بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۱۷۴ مطلب با موضوع «تصاویر :: حدیث» ثبت شده است

حجاب




از آن جایی که شیطان قسم خورده همه فرزندان آدم را گمراه نمایند
و هر گروهی را با نقشه ای از راه بیرون کند،

و تا کنون انجام داده و بعدا هم انجام خواهد داد؛
یکی از آنها که برای او خیلی هم آسان می باشد

طایفه زنان اند.
روزی آن ملعون پیش رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آمد،
حضرت از او چند چیز پرسید

و او هم همه را پاسخ داد.

یکی از آنها این بود:

رفیقان تو کیان اند؟
 
پاسخ داد:

دروغ گویان ، غمازان و زنان .
پرسید:
دام تو چیست ؟
گفت :

زنان .
به واسطه اینان؛

مردان را از راه مستقیم بیرون می برم ،
 
و خود ایشان را با مکر و حیله و دل سوزی به کارهای ناشایسته وادار می کنم

و به این وسیله ، جهنمی می نمایم .

فرمود:
 
چه تعداد از زنان از تو فرمان برداری می کنند

و تابع تو هستند؟


عرض ‍ کرد:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۹
محمد یونسی

زبان

حضرت لقمان که معاصر حضرت داود بود،

در ابتدای کارش بنده یکی از ممالیک بنی اسرائیل بود.

روزی مالکش آن جناب رابه ذبح گوسفندی امر فرمود

و گفت:

بهترین اعضایش را برایم بیاور.

لقمان گوسفندی کشت

و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالک خود آورد.

پس ‍ از چند روز دیگر خواجه اش گفت:

گوسفندی ذبح کن و بدترین اجزایش را بیاور.
لقمان گوسفندی کشت

و باز زبان و دل آنرا برای خواجه آورد.

خواجه گفت:

به حسب ظاهر این دو نقیض یکدیگرند!!

لقمان فرمود:

اگر دل و زبان با یکدیگر موافقت کنند

بهترین اعضأ هستند،

اگر مخالفت کنند

بدترین اجزاست.

خواجه را این سخن پسندیده افتاد

و او را از بندگی آزاد کرد.

یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۳۷
محمد یونسی

کینه
در قرن ششم هجری

شخصی به نام ابن سلار که از افسران ارتش مصر بود
 بمقام وزارت رسید و در کمال قدرت به مردم حکومت می کرد.

او از یک طرف مردی شجاع، فعال و باهوش بود،
 و از طرف دیگر خودخواه و کینه جو؛

 لذا در دوران وزارت خود هم خدمت و هم ظلم فراوان کرد.
 موقعی ابن سلار یک فرد سپاهی بود

به پرداخت غرامتی محکوم شد،
 برای شکایت نزد ابی الکرم دفتردار خزانه رفت

تا او به دادخواهی بپردازد.
ابی الکرم بحق به اظهارات او ترتیب اثر نداد و گفت:
 سخن تو در گوش من فرو نمی رود.
 ابن سلار از گفته او خشمگین گردید و کینه اش را به دل گرفت.
وقتی وزیر شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگیر نمود
و دستور داد

میخ بلندی را در گوش وی فرو کردند.
تا از گوش دیگرش بیرون آید.
در آغاز کوبیدن میخ هر بار که ابی الکرم فریاد می زد،
ابن سلار می گفت: اکنون سخن من در گوش تو فرو رفت!
 سپس به دستور او پیکر بی جانش را

با همان میخی که در سر داشت بدار آویختند.

یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۲۸
محمد یونسی

نماز

سیّد محسن جبل عاملی

از علمای بزرگ شیعه

و نواده برادر مرحوم آقا سیّد جواد

صاحب مفتاح الکرامه است .

ایشان در دمشق مدرسه ای تاسیس کرده اند که

دانش آموزان شیعه

در آن مدرسه تحت نظر آن جناب تحصیل می کنند.

حاج سیّد احمد مصطفوی که یک از تجّار قم است

گفت:

من از خود سیّد محسن امین شنیدم که

می گفت:

یکی از تربیت یافتگان مدرسه ما

برای تحصیل علم به آمریکا مسافرت کرد،

از آنجا کاغذی برای من نوشت به این مضمون :

چند روز پیش شاگردان مدرسه ما را امتحان می کردند،

من هم برای امتحان رفتم .

