (سدره المنتهى )
در (هدایه ) از القاب شمرده شده .
شصت و سوم : (سناء)
شصت و چهارم : (سبیل )
هر دو، در آن کتاب از القاب آن جناب شمرده شده .
شصت و پنجم : (ساعة )
در آنجا از القاب شمرده شده .
در تفسیر آیه شریفه (یسئلونک عن السّاعة ...)
در حدیث طولانى مفضل و غیر آن ، از امام صادق علیه السلام روایت است که : (مراد از (ساعة ) در آیه شریفه یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّ اعَةِ اَیّانَ مُرْسیها ... .(13) و در آیه مبارکه شریفه یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّاعَةِ ... الخ و در آیه شریفه ... وَعِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ... (14) و در آیه کریمه هَلْ یَنْظُرُونَ اِلا السّاعَةَ... .(15) و در آیه شریفه ... وَمایُدْریکَ لَعَلَّ السّاعَةَ... تا قوله تعالى اَلا اِنَّ الَّذینَ یُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفى ضَلالٍ بَعیدٍ.(16) در تاءویل حضرت مهدى علیه السلام است .)
مفضل سئوال کرد که : (معنى یمارون چیست ؟)
فرمود: (مى گویند کى متولد شد و چه کسى او را دیده و کجاست او و چه وقت ظاهر مى شود؟ همه اینها به سبب استعجال در امر الهى و شک در قضاى اوست و مشابهت آن حضرت با ساعة از جهات بسیار است که مخفى نیست ؛ مثل آنچه فرمود و مثل آمدن هر دو، بغتة و شراکت در علامات بسیار، از خسف و مسخ و ظهور آتش و غیر آن و امتیاز مؤ من از کافر به سبب هر دو و هلاک جبّاران و وقت قرار ندادن خداوند، براى آمدن آن دو در نزد انبیاء و ملائک و اخبار جمیع پیغمبران ، امّت خود را به آمدن هر دو و در تفسیر آیه شریفه وَذَکِّرْهُمْ بِاَیّامِ اللّهِ.(17) که خطاب است به حضرت موسى علیه السلام که متذکر شود وبه یاد بنى اسرائیل آورد ایّام خداوند را.)
گفته اند که : (ایّام خداوند، سه روز است : روز قائم علیه السلام و روز رجعت و روز قیامت .) و در بعضى از اخبار به جاى رجعت ، روز موت ذکر شده .
و مسعودى در (اثبات الوصیّه ) روایت کرده که در آن روز که جناب موسى علیه السلام ذکر مى کرد ایّام اللّه را براى بنى اسرائیل ، در اطراف منبر او هزار پیغمبر مرسل بودند.
در (غیبت ) فضل بن شاذان روایت است که حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام پرسید از رسول خدا صلى الله علیه و آله که : (اى رسول خدا ! کى خواهد خروج کرد قائم ما اهل بیت ؟)
فرمود: (اى حسن ! جز این نیست که مثلِ او (ساعة ) یعنى روز قیامت است که پنهان داشته خداى تعالى ، علم آن را بر اهل آسمانها و زمین . نمى آید مگر ناگاه و بى خبر.)
در تفسیر آیه شریفه (حتّى اذا راءوا ...)) ==
در کافى آمده است که فرمود در آیه شریفه ... حَتّى اِذا رَاءَوْا مایُوعَدُونَ اِمَّا الْعَذاب واِمَّا السّاعَةَ... .(18) که مراد از ما یوعدون خروج قائم علیه السلام است و اوست (ساعة )؛ پس مى دانند آن روز که چه نازل مى شود برایشان از خداوند بر دست قائم او.
شصت و ششم : (سیّد)
در بسیارى از اخبار، به این لقب مذکور شده و صدوق در کتاب (کمال الدّین ) روایت کرده است از على خیزرانى از کنیزکى که او را هدیه کرده بود براى امام حسن علیه السلام : و چون جعفر، خانه آن حضرت را غارت نمود، فرار کرد و برگشت به خانه مولاى اوّل خود و او نقل کرد که حاضر شده بود در وقت ولادت سیّد و اینکه مادر سیّد، صیقل بود و اینکه امام حسن علیه السلام خبر داده بود او را به آنچه جارى مى شود بر عیال او. پس تقاضا کرد از آن جناب که دعا کند براى او که مردنش را پیش از او قرار دهد. پس فوت شد در حیات آن حضرت و بر قبر او لوحى بود که نوشته بود بر آن که : (این قبر مادر (م ح م د) صلوات اللّه علیه است .)
