عاقبت آرزوی دراز را در اینجا بخوانید!!؟
می گویند:
زنى دیوانه شد و او را به دارالمجانین(دیوانه خانه) بردند.
براى معالجه اش هر کار کردند فایده اى نبخشید.
این زن هر روز صبح، دیوانه ها را دور خودش جمع مى کرد
و مى گفت:
«من یک شوهر زیبا دارم.
یک پسر و یک دختر خوشگل دارم.
ماشین سوارى قشنگى داریم.
عصر به عصر که شوهرم از سر کار مى آید،
پشت فرمان ماشین مى نشیند
و من و بچه ها هم عقب ماشین مى نشینیم.
از قصرمان که در شمیران است مى رویم به ویلایى که داریم و در آنجا تفریح مى کنیم...».
بعد از تحقیقات درباره کودکى این زن،
معلوم شد که وى در زمان درس خواندن آمال و آرزوهاى عجیبى داشته است.
مثلاً آرزو داشته است که
شوهر آینده اش یک ادارى عالى رتبه و خوش قیافه باشد،
بچه هاى آنها، قصر و ویلایشان، ماشین و ... چنین و چنان باشد.
سالها با این آرزوها زندگى مى کند
تا این که از قضا به همسرى مردى عادى،
فاقد زیبایى و ثروت در مى آید.
زندگى مشترکشان را در خانه اى کوچک و اجاره اى آغاز مى کنند
و صاحب فرزند نیز نمى شوند.
عملى نشدن آرزوها، چنان روان زن بیچاره را آزار مى دهد تا سرانجام دیوانه اش مى کند.
حسین مظاهرى، تربیت فرزند در اسلام، ص 144 .
به نقل از کتاب صد حکایت تربیتی مولف:مرتضی بذر افشان