مدتی نشستم تا نوبت به من رسید.

بسیار طول کشید تا این که وقت دیر شد،

دیدم اگر بنشینم نماز فوت می شود.

از جا حرکت کردم که بروم نماز بخوانم ،

آنهایی که در آنجا بودند پرسیدند کجا می روی ،

چیزی نمانده که نوبت تو برسد.

گفتم من یک تکلیف دینی دارم ،

وقتش می گذرد.

گفتند امتحان هم وقتش می گذرد،

اگر این جلسه برگزار شود،

دیگر جلسه ای تشکیل نخواهند داد

و برای خاطر تو

هرگز هیئت ممتحنه جلسه خصوصی تشکیل نمی دهند. گفتم هر چه بادا باد !

من از تکلیف دینی خود صرف نظر نمی کنم .

بالاخره رفتم .

از قضا هیئت ممتحنه متوجه شده بودند که

من به اندازه اداء یک وظیفه دینی غیبت نموده ام ،

انصاف داده و اظهار کرده بودند که

چون این شخص در وظیفه خود جدی است ،

روا نیست او را معطّل بگذاریم ،

برای قدردانی از این که عمل به وظیفه نموده

باید جلسه ای خصوصی برایش تشکیل دهیم .

این بود که جلسه دیگری تشکیل دادند،

من حاضر شدم و امتحان دادم .

آقای سیّد محسن امین پس از نقل داستان فرمود:

من در مدرسه چنین شاگردانی تربیت کرده ام

که اگر به دریا بیفتند دامنشان تر نمی شود.

چهل داستان درباره نماز و نمازگزار/یدالله بهتاش

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۲۷
محمد یونسی

قناعت
ابو وائل گفت در خدمت اباذر به خانه سلمان رفتیم .

هنگام غذا سلمان گفت

اگر رسول خدا صلى الله علیه و آله از تکلف رنج و زحمت انداختن خود)

نهى نکرده بود براى شما چیزى تهیه مى کردم ،

پس از آن مقدارى نان و نمک آورد.

ابوذر گفت :

اگر با این نمک نعنا همراه مى شد خیلى بهتر بود.

سلمان آفتابه ى خود را به گرو گذاشت

و مقدارى نعنا تهیه نمود.

پس از آنکه خوردیم،

ابوذر گفت :

(الحمدلله الذى قنعنا)

سپاس مر خدائى را است که ما را قانع ساخت .

سلمان گفت :

اگر قانع بودید آفتابه من بگرو نمى رفت.


(داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از: کشکول بحرانى ج 2 ص 137 )

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۴
محمد یونسی
قناعت
روزى امیرالمؤ منین علیه السلام داخل مسجد شد

به شخصى فرمود:

استر مرا بگیر نگهدار تا من برگردم

همینکه آن جناب وارد مسجد شد

مرد لجام استر را برداشته و رفت .
 على علیه السلام پس از پایان دادن کار خود بیرون آمد

دو درهم در دست داشت ، مى خواست به آن مرد بدهد،

دید استر ایستاده و لجام بر سر او نیست ،

دو درهم را به غلام خود داد تا از بازار لجامى خریدارى کند.
 غلام در بازار همان شخص را دید که

لجام را به دو درهم فروخته بود.

آنرا خرید و خدمت حضرت آورد.
على (ع ) فرمود:

بنده بواسطه عجله و ترک صبر،

روزى خود را حرام مى کند

و بیشتر از آنچه مقدر شده به او نخواهد رسید.

داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از: زهرالربیع

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۰
محمد یونسی
حدیث

...در  بحار در احوال حضرت امام حسن علیه السلام نقل مى کند

که روزى ایشان از راهى سواره مى گذشتند،

مردى شامى با آنجناب مصادف گردید

شروع به لعنت و ناسزا گفتن نسبت به حضرت نمود

ایشان هیچ نگفتند

تا اینکه شامى هر چه خواست گفت

آنگاه پیش رفته با تبسم به او فرمود

گمان مى کنم اشتباه کرده اى .
اگر اجازه دهى ترا راضى مى کنم ،

چنانچه چیزى بخواهى به تو خواهم داد،

اگر راه را گم کرده اى من نشانت دهم ،

اگر احتیاج ببار بردارى

من اسباب و بار ترا بوسیله اى به منزل مى رسانم ،

اگر گرسنه اى ترا سیر کنم ،

اگر احتیاج به لباس دارى ترا مى پوشانم ،

اگر فقیرى بى نیازت کنم ،

اگر فرارى هستى ترا پناه مى دهم ،

هر آینه حاجتى داشته باشى برمى آورم

چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاورى

برایت بهتر است

زیرا ما مهمانخانه اى وسیع و وسائل پذیرائى از هر جهت در اختیار داریم .
مرد شامى از شنیدن این سخنان در گریه شده

گفت ((اشهد انک خلیفة الله فى ارضه ))

گواهى مى دهم که تو خلیفه خدا در روى زمینى ،

تو و پدرت ناپسندترین مردم در نزد من بودید،

اینک محبوبترین خلق در نظرم شدید،

آنچه به همراه خویش در مسافرت آورده بود

به خانه آن حضرت منتقل کرد،

میهمان ایشان شد

تا موقعیکه از آن جا خارج گردید

و اعتقاد به ولایت حضرت پیدا کرد.

داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از:بحار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۴۱
محمد یونسی

دنیا
بهلول وارد قصر هارون شد.

مسند مخصوص او را خالى دید بر روى آن نشست.

پاسبانان قصر وقتى بهلول را در محل مخصوص هارون دیدند

با شلاق و تازیانه او را از آن مکان بیرون کردند.

هارون از اندرون خارج شد،

بهلول را دید در گوشه اى نشسته و گریه مى کند.

از خدمتکاران علت گریه او را پرسید.

گفتند چون در مسند شما گستاخانه نشسته بود

ما او را آزردیم هارون آنها را توبیخ و ملامت کرد

بهلول را نیز تسلى داد.

بهلول گفت من به حال تو گریه مى کنم

نه بواسطه خودم .

زیرا با همین چند دقیقه که در جایگاه و مسند تو نشستم

این طور مرا آزردند

بر تو چه خواهد گذشت که

سالها بر این مسند ظلم نشسته اى

و تکیه بر این دستگاه ستم کرده اى

و از عواقب هولناک آن نمى ترسى ؟!


داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۱
محمد یونسی

مرگ

ابوعمر از بزرگان و مشاهیر کوفه بود مى گوید

در قصر کوفه حضور عبدالملک بن مروان نشسته بودم

در آن هنگام سر بریده مصعب ابن زبیر را در مقابل خود گذاشته بود.

از دیدن این منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت

چنان حالم تغییر کرد که عبدالملک متوجه شد.

گفت ترا چه شد که اینطور ناراحت شدى ؟
گفتم

در پناه خدا قرارت مى دهم

خاطره اى از این قصر در نظرم مجسم شد

که از آن لرزه بر من وارد گردید.

در همین مکان

پیش عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه نشسته بودم

سر مقدس حسین بن على علیه السلام

را در مقابل او دیدم ،

پس از چندى باز همین جا

در حضور مختار بن ابى عبیده سر عبیدالله را

مشاهده کردم ،

بعد از گذشت مدتى

در همین مکان نشسته بودم

مصعب بن زبیر امیر کوفه بود،

سرمختار را در پیش روى خود گذاشته بود.

اینک نیز سر مصعب بن زبیر در مقابل شما است .

عبدالملک از شنیدن این سخن سخت تکان خورد،

از جاى خود برخاست

پس از آن دستور داد

عمارت و قصر را ویران کنند. ...
داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۱
محمد یونسی

دوستی
مردى به امام حسن علیه السلام گفت :

من از شیعیان شما هستم .
امام علیه السلام فرمود:

اى بنده خدا اگر مطیع امر و نهى ما هستى راست مى گوئى

و اگر این گونه نیستى با ادعاى مقام بلند تشیع که از آن بهره مند نیستى برگناهان خود نیفزا

و نگو من از شیعیان شما هستم .