آن کنیزک گفت : چون سیّد متولد شد، نورى دید براى آن جناب که ساطع بود از او. رسید تا به آسمان ، مرغان سفیدى را دید که از آسمان فرود مى آیند و بال خود را بر سر و رو و سایر بدن آن جناب مى مالند، آنگاه پرواز مى کردند؛ پس به امام حسن علیه السلام خبر دادیم ، خندید و فرمود: (آنها ملائکه آسمان بودند، نازل شدند که متبّرک شوند به او و به ایشان ، انصار گویند چون خروج کند.)
در باب سابق گذشت که ابى جعفر محمّد بن عثمان نائب دوّم فرمود که : (چون سیّد متولد شد ... .الخ )
شصت و هفتم : (شماطیل )
در (ذخیره ) گفته است که : این ، اسم آن جناب است در کتاب ارماتش .
شصت و هشتم : (شرید)
مکرر به این لقب مذکور شده در لسان ائمه علیهم السلام خصوص امیرالمؤ منین و امام باقر علیهما السلام و (شرید) به معنى (رانده شده ) است ، یعنى از این خلق منکوس که نه جنابش را شناختند و نه قدر نعمت وجودش را دانستند و نه در مقام شکرگزارى و اداى حقش بر آمدند؛ بلکه پس از یاءس اوایل ایشان از غالبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذریّه طاهره اجلاف ایشان به اعانت زبان و قلم در مقام نفى و طردش از قلوب برآمدند و ادلّه بر اصل نبودن و نفى تولّدش اقامه نمودند و خاطرها را از یادش ، محو نمودند.
آن حضرت ، به ابراهیم بن على مهزیار فرمود: (پدرم به من وصیّت نمود که منزل نگیرم از زمین ، مگر جایى از آن که از همه جا مخفى تر و دورتر باشد به منظور پنهان نمودن امر خود و محکم کردن محل خود از مکائد اهل ضلال ... .)
تا آن که مى فرماید: (پدرم به من فرمود: بر تو باد اى پسر من ! به ملازمت جاهاى نهان از زمین و طلب کردن دورترین آن ، زیرا که از براى هر ولیى از اولیاى خداوند، دشمنى است مغالب و سندى است منازع .)
شصت و نهم : (صاحب )
از القاب معروفه آن جناب است و علماى رجال تصریح کرده اند. در (ذخیره ) ذکر شده که این ، نام آن جناب است در صحف ابراهیم علیه السلام .
هفتادم : (صاحب الغیبة )
هفتاد و یکم : (صاحب الزّمان )
هر دو از القاب معروفه و ثانى از القاب مشهوره آن حضرت است و مراد از آن فرمانفرما و حکمران زمان ، از جانب خداوند است .
حسین بن حمدان روایت کرده از (ریّان بن صلت )، گفت : شنیدم حضرت رضا على بن موسى علیهما السلام مى فرمود: (قائم ، مهدى ، پسر پسر من ، حسن است ؛ جسمش دیده نمى شود و اسمش را نمى برد احدى بعد از غیبت او، تا آنکه او را ببیند و اعلان دهند به اسم او، که خلایق نام او را ببرند.)
پس گفتم به آن جناب که : (اى سیّد ما ! اگر بگوییم صاحب الغیبة و صاحب الزّمان ؟)
فرمود: (همه اینها مطلقا جایز است و جز این نیست که من ، شما را نهى مى کنم از تصریح به اسم مخفى او از اعداى ما که او را نشناسند.)
هفتاد و دوم : (صاحب الرجعه )
در (هدایه ) از القاب شمرده شده .
هفتاد و سوم : (صاحب الدّار)
علماى رجال تصریح کرده اند که از القاب خاصّه آن حضرت است و بیاید در ضمن حکایات باب هفتم که فرمود: انا صاحب الدار!
هفتاد و چهارم : (صاحب الناحیه )
اطلاق آن در اخبار بر آن جناب بسیار است و لیکن علماى رجال فرمودند که بر حضرت امام حسن علیه السلام بلکه بر امام على النقى علیه السلام نیز اطلاق مى شود.
سیّد على بن طاووس در اقبال و محمّد بن مشهدى در مزار و غیر ایشان روایت کردند که تحریر شد در سال 252 بر دست شیخ محمّد بن غالب اصفهانى ، زیارت معروفه که مشتمل است بر اسامى شهداء.
