
گویند زنى عاشق جوانى شد
از او طلب وصال کرد جوان حاضر نشد حاجت او را برآورد
آن زن که دید تیر آرزویش بهدف مراد نرسید
دست از آستین حیله بیرون آورده
سپیده تخم مرغ را بجامه خود ریخته
و باو آویخته با کمال رسوائى و بى عفتى
...
او را حضور امیر المؤمنین ع آورده فریاد زد
این جوان به من درآویخته و مرا رسوا کرده
1.) ترجیح خدا بر همه محبوب هاى دیگر 


پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.. 
