فضیل عیاض در ابتدای جوانی
یکی از راهزنان و سارقان و غارتگران
و دزدان و بدکاران و هرزهگران
و عیاشان مشهور زمان خود بود
که هر کس اسم او را میشنید، لرزه به اندامش میافتاد
که در آن زمان حتّی سلطان و خلیفه وقت
هارون الرشید هم از دست
او ناراحت بود و ترس داشت.
روزی از روزها سوار بر اسب آمد کنار نهری
ایستاد
تا اسبش آب بخورد که ناگهان چشمش