علاّمه مجلسى رحمه الله در بحار، فرموده که : (در خبر، اشکالى است جهت تقدم تاریخ آن بر ولادت قائم علیه السلام به چهار سال و شاید نسخه ، 262 بوده و احتمال دارد که صادر شده باشد از حضرت امام حسن علیه السلام .) و از این کلام ، معلوم مى شود قلّت اطلاق آن بر غیر امام زمان علیه السلام .
کفعمى در حاشیه مصباح خود آورده که (ناحیه ) هر مکانى است که صاحب الامر صلوات اللّه علیه در غیبت صغرى در آنجا بوده .
هفتاد و پنجم : (صاحب العصر)
این لقب ، در شهرت و معروفیّت مثل صاحب الزمان است علیه السلام .
هفتاد و ششم : (صاحب الکرّة البیضاء)
در (هدایه ) از القاب شمرده شده و گذشت در لقب بیست و هشتم مستندى براى آن .
هفتاد و هفتم : (صاحب الدّولة الزهراء)
در آن کتاب (هدایه ) در عداد القاب درج شده .
هفتاد و هشتم : (صالح )
صاحب تاریخ عالم آراء و عالم جلیل ، مقدس اردبیلى در (حدیقة الشیعه ) از القاب آن جناب شمرده اند.
هفتاد و نهم : (صاحب الامر)
در (ذخیره ) و غیره از القاب آن جناب شمرده شده و آن ، از القاب شایعه متداوله است .
هشتادم : (صمصام الاکبر)
در (ذخیره ) گفته شده که این نام آن جناب است در کتاب کندرال .
هشتاد و یکم : (صبح مسفر)
در (هدایه ) از القاب خاصه شمرده شده و محتمل است که آن را از آیه شریفه وَالصُّبْحِ اِذا اَسْفَرَ.(19) استنباط کرده یا در تاءویل آن ، به آن جناب ، خبرى به نظر او رسیده و مناسبت آن به آن حضرت ، چون صبح صادق روشن و هویدا است .
هشتاد و دوم : (صدق )
صدق را نیز در (مناقب ) قدیمه و (هدایه )، از القاب خاصّه محسوب داشته اند.
هشتاد و سوم : (صراط)
(صراط) را نیز در (هدایه ) از القاب شمرده اند و در کتاب و سنّت ، اطلاق آن بر هر امام بسیار شده و شاهدى براى اختصاص به نظر نرسیده .
هشتاد و چهارم : (ضیاء)
چنانچه در آن کتاب و در مناقب قدیمه است .
هشتاد و پنجم : (ضحى )
در (تاءویل الا یات ) شیخ شرف الدین نجفى روایت است در تاءویل سوره مبارکه وَالشَّمْسِ وَضُحیها(20) که شمس ، رسول خداست صلى الله علیه و آله و ضحاى شمس که نور و ضیاى خورشید است چون بتابد، قائم علیه السلام است . و در بعضى نسخ ، خروج آن جناب . و ظاهر است که پرتو نور رسالت و شعاع خورشید آن حضرت به توسّط آن جناب ، خواهد تابید در شرق و غرب عالم بر هر صغیر و کبیر و برنا و پیر.
هشتادو ششم : (طالب التّراث )
در هدایه از القاب شمرده شده و توضیح آن بیاید در لقب وارث به باب یازدهم .
هشتاد و هشتم : (عالم )
در (ذخیره ) از القاب آن حضرت شمرده شده .
هشتاد و نهم : (عدل )
چنانچه در (مناقب ) قدیمه و (هدایه ) است .
نودم : (عاقبة الدار)
چنانچه در هدایه است .
نود و یکم : (عزّة )
(عزّة ) را نیز در آنجا ذکر کرده .
نود و دوم : (عین )
نیز در آن است ، یعنى عین اللّه ، چنانچه در زیارت آن جناب است و اطلاق آن ، بر همه ائمه علیهم السلام شایع است .
نود و سوم : (عصر)
در (ذخیره ) از اسماء آن جناب شمرده شده که در قرآن مذکور است .
نود و چهارم : (غایب )
از القاب شایعه آن جناب است در اخبار.
نود و پنجم : (غلام )
به این لقب نیز در لسان روات و اصحاب ، مکرّر مذکور شده .
