" در مکه بودم، شبى بود ماهتابى،
به هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم
صداى زیبا و غم انگیزى گوش مرا نوازش داد
به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش قامتى افتاد
که آثار نیکى از او نمایان بود،
دست در پرده خانه کعبه افکنده و چنین مناجات مى کرد:
یا سیدى و مولاى نامت العیون و غابت النجوم،
و انت ملک حى قیوم، لا تاخذک سنة و لا نوم،
غلقت الملوک ابوابها و اقامت علیها حراسها و حجابها
و قد خلى کل حبیب بحبیبه، و بابک مفتوح للسائلین،
فها انا سائلک ببابک، مذنب فقیر، خاطئى مسکین،
جئتک ارجو رحمتک یا رحیم، و ان تنظر الى بلطفک یا کریم!
" اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من!
چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته،
و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذارده
و از دیده ها پنهان مى گردند، و تو خداوند حى و قیومى،
هرگز خواب سنگین و خفیف دامان کبریایى تو را نمى گیرد.
در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته
و حاجیان بر آنها گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده،
تنها در خانه اى که براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.
هم اکنون به در خانه تو آمده ام، خطاکار و مستمندم،
آمده ام از تو امید رحمت دارم اى رحیم!،
آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى کریم!".
سپس به خواندن این اشعار مشغول شد.