از تو امید رحمت دارم اى رحیم!!!
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ
" اصمعى" مى گوید:
" در مکه بودم، شبى بود ماهتابى،
به هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم
صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد
به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد
که آثار نیکى از او نمایان بود،
دست در پرده خانه کعبه افکنده و چنین مناجات مى کرد:
یا سیدى و مولاى نامت العیون و غابت النجوم،
و انت ملک حى قیوم، لا تاخذک سنة و لا نوم،
غلقت الملوک ابوابها و اقامت علیها حراسها و حجابها
و قد خلى کل حبیب بحبیبه، و بابک مفتوح للسائلین،
فها انا سائلک ببابک، مذنب فقیر، خاطئى مسکین،
جئتک ارجو رحمتک یا رحیم، و ان تنظر الى بلطفک یا کریم!
" اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من!
چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته،
و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذارده
و از دیده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قیومى،
هرگز خواب سنگین و خفیف دامان کبریایى تو را نمى گیرد.
در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته
و حاجیان بر آنها گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده،
تنها در خانه اى که براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.
هم اکنون به در خانه تو آمده ام، خطاکار و مستمندم،
آمده ام از تو امید رحمت دارم اى رحیم!،
آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى کریم!".
سپس به خواندن این اشعار مشغول شد.
یا من یجیب دعاء المضطر فى الظلم
یا کاشف الکرب و البلوى مع السقم
قد نام و فدک حول البیت و انتبهوا
و عین جودک یا قیوم لم تنم
ان کان جودک لا یرجو الا ذووا شرف
فمن یجود على العاصین بالنعم ...
هب لى بجودک فضل العفو عن شرف
یا من اشار الیه الخلق فى الحرم
:" اى کسى که دعاى گرفتاران را در تاریکی هاى شب اجابت مى کنى
اى کسى که دردها و رنجها و بلاها را بر طرف مى سازى.
میهمانان تو بر گرد خانه ات خوابیده اند و بیدار مى شوند.
اما چشم جود و سخاى تو اى قیوم هرگز به خواب فرو نمى رود.
اگر جود و احساس تو تنها مورد امید شرافتمندان درگاهت باشد.
گنهکاران به در خانه چه کسى بروند، و از که امید بخشش داشته باشند؟
سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین ادامه داد:
الهى سیدى و مولاى! ان اطعتک بعلمى و معرفتى فلک الحمد
و المنة على و ان عصیتک بجهلى فلک الحجة على
خداى من! آقا و مولاى من!
اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت کرده ام حمد شایسته تو است
و رهین منت توام.
و اگر از روى نادانى معصیت کرده ام حجت تو بر من تمام است ...
بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت:
یا الهى و سیدى و مولاى ما طابت الدنیا الا بذکرک، و ما طابت العقبى الا بعفوک، و ما طابت الایام الا بطاعتک، و ما طابت القلوب الا بمحبتک و ما طابت النعیم الا بمغفرتک!
" اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذکر تو پاکیزه نیست، و آخرت بى عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است، و دلهاى بى محبتت آلوده، و نعمتها بى آمرزشت ناگوار ...".
" اصمعى مى گوید:
آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تکان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان کرد و آن قدر خواند و خواند که بى هوش شد و به روى زمین افتاد نزدیک او رفتم به صورتش خیره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود)
خوب دقت کردم ناگهان متوجه شدم او زین العابدین على بن الحسین امام سجاد (ع) است.
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گریستم، قطره اشکم بر صورتش افتاد به هوش آمد و چشمان خویش را گشود
و فرمود:
من الذى اشغلنى عن ذکر مولاى؟!
" کیست که مرا از یاد مولایم مشغول داشته"
عرض کردم اصمعى هستم اى سید و مولاى من، این چه گریه و این چه بیتابى است؟
تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى،
مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده؟
مگر خداوند درباره شما نفرموده:
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
امام برخاست و نشست و فرمود:
اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هر چند غلام حبشى باشد
و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده هر چند فرد بزرگى از قریش باشد مگر قرآن نخوانده اى
و این سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید:
فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ...
" هنگامى که نفخ صور مى شود و قیام قیامت،
نسبها به درد نمى خورد بلکه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد،
اصمعى مى گوید:
هنگامى که چنین دیدم او را به حال خود گذاشتم و کنار رفتم."