نود و ششم : (غیب )
در (ذخیره ) از نامهاى آن حضرت آمده که در قرآن مذکور است و در (کمال الدین ) صدوق روایت شده از حضرت صادق علیه السلام که فرمود در آیه شریفه : ... هُدىً لِلْمُتَّقینَ # الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ... .(21) که متّقین ، شیعیان على بن ابیطالب علیه السلام هستند.
و اما غیب ، پس او غایب است و شاهد بر این قول خداوند تبارک و تعالى است که : وَیَقُولُونَ لَوْلا اُنْزِلَ عَلَیْهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ اِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا اِنّى مَعَکُمْ مِنَالْمُنْتَظِرینَ.(22)
: و مى گویند چرا فرو فرستاده نشده بر او آیتى از پروردگارش ؟ پس بگو که : نیست غیب ، مگر خداى را. پس منتظر باشید. بدرستى که من با شما از منتظرانم ! یعنى ، براى آمدن آن غیب از آیات خداوندى است .
نود و هفتم : (غریم )
علماى رجال تصریح نمودند که از القاب خاصه است و در اخبار، اطلاق آن بر آن حضرت شایع است و (غریم ) هم به معنى طلبکار است و هم به معنى بدهکار و در اینجا به معناى اوّل است و این لقب ، مثل غلام ، از روى تقیّه بوده که هرگاه شیعیان مى خواستند مالى را نزد آن حضرت یا وکلایش بفرستند یا وصیّت کنند یا از جانب جنابش ، مطالبه کنند و در نظایر این مواقع ، به این لقب ایشان را مى خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارت و حرفه و صناعت ، طلبکار بود.
شیخ مفید در (ارشاد) روایت کرده از محمّد بن صالح که گفت : (چون پدرم مُرد و امر، راجع به من شد، براى پدرم بر مردم دستکى بود از مال غریم .)
شیخ فرمود: (این رمزى بود که شیعه در قدیم ، آن را مى شناختند میان خود و خطاب ایشان حضرت را به آن نام ، براى تقیّه بود.)
نود و هشتم : (غوث )
از القاب خاصّه آن جناب است و تفسیر آن خواهد آمد در باب نهم .
نود ونهم : (غایة الطّالبین )
صدم : (غایة القصوى )
در (هدایه ) هر دو از القاب آن حضرت شمرده شده .
صد و یکم : (غوث الفقرا)
چنانچه در لقب بیست و هشتم گذشت .
صد و دوم : (خلیل )
در (ذخیرة الالباب ) از القاب آن حضرت شمرده شده .
صد و سوم : (فجر)
در (تاءویل الا یات ) شیخ شرف الدین نجفى روایت است از حضرت صادق علیه السلام که فرمود در تفسیر کلام خداوند، والفجر که : (مراد او از فجر، قائم علیه السلام است .)
و نیز روایت کرده از آن جناب که فرمود: در تفسیر سوره مبارکه اِنّا اءَنْزَلْناهُ فى لَیْلَةِ الْقَدْرِ. که : ... حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.(23) یعنى : تا آنکه برخیزد و ظاهر شود قائم علیه السلام .
صدو چهارم : (فردوس الاکبر)
در (ذخیره ) و (تذکره ) مذکور است که این ، اسم آن جناب است در کتاب قبرس رومیان .
صد و پنجم : (فیروز)
در کتاب (ذخیره ) گفته که اسم آن جناب است در نزد آمان ، به لغت ما چار و در تذکرة گفته که در کتاب فرنگان ما چارالامان .
صد و ششم : (فرخنده )
در ذخیره گفته شده که این ، اسم آن جناب است در کتاب شعیاى پیغمبر.
صد و هفتم : (فرج المؤ منین )
صد و هشتم : (الفرج الاعظم )
صد و نهم : (فتح )
این هر سه کلمه در (هدایه ) از القاب آن حضرت آمده و گذشت در اخبار ولادت که حکیمه خاتون به نرجس خاتون گفت که : (خداوند مى بخشد امشب به تو غلامى که سیّد است در دنیا و آخرت و اوست فرج مؤ منان .)
در تفسیر آیه شریفه (اذا جاء ...)
در کتاب (تنزیل و تحریف ) احمد بن محمّد سیارى روایت است که فرمودند در آیه شریفه اِذا جاءَ ... الخ (24) که : (مراد از فتح ، قائم علیه السلام است .)
و در تفسیر علىّ بن ابراهیم مذکور است در تفسیر آیه مبارکه نَصْرٌ مِنَ اللّه ...الخ (25) که اشاره دارد به فتح حضرت قائم علیه السلام .
