بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۴۴۷ مطلب توسط «محمد یونسی» ثبت شده است

گویند روزى هارون الرّشید به خاصّان و ندیمان خود گفت:
من دوست دارم شخصى که خدمت رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم مشرّف شده و از آن حضرت حدیثى شنیده است زیارت کنم تا بلاواسطه از آن حضرت آن حدیث را براى من نقل کند.
 چون خلافت هارون در سنه یکصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است که با این مدّت طولانى یا کسى از زمان پیغمبر باقى نمانده، یا اگر باقى مانده باشد در نهایت ندرت خواهد شد.
 ملازمان هارون در صدد پیدا کردن چنین شخصى بر آمدند و در اطراف و اکناف تفحّص نمودند، هیچکس را نیافتند به جز پیرمرد عجوزى که قواى طبیعى خود را از دست داده و از حال رفته و فتور و ضعف کانون و بنیاد هستى او را در هم شکسته بود و جز نفس و یک مشت استخوانى باقى نمانده بود.

او را در زنبیلى گذارده و با نهایت درجه مراقبت و احتیاط به دربار هارون وارد کردند و یکسره به نزد او بردند.

هارون بسیار مسرور و شاد گشت که به منظور خود رسیده و کسى که رسول خدا را زیارت کرده است و از او سخنى شنیده، دیده است.

گفت: اى پیرمرد! خودت پیغمبر اکرم را دیده‏ اى؟ عرض کرد: بلى.

هارون گفت: کى دیده‏ اى؟

عرض کرد: در سنّ طفولیّت بودم، روزى پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم آورد.

و من دیگر خدمت آن حضرت نرسیدم تا از دنیا رحلت فرمود.

هارون گفت: بگو ببینم در آن روز از رسول الله سخنى شنیدى یا نه؟

عرض کرد: بلى، آن روز از رسول خدا این سخن را شنیدم که مى‏ فرمود:

یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ«فرزند آدم پیر مى ‏شود و هر چه بسوى پیرى مى ‏رود به موازات‏ آن، دو صفت در او جوان مى‏ گردد: یکى حرص و دیگرى آرزوى دراز.»

هارون بسیار شادمان و خوشحال شد که روایتى را فقط با یک واسطه از زبان رسول خدا شنیده است؛ دستور داد یک کیسه زر بعنوان عطا و جائزه به پیر عجوز دادند و او را بیرون بردند.

همین که خواستند او را از صحن دربار به بیرون ببرند، پیرمرد ناله ضعیف خود را بلند کرد که مرا به نزد هارون برگردانید که با او سخنى دارم.

گفتند: نمى‏ شود.

گفت: چاره‏ اى نیست، باید سؤالى از هارون بنمایم و سپس خارج شوم!

زنبیل حامل پیرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند.

هارون گفت: چه خبر است؟ پیرمرد عرض کرد: سؤالى دارم. هارون گفت: بگو. پیرمرد گفت: حضرت سلطان!

بفرمائید این عطائى که امروز به من عنایت کردید فقط عطاى امسال است یا هر ساله عنایت خواهید فرمود؟

هارون الرّشید صداى خنده‏ اش بلند شد و از روى تعجّب گفت:

صَدَقَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ؛ یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ!

«راست فرمود رسول خدا که هر چه فرزند آدم رو به پیرى و فرسودگى رود دو صفت حرص و آرزوى دراز در او جوان مى‏گردد!»

این پیرمرد رمق ندارد و من گمان نمى‏ بردم که تا درِ دربار زنده بماند، حال مى‏ گوید:

آیا این عطا اختصاص به این سال دارد یا هر ساله خواهد بود.

حرص ازدیاد اموال و آرزوى طویل او را بدین‏ سرحدّ آورده که باز هم براى خود عمرى پیش بینى مى‏ کند و در صدد اخذ عطاى دیگرى است.

معاد شناسى، ج‏1، ص:27 تا 30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۱
محمد یونسی

...روزى یک شتر و یک روباه با هم رفیق شدند.
 روباه به شتر پیشنهاد کرد که بیا یک زندگى اشتراکى داشته باشیم و این زندگى اختصاصى و مالکیت اختصاصى را الغاء کنیم و با یکدیگر دوست و رفیق باشیم و حتى یکدیگر را «رفیق» صدا بزنیم، من به تو مى‏ گویم «رفیقْ شتر» و تو هم به من بگو «رفیقْ روباه»؛ صحبت «من» در کار نباشد.