((تفسیر نمونه، ج14، ص:332تا 335 به نقل از: بحر المحبة غزالى صفحه 41 تا 44 با مقدارى تلخیص))
" در مکه بودم، شبى بود ماهتابى،
به هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم
صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد
به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد
که آثار نیکى از او نمایان بود،
دست در پرده خانه کعبه افکنده و چنین مناجات مى کرد:
یا سیدى و مولاى نامت العیون و غابت النجوم،
و انت ملک حى قیوم، لا تاخذک سنة و لا نوم،
غلقت الملوک ابوابها و اقامت علیها حراسها و حجابها
و قد خلى کل حبیب بحبیبه، و بابک مفتوح للسائلین،
فها انا سائلک ببابک، مذنب فقیر، خاطئى مسکین،
جئتک ارجو رحمتک یا رحیم، و ان تنظر الى بلطفک یا کریم!
" اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من!
چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته،
و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذارده
و از دیده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قیومى،
هرگز خواب سنگین و خفیف دامان کبریایى تو را نمى گیرد.
در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته
و حاجیان بر آنها گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده،
تنها در خانه اى که براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.
هم اکنون به در خانه تو آمده ام، خطاکار و مستمندم،
آمده ام از تو امید رحمت دارم اى رحیم!،
آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى کریم!".
سپس به خواندن این اشعار مشغول شد.
یا من یجیب دعاء المضطر فى الظلم
یا کاشف الکرب و البلوى مع السقم
قد نام و فدک حول البیت و انتبهوا
و عین جودک یا قیوم لم تنم
ان کان جودک لا یرجو الا ذووا شرف
فمن یجود على العاصین بالنعم ...
هب لى بجودک فضل العفو عن شرف
یا من اشار الیه الخلق فى الحرم
:" اى کسى که دعاى گرفتاران را در تاریکی هاى شب اجابت مى کنى
اى کسى که دردها و رنجها و بلاها را بر طرف مى سازى.
میهمانان تو بر گرد خانه ات خوابیده اند و بیدار مى شوند.
اما چشم جود و سخاى تو اى قیوم هرگز به خواب فرو نمى رود.
اگر جود و احساس تو تنها مورد امید شرافتمندان درگاهت باشد.
گنهکاران به در خانه چه کسى بروند، و از که امید بخشش داشته باشند؟
سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین ادامه داد:
الهى سیدى و مولاى! ان اطعتک بعلمى و معرفتى فلک الحمد
و المنة على و ان عصیتک بجهلى فلک الحجة على
خداى من! آقا و مولاى من!
اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت کرده ام حمد شایسته تو است
و رهین منت توام.
و اگر از روى نادانى معصیت کرده ام حجت تو بر من تمام است ...
بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت:
یا الهى و سیدى و مولاى ما طابت الدنیا الا بذکرک، و ما طابت العقبى الا بعفوک، و ما طابت الایام الا بطاعتک، و ما طابت القلوب الا بمحبتک و ما طابت النعیم الا بمغفرتک!
" اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذکر تو پاکیزه نیست، و آخرت بى عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است، و دلهاى بى محبتت آلوده، و نعمتها بى آمرزشت ناگوار ...".
" اصمعى مى گوید:
آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تکان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان کرد و آن قدر خواند و خواند که بى هوش شد و به روى زمین افتاد نزدیک او رفتم به صورتش خیره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود)
خوب دقت کردم ناگهان متوجه شدم او زین العابدین على بن الحسین امام سجاد (ع) است.
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گریستم، قطره اشکم بر صورتش افتاد به هوش آمد و چشمان خویش را گشود
و فرمود:
من الذى اشغلنى عن ذکر مولاى؟!
" کیست که مرا از یاد مولایم مشغول داشته"
عرض کردم اصمعى هستم اى سید و مولاى من، این چه گریه و این چه بیتابى است؟
تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى،
مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده؟
مگر خداوند درباره شما نفرموده:
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
امام برخاست و نشست و فرمود:
اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هر چند غلام حبشى باشد
و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده هر چند فرد بزرگى از قریش باشد مگر قرآن نخوانده اى
و این سخن خدا را نشنیده اى که مى فرماید:
فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ...
" هنگامى که نفخ صور مى شود و قیام قیامت،
نسبها به درد نمى خورد بلکه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد،
اصمعى مى گوید:
هنگامى که چنین دیدم او را به حال خود گذاشتم و کنار رفتم."
((تفسیر نمونه، ج14، ص:332تا 335 به نقل از: بحر المحبة غزالى صفحه 41 تا 44 با مقدارى تلخیص))