صد و دهم : (فقیه )
شیخ طوسى در (تهذیب ) در باب حدّ حرم حسین علیه السلام از محمّد عبداللّه حمیرى روایت کرد که گفت : نوشتم به فقیه علیه السلام سئوال کردم از او که : (آیا جایز است که تسبیح بفرستد مرد، به خاک قبر حسین علیه السلام ؟ و آیا در او، فضلى است ؟)
پس جوابى داد و من خواندم توقیع را و از آن نسخه کردم : (تسبیح بفرست به آن . پس نیست چیزى از تسبیح ، افضل از او و فضل او این است که مسبّح ، فراموش مى کند تسبیح را و مى چرخاند آن سبحه را، پس آن را براى او تسبیح مى نویسند.)
روایت کرده از او که نوشتم به فقیه علیه السلام ، سؤ ال کردم از او: (از خاک قبر آن حضرت که گذارده مى شود با میّت در قبرش آیا جایز است این یا نه ؟)
پس ، جواب داد و توقیع را خواندم و از آن نسخه کردم که : (گذاشته مى شود با میّت در قبرش و مخلوط کنند با حنوط او، ان شاء اللّه .)
و مراد از (فقیه ) در اینجا، آن جناب است یقینا.
صد ویازدهم : (فیذموا)
روایت جابربن یزید جعفى از پیامبر صلى الله علیه و آله هنگام معراج
شیخ اقدم ، احمد بن محمّد بن عیاش در (مقتضب الاثر) روایت کرده از جابربن یزید جعفى که گفت : شنیدم سالم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب مى گفت . شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود: (خداى عزّوجلّ، وحى فرستاد به سوى من ، در آن شبى که مرا به سوى خود برد که : (اى محمّد! چه کسى را جانشین خود کردى در زمین بر امت خود؟) و او داناتر بود به این .)
گفتم : (اى پروردگار من ! برادرم را.)
فرمود: (اى محمّد صلى الله علیه و آله ! على بن ابیطالب علیه السلام را؟)
گفتم : (آرى ! اى پروردگار من !)
فرمود: (اى محمّد! من واقف و آگاه شدم بر زمین ، پس برگزیدم تو را از آن . پس ذکر نمى شوم مگر آنکه تو ذکر شوى با من . آنگاه در مرتبه دوم ، به نظر علمى نگاه کردم به آن ، پس اختیار کردم از آن ، على بن ابیطالب را پس گرداندم او را وصىّ تو. پس تویى سّید انبیا و على است سیّد اوصیا. آنگاه مشتق کردم از براى او اسمى از نامهاى خود، پس منم اعلى و اوست على .
یا محمّد! به درستى که من خلق کردم على و فاطمه و حسن و حسین و ائمّه را از یک نور، آنگاه عرضه داشتم ولایت ایشان را بر ملائکه ؛ پس هر که قبول کرد آن را از مقرّبان شد و هر کسى انکار نمود آن را از کافران شد.
اى محمّد! اگر بنده اى از بندگان من عبادت کند مرا تا آنکه منقطع شود، آنگاه ملاقات کند مرا با انکار ولایت ایشان ، داخل مى کنم او را در آتش خود.)
آنگاه فرمود: (اى محمّد! آیا دوست دارى که ایشان را ببینى ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (پیش برو در جلو خود.)
پس پیش رفتم ، دیدم على بن ابیطالب و حسن و حسین و على بن الحسین و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و حجّة قائم را که گویا مثل ستاره درخشان است در وسط ایشان . پس گفتم : اى پروردگار من ! کیستند اینها؟)
فرمود: (ایشان امامانند و این کسى که ایستاده است ، حلال مى کند حلال را و حرام مى کند حرام را و انتقام مى کشد از اعداى من .
اى محمّد! او را دوست دار، زیرا که من او را دوست دارم و دوست دارم کسى را که او را دوست دارد.)
جابر گفت : چون سالم از حجر کعبه برگشت ، او را متابعت کردم . پس گفتم : (اى ابا عمرو! قسم مى دهم تو را به خداوند که آیا خبر داد تو را غیر از پدرت به این نامها؟)
منبع:کتاب نجم الثاقب ، مؤ لف : مرحوم حاج میرزا حُسین طبرسى نورى (ره )
ان شاالله ما از یاران واقعی امام زمان باشیم.
از وبلاگ ما هم دیدن فرمایید.