بلکه بگو:

من

از دوستداران شما

و دشمن دشمنان شما هستم

و تو در نیکى و بسوى نیکى هستى .

نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم    مؤ لف :محمد رضا اکبرى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۳۱
محمد یونسی

بنـدگی خـــدا کنیم تـا خــداونـد همـه چیـز را بنــده ی مـا کـند..

یکى از مردمان نیکوکار به بازار رفت که غلام (بنده اى) بخرد.

غلام زر خریدى را به او عرضه کردند،

به آن غلام گفت : نام تو چیست ؟
گفت : فلان ، خریدار گفت : چه کاره اى ؟

غلام گفت فلان ،

شخص خریدار به برده فروش گفت :

من این غلام را نمى خواهم ، غلام دیگرى بیاور.

هنگامیکه غلام دیگرى آورد

آن شخص خریدار به آن غلام گفت : نام تو چیست ؟
غلام گفت : هر نامى که تو بگذارى .

مولا گفت : خوراک تو چیست ؟

غلام گفت : آنچه تو عطا کنى .

مولا گفت : چه نوع لباسى مى پوشى ؟

غلام گفت هر لباسى که تو به من بپوشانى .
مولا گفت : چه کاره هستى ؟

غلام گفت : هر دستورى که تو بفرمائى .

مولا گفت : چه چیز را اختیار مى نمائى ؟

غلام گفت : من بنده هستم بنده که از خود اختیارى ندارد.
مولا گفت :

این بنده حقیقى مى باشد. این بنده را باید خرید!! ...


نام کتاب : زبده القصص
مؤ لف : على میرخلف زاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۵۸
محمد یونسی


حدیث، امام علی، حدیث تصویری، آرزو

می گویند:

زنى دیوانه شد و او را به دارالمجانین(دیوانه خانه) بردند.

براى معالجه‏ اش هر کار کردند فایده ‏اى نبخشید.

این زن هر روز صبح، دیوانه‏ ها را دور خودش جمع مى‏ کرد

و مى‏ گفت:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۲۹
محمد یونسی

حضرت امام حسن مجتبى(ع)

هر از گاهى فرزندان را دور خود جمع می کرد

و آنان را نصیحت مى‏ نمود.

روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را فرا خواند.

کودکان قبل از شرفیاب شدن به حضور امام،

نمى‏ دانستند ایشان به چه قصدى آنها را دعوت کرده است،

ولى خوشحال بودند که هر وقت نزد امام مى‏ روند،

با دست پر بازمى‏ گردند.

همه کودکان که دور امام(ع) گرد آمدند،

امام(ع) فرمود:

«همه شما، کودکان امروز هستید

و امید مى‏ رود که بزرگان اجتماع فردا نیز باشید؛

پس دانش بیاموزید

و در کسب علم کوشش کنید.»

بحارالانوار ج2 ص 152  به نقل از کتاب صد حکایت تربیتی مرتضی بذر افشان

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۰۶
محمد یونسی


اواخر آن شب زمستانى،

مسافران در ایستگاه اتوبوس به انتظار ماشین ایستاده بودند.

مردى تنومند با چهره‏اى غیر عادى،

به همراه طفل شش ساله ‏اش

در کنار دیگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بود.

حالت سرگیجه و تهوع،

آن طفل بى‏ چاره را راحت نمی گذاشت.

تااین‏که حال آن طفل معصوم بدتر شد

و در کنار خیابان استفراغ کرد.

همه فکر مى‏ کردند غذایى آلوده کودک را مسموم کرده است.

کنجکاوى،

یکى از مسافران را واداشت

از پدر طفل بپرسد فرزندش چه مرضى دارد.
آن مرد پس از کمى سکوت با صداى درشتى گفت:

فرزندم مریض نیست.

امشب او را به مجلس عیش و نوش یکى از دوستانم بردم

و على‏ رغم میل کودک، به او شراب خوراندم!

گفتار فلسفی(کودک) ج2،ص52-

به نقل از کتاب صد حکایت تربیتی مولف:مرتضی بذر افشان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۵۵
محمد یونسی