حتى من هیچ وقت بعد از این نمى‏ گویم «بچه من»، مى‏ گویم «بچه ما»

و تو هم به کرّه شترت دیگر نگو «کرّه شتر من»، بگو «کرّه شتر ما». بیا «من» را بکلى از بین ببریم و تبدیل به «ما» کنیم.

من بعد از این به پالان تو مى‏ گویم «پالان ما» و تو هم به دم من‏ بگو «دم ما» و اساساً دیگر منى در کار نباشد.

شتر بیچاره هم باور کرد. مدتى با هم زندگى اشتراکى کردند تا اینکه حادثه‏ اى پیش آمد: روباه چند روزى شکارى گیرش نیامد.

یک روز در حالى که عصبانى و ناراحت بود، به خانه اشتراکى آمد ولى به اصطلاح روده کوچکش داشت روده بزرگش را از گرسنگى مى‏ خورد.

چشمش به کرّه شتر افتاد. او را به گوشه‏ اى برد و درید و شکمى از عزا درآورد. شتر که برگشت، سراغ بچه‏ اش را گرفت.

روباه اظهار بى‏ اطلاعى کرد و گفت: نمى ‏دانم.

شتر دنبال بچه ‏اش گشت تا لاشه‏ اش را پیدا کرد.

بى تاب شد و به سرش مى‏ زد که چه کسى بچه من را چنین کرده است.

تا شتر گفت «بچه من»، روباه گفت:

تو هنوز تربیت نشده‏ اى که مى‏ گویى «بچه من»؟! بگو «بچه ما»!.

مجموعه آثار شهید مطهرى (انسان کامل)، ص:302 تا 303
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۰
محمد یونسی

از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نقل کرده‏ اند که فرمود:
سه گروه از زنها هستند که خداوند ایشان را عذاب نمى‏ کند
و با حضرت فاطمه علیه السّلام محشور مى‏ گرداند؛
و به هر کدام ثواب هزار شهید
و ثواب یک سال عبادت مى‏ دهند،
(اول) زنى که بر غیرت شوهرش صبر کند،
و (دوم) زنى که بد خلقى شوهر را تحمّل نماید
(و سوم) زنى که مهریه خود را به شوهر ببخشد.

((ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 ص : 455 ))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۰
محمد یونسی

در «مسند احمد حنبل» از «عفیف کندى» نقل است که گفت:
من بازرگان بودم
و براى تجارت و خرید اجناس از عباس (عموى پیامبر) که تاجر بود،
به مکه سفر نمودم،
 در منا نزد وى نشسته بودم،
که مردى از خانه‏ هاى اطراف بیرون آمد
و به آفتاب نگاه کرد و چون دید غروب کرده به نماز ایستاد،
 سپس زنى از همان خانه بیرون آمد
و پشت سر او به نماز ایستاد،
آنگاه نوجوانى زیبا روى از همان خانه بیرون آمد
و او نیز همراه وى به نماز ایستاد.

از عباس پرسیدم: این مرد کیست؟

گفت: او محمد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم،

برادرزاده من است.
پرسیدم: این زن کیست؟

گفت: همسر او خدیجه دخت خویلد است،

پرسیدم: این جوان کیست؟

گفت: او على علیه السّلام ابن ابى طالب،

پسر عموى اوست.

پرسیدم: این حرکاتى که انجام مى‏ دهند چیست؟

گفت: نماز مى‏ گذارند و گمان دارند که پیامبر است

و جز همسر و پسر عمویش؛

کسى به او ایمان نیاورده است.
((ارشاد القلوب-ترجمه سلگى، ج‏2، ص:51 تا 52))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۰۸
محمد یونسی
تصویر حدیثی : دوست واقعی
امالى صدوق:

بسندش تا کسى که از امام صادق (ع) شنیده که می فرمود:
 دوستى حدودى دارد،
 و کسى که همه آنها را ندارد
دوست تمامى نیست،

و هر کس هیچ از آنها را ندارد
هیچ دوستش مشمار،

 حد یک،
اینکه نهان و عیانش برایت برابر باشند،
و دوم اینکه:
 آراستگى تو را آراستگى خودش بداند،
و عیب تو را عیب خودش شمارد،

سوم اینکه
 مال و مقام او را دگرگون بر تو نسازد
چهارم اینکه
تا هر جا توان دارد از تو دریغ ندارد
پنجم آنکه
در بدبختیها تو را وانگذارد.

((آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار ج‏1 ص : 111))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۵۸
محمد یونسی
تصویر حدیثی : آخر خط
نقل است که داود علیه السّلام عرض کرد:
 خدایا همسایه من در بهشت کیست؟
خداوند به او وحى فرستاد که او «متى» پدر حضرت یونس است.

از خدا اجازه خواست که به دیدارش برود، خداوند اجازه داد و او دست فرزندش سلیمان را گرفت و راهى دیدار او شد.
پس از ورود، دید خانه‏ اش از حصیر ساخته شده، و از خانواده‏ اش متى را طلبید گفتند:
براى کندن هیزم به بیابان رفته، لذا صبر کردند، تا متى بیاید.

دیدند مردى پشته‏ اى از هیزم بر دوش گرفته، وقتى به خانه ‏اش رسید، آن را بر زمین گذاشت و خدا را حمد گفت، و هیزم را در معرض فروش نهاد و گفت:
کیست که این مال حلال را به درهمى حلال از من خریدارى کند؟ مردى پیدا شد و آن را خرید.
داود و سلیمان جلو آمدند و سلام کردند، متى آنها را به خانه دعوت کرد و مقدارى گندم خرید و آسیا کرد و در گودالى از سنگ خمیر نمود.
 سپس خمیر را بر روى آتش گذاشت و نزد مهمانان خود نشست و مشغول صحبت شد، تا به ایشان سخت نگذرد،
وقتى نان پخته شد، آن را با مقدارى نمک و آب جلو مهمان ها گذاشت و خود دو زانو نشست و لقمه ‏اى را با بسم اللَّه در دهان مى‏ گذاشت و پس از بلعیدن آن یک الحمد للَّه رب العالمین مى‏ گفت و همین طور عمل کرد،
تا مقدارى آب نوشید و خدا را سپاس گفت و اظهار داشت:
ستایش از آن تو است اى خدایى که نعمت و سلامتى دادى
و مرا دوست خود گردانیدى
و این همه نعمت را به چه کسى چون من دادى؟
زیرا بدن و گوش و چشم و همه اعضایم را سالم نمودى
و مرا نیرو بخشیدى تا هیزمى را که
زحمتى براى کشت آن نکشیده‏ ام؛
کندم و آن را روزى خود قرار دادم
و کسى را فرستادى تا آن را از من بخرد
 و من از بهاى آن، گندمى را تهیّه کنم که آن را نکاشته‏ ام
و برایش زحمت نکشیده‏ ام
و سنگى را در اختیارم گذاشتى تا گندم را در آن آرد کنم
و آتشى را برافروزم و نان را با آن بپزم و بخورم
و بر طاعت تو خود را تقویت نمایم،
 پس ستایش مخصوص تو است،
سپس بلند بلند گریه کرد،

داود به سلیمان گفت:
 «فرزندم، باید چنین بنده‏ اى در بهشت صاحب مقام باشد،
زیرا بنده‏ اى از ایشان شاکرتر ندیده ‏ام.»

((ارشاد القلوب-ترجمه سلگى ج‏1 ص: 312 تا 31))
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۴۹
محمد یونسی

عمرو بن حجاج زبیدی مذحجی

او از اشراف مذحج در کوفه بود که با این که خواهرش همسر هانی بن عروه بود در برابر هانی که دارای گرایش های شیعی بود او از اشرافی بود که با امویان بیشتر همکاری می‌کرد بدین جهت در زمان امارت زیاد و قیام حجر از شهادت دهندگان بر علیه حجر بود

و پس از آن تا پایان خلافت یزید دارای ارتباط مستمری با والیان اموی کوفه داشت. با مرگ معاویه و تزلزل خلافت یزید در کوفه او به همراه جمعی از اشراف از آخرین نامه نویسان به امام بود

ولی با آمدن زیاد دچار تحیر سیاسی شد در این زمان اگر چه سایه سنگین هانی بر قبیله‌اش مانع مانور و حضور سیاسی اوست

ولی با دستگیر شدن هانی، او اگر چه رهبری قیام مذحج بر علیه ابن زیاد را به عهده می گیرد ولی گویا او ماموریتی پنهان دارد تا با همراهی با این قیام، سربزنگاه یعنی آن گاه که شریح بر بام قصر شهادت بر سلامت هانی می‌دهد وظیفه‌اش یعنی متفرق کردن مذحج را به خوبی انجام می‌دهد و در این زمان که دیگر هانی از قبیله دور افتاده است پول‌های ابن زیاد او را می‌خرند و نتیجه‌اش این می‌شود که وقتی یکی دو روز بعد هانی را برای به شهادت رساندن به میان بازار قصاب‌ها می‌آورند

و او فریاد وامذحجاه برمی‌آورد هیچ کس حتی از قبیله‌اش به یاری او برنمی‌خیزد و این فقط به خاطر تبلیغات و مدیریت عمرو بن حجاج بر قبیله به نفع ابن زیاد است.

