می گویم ، به شرط آن که تا زنده ام آن را به کسی نگویی!!!
تشرف ملا احمد مقدس اردبیلی
------------------------
سید میر علام تفرشی ، که از شاگردان فاضل مقدس اردبیلی (ره ) است ،
می گوید: شبی در صحن مقدس امیرالمؤمنین (ع ) راه می رفتم .
خیلی از شب گذشته بود.
ناگاه شخصی را دیـدم کـه به سمت حرم مطهر می آید.
من نیز به سمت او رفتم ، وقتی نزدیک شدم ،
دیدم استاد ما ملا احمد اردبیلی است .
خـود را از او مخفی کردم ،
تا آن که نزدیک در حرم رسید و با این که در بسته بود،
بازشد و مقدس اردبیلی داخل حرم گردید.
دیدم مثل این که با کسی صحبت می کند.
بعد از آن بیرون آمد و در حرم هم بسته شد.
به دنبال او براه افتادم ، به طوری که مرانمی دید.
تا آن که از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه رفت .
وارد مسجد جامع کوفه شد
و در محرابی که حضرت امیرالمؤمنین (ع ) شربت شهادت نوشیده اند، قرار گرفت ،
دیدم راجع به مساله ای با شخصی صحبت می کند وزمان زیادی هم طول کشید.
بـعـد از مدتی از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.
من نیز به دنبالش می رفتم ،
تا نـزدیـک مسجد حنانه رسیدیم
(مسجدی که دیوارش خم شده است وعلت آن این است که وقتی جـنـازه امیرالمؤمنین (ع )
را برای دفن در نجف اشرف ، ازآن جا عبور می دادند،
دیوار این مسجد، روی ارادت بـه آن حـضرت خم شد).
در آن جاسرفه ام گرفت ، به طوری که نتوانستم خود را نگه دارم .
همین که صدای سرفه مرا شنید، متوجه من شد و فرمود: آیا تو میر علامی ؟
عرض کردم : بلی .
فـرمـود: ایـن جا چه کار داری ؟ گفتم : از وقتی که داخل حرم مطهر شده اید،
تا الان با شمابودم ،
شـما را به حق صاحب این قبر (امیرالمؤمنین (ع )) قسم می دهم ،
اتفاقی را که امشب پیش آمد، از اول تا آخر به من بگویید.
فرمود: می گویم ، به شرط آن که تا زنده ام آن را به کسی نگویی .
من هم قبول کردم و باایشان عهد و میثاق نمودم .
وقـتی مطمئن شد، فرمود: بعضی از مسائل بر من مشکل شد
و در آنها متحیر ماندم ودر فکر بودم کـه نـاگاه به دلم افتاد
به خدمت امیرالمؤمنین (ع ) بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم .
وقتی که به حـرم مطهر آن حضرت رسیدم ، همان طوری که مشاهده کردی ،
در به روی من گشوده و داخل شـدم .
در آن جـا بـه درگـاه الهی تضرع نمودم ، تا آن حضرت جواب سؤالاتم را بدهند.
در آن حال صـدایـی از قبر مطهر شنیدم که فرمود:
به مسجد کوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس ، زیرا او امام زمـان تو است .
به نزد محراب مسجد کوفه آمده و آنها را از حضرت حجت (ع ) سؤال نمودم ،
ایشان جواب عنایت کردند و الان هم برمی گردم.
کمال الدین ج 2، ص 64، س 24