پس از آمدن امام به کربلا او هم از سوی ابن زیاد به همراه گروهی هزار نفری راهی کربلا می‌شود و در کربلا از سوی عمربن‌سعد روز هفتم محرم مامور بستن آب فرات بر امام و یارانش می‌گردد.

اگر چه او در شب تاسوعا در برابر گروه 50 نفری یاران امام به رهبری حضرت عباس که ماموریت آب آوردن داشتند با وجودی که 500 نیرو به همراه داشت دچار هزیمت شد.

با این وجود پس از بستن آب فرات او و سربازانش هتاکی‌های متعددی به امام می‌کنند.
او روز عاشورا فرماندهی سمت راست لشکر عمر سعد را به عهده می‌گیرد و چون در برابر نبردهای تن به تن اصحاب نیروهای او کم می آورند به سربازانش دستور می‌دهد که تک به تک به مصاف یاران امام نرفته و به صورت گروهی به آن ها حمله کنند و بدین گونه در جنایت های روز عاشورا او از صحنه گردان‌های مهم است.

پس از به شهادت رسیدن امام و یارانش او همراه شمر و عزره و برخی دیگر مامور بردن سرهای شهدا به کوفه می‌گردد.

با مرگ یزید و آشفته شدن اوضاع کوفه او در برابر جریان های شیعی به یاری والی زبیری شهر عبدالله بن مطیع عدوی بر می‌خیزد

و از فرماندهان او در برابر قیام مختار است

ولی چون مختار پیروز می گردد

او از کوفه متواری شده و مدتی ناپدید می گردد

و کسی از محل او با خبر نمی گردد تا این که پس از مدتی نیروهای مختار که در تعقیب فراریان می‌باشند

در بیابان‌های حومه کوفه جسم بی‌رمق او را می‌یابند

که از تشنگی بر زمین افتاده، پس او را به قتل می‌رسانند.

ره‌توشه راهیان نور ویژه محرم‌الحرام 1431ق / 1388‌ش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۳۷
محمد یونسی
تصویر حدیثی : برای که زندگی کنیم؟

طرماح بن عدی طایی
او از بزرگان قبیله طیّ بود که از شیعیان اهل بیت شمرده می شد در دوران خلافت ظاهری امیر المومنین او از یاران ویژه آن حضرت بود به گونه ای که چندین مرتبه به عنوان پیک به سوی معاویه به شام اعزام شد و با معاویه در نقش سفیره امام سخنان تندی داشته بود.

پس از شهادت امیر المومنین اگر چه بر تشیع خود باقی ماند اما دیگر از کوفه به قبیله طی منتقل شده بود و مشغول زندگی شخصی خود شده بود و از تحولات جهان اسلام و اخبار اهل بیت دور افتاده بود
تا اینکه در اوج تحولات کوفه پس از شهادت حضرت مسلم و در راه عراق بودن امام او برای تهیه آذوقه سالیانه از محل قبیله خود به کوفه می آید

و با این که از اوضاع مطلع می شود ولی بی تفاوت سرگرم کارهای شخصی خود می‌شود

تا این که چند نفر از شیعیان که قصد پیوستن به امام را دارند و مشکل خروج از شهر را با توجه به محاصره شدید تمام راه‌ها دارند

به جستجوی راه بلدی می‌گردند که آن ها را از بی راهه به سوی راه حجاز می‌برد (محل قبیله طی در جنوب غرب عراق و شمال حجاز در کنار راه مکه به عراق بود)

پس در جستجو‌های خود به طرماح می رسند که سابقه تشیع داشته و راه بلد هم است.

او می پذیرد که آن ها را از کوفه خارج کند و به سمت حجاز ببرد.

این گروه پنج شش نفری در حومه غربی کوفه موقعی که امام با لشکر حرّ همراه است به امام می‌پیوندند.

پس از رسیدن یاران امام به حضرت ، حضرت رو به او کرده و از او هم طلب یاری می نماید ولی او مسئله رساندن آذوقه به قبیله و خانواده‌اش را بهانه می‌کند

و از امام می خواهد به سمت قبیله آن ها بیاید و پس از نپذیرفتن امام قول می‌دهد آذوقه را به خانواده‌اش برساند و آن گاه باز گردد

و چنین هم می‌کند

و چون به قصد یاری امام به سوی کربلا به راه می‌افتد

در میانه راه خبر شهادت امام را می شنود و باز می‌گردد.

ره‌توشه راهیان نور ویژه محرم‌الحرام 1431ق / 1388‌ش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۲۶
محمد یونسی















(جابر بن عبدالله انصاری)

پدرش عبدالله بن عمرو در جنگ احد به شهادت رسید در حالی که او جوانی بیش نبود پس از آن زمان متکفل مخارج و هزینه خاندان سنگین پدرش شد و با این وجود از انس و علاقه اش به پیامبره کاسته نشد.

پیامبر هم گه‌گاه به او برای معیشت زندگی یاری می رساند و با او هم سخن می شد و به واسطه پیش بینی ای که برای عمر طولانی او به همراه محبت نهادینه اش برای اهل بیت درباره او نموده بود به او برای زمان پس از خود ماموریت هایی داده و رسالت هایی تعریف کرده و به او دانش‌هایی آموخته بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۸
محمد یونسی

 «خوارزمى» در «مناقب» خود،

از پیامبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که فرمود:

اى على علیه السّلام اگر عابدى خدا را عبادت کند

و مانند نوح در قوم خویش قیام نماید،

و به اندازه کوه احد طلا داشته باشد

و آن را در راه خدا انفاق کند

و هزار سال با پاى خود حج به جا آورد

و میان صفا و مروه به شهادت برسد،

ولى تو را اى على علیه السّلام دوست نداشته باشد،

بوى بهشت هرگز به مشامش نخواهد رسید

و داخل آن نخواهد شد.

((ارشاد القلوب-ترجمه سلگى، ج‏2، ص: 48 ))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۵۹
محمد یونسی


امالى صدوق:

بسندش در حدیث مناهى پیغمبر (ص) که فرمود:
 هر کسى در یک وجب زمین همسایه اش خیانت کند
خدا آن را از عمق زمین هفتم
 طوق گردنش سازد
تا با همان در روز قیامت خدا را ملاقات کند
جز که توبه کند و برگردد.

((آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار، ج‏2، ص: 110 ))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۵۱
محمد یونسی

تصویر حدیثی : سازندگان تاریخ

مرحوم محدّث قمی به خواب پسرش آمد و گفت:

کتابی امانت در فلان نقطه کتابخانه‌ام هست،

آن را ببر و به صاحبش بده،

من اینجا گرفتارم.

پسر می‌رود و آن کتاب را پیدا می‌کند؛

امّا در حال بردن،

کتاب به زمین می‌افتد و کمی خراش برمی‌دارد.

دوباره پدر را در خواب می‌بیند که می‌گوید:

چرا در مورد آن خراش که در کتاب ایجاد شده از صاحبش استحلال نکردی؟

من اینجا گرفتارم.

(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۴۳
محمد یونسی

تصویر حدیثی : اگر عاشق می شوی ...
عشق را مى توان جاذبه و کشش قلبى انسان به سوى کمال و جمال دانست.
 زیبایى، یکى از کمالات است و زیباى مطلق، خداست.
عشق را جز با عشق نمى ‏توان شناخت.
عشق را جز عاشق نمى ‏تواند درک کند
اما براى نزدیک شدن موضوع به ذهن،
مى‏ توانیم از مثال‏هاى موجود
در مراتب پایین‏تر موجودات زنده استفاده نماییم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۳۵
محمد یونسی

تصویر حدیثی : خودیافتگان

چند چیز موجب زیادى عقل است
1- خوردن چغندر                              9- خوردن شنبلیله‏
2- خوردن کدو                                 10- مسواک نمودن‏
3- خوردن سداب                             11- حجامت کردن‏
 4- خوردن به                                 12- بوى خوش به کار بردن‏
5- خوردن ترنج                                13- مشاوره کردن‏
6- خوردن کرفس                             14- مسافرت کردن‏
7- خوردن کندر                                 15- تجارت کردن‏
8- خوردن سرکه‏


طب ائمه، ص: 29 و 30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۲۶
محمد یونسی