بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۴۴۷ مطلب توسط «محمد یونسی» ثبت شده است

مرگ

ابوعمر از بزرگان و مشاهیر کوفه بود مى گوید

در قصر کوفه حضور عبدالملک بن مروان نشسته بودم

در آن هنگام سر بریده مصعب ابن زبیر را در مقابل خود گذاشته بود.

از دیدن این منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت

چنان حالم تغییر کرد که عبدالملک متوجه شد.

گفت ترا چه شد که اینطور ناراحت شدى ؟
گفتم

در پناه خدا قرارت مى دهم

خاطره اى از این قصر در نظرم مجسم شد

که از آن لرزه بر من وارد گردید.

در همین مکان

پیش عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه نشسته بودم

سر مقدس حسین بن على علیه السلام

را در مقابل او دیدم ،

پس از چندى باز همین جا

در حضور مختار بن ابى عبیده سر عبیدالله را

مشاهده کردم ،

بعد از گذشت مدتى

در همین مکان نشسته بودم

مصعب بن زبیر امیر کوفه بود،

سرمختار را در پیش روى خود گذاشته بود.

اینک نیز سر مصعب بن زبیر در مقابل شما است .

عبدالملک از شنیدن این سخن سخت تکان خورد،

از جاى خود برخاست

پس از آن دستور داد

عمارت و قصر را ویران کنند. ...
داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۱
محمد یونسی

گل زرد

روزى حضرت موسى علیه السلام از محلى عبور مى کرد

رسید بر سر چشمه اى در کنار کوه ،

با آب آن چشمه وضو گرفت ،

بالاى کوه رفت تا نماز بخواند

در این موقع اسب سوارى به آنجا رسید.
براى آشامیدن آب از اسب فرود آمد،

در موقع رفتن کیسه پول خود را فراموش نموده رفت .

بعد از او چوپانى رسید کیسه را مشاهده کرده برداشت .
بعد از چوپان پیرمردى بر سر چشمه آمد،

آثار فقر و تنگدستى از ظاهرش ‍ آشکار بود

دسته هیزمى بر روى سر داشت ،

هیزم را یک طرف نهاده براى استراحت کنار چشمه خوابید.
چیزى نگذشت که اسب سوار برگشت اطراف چشمه را براى پیدا کردن کیسه جستجو نمود.

ولى پیدا نکرد.

به پیرمرد مراجعه نمود او هم اظهار بى اطلاعى نمود

بین آن دو سخنانى شد که منجر به زد و خورد گردید

بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم کش را زد که جان داد.

حضرت موسى علیه السلام عرض کرد

پروردگارا این چه پیش آمدى بود

عدل در این قضیه چگونه است ؟

پول را چوپان برداشت پیرمرد مورد ستم واقع شد.
 خطاب رسید موسى،

همین پیرمرد پدر آن اسب سوار را کشته بود،

بین این دو قصاص انجام گردید.
در ضمن پدر اسب سوار به پدر چوپان

به اندازه پول همان کیسه مقروض بود

از اینرو به حق خود رسید

من از روى عدل و دادگرى حکومت می کنم.


داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۲
محمد یونسی

گل

شخصى غلامى را فروخت ،

به مشترى گوشزد کرد که این غلام فقط یک عیب دارد

و آن عیب سخن چینى است

مشترى با همین عیب به معامله راضى شده او را خرید.

مدتى غلام در خانه صاحب جدید خود ماند،

روزى به زن او گفت

شوهرت به تو علاقه اى ندارد

و خیال ازدواج مجدد کرده ،

اگر بخواهى از این فکر منصرف شود

باید بوسیله تیغ مقدارى از موى زیر گلویش را بیاورى

تا دعائى بر آن بخوانم که قلبش به او متمایل شود.

همانروز به شوهرش گفت

زنت رفیق دارد

و با او خوشگذرانى می کند در فکر کشتن تو افتاده

امشب خود را بخواب بزن تا حقیقت بر تو کشف گردد.

آن شب مرد ظاهرا خود را خوابیده نشان داد

نیمه شب متوجه شد

زنش ‍ تیغى در دست گرفته بطرف او می آید

خیال کرد براى کشتنش آماده شده

ناگهان از جاى حرکت کرد

و

با او درآویخت بالاخره زن خود را کشت .

بستگان زن از داستان مطلع شدند

و با شوهر به نزاع و جدال پرداختند

کم کم بین دو قبیله زن و شوهر

آتش زد و خورد افروخته شد.


داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۷
محمد یونسی

گل قرمز
ذوالنون مصرى ،

یک زن غیر مسلمان را دید که

در فصل زمستان مقدارى گندم به دست گرفته

و براى پرندگان بیابان برد و جلو آنها ریخت .

به آن زن گفت :

تو که کافر هستى ،

این دانه دادن به پرندگان براى تو چه فایده دارد؟

زن گفت فایده داشته باشد یا نه ، من این کار را مى کنم .
چند ماه از این جریان گذشت ،

ذوالنون در مراسم حج شرکت کرد،

همان زن را در مکه دید که

همراه مسلمانان مراسم حج را بجا مى آورد.

آن زن وقتى ذوالنون را دید، به او گفت :

به خاطر همان یک مقدار گندم که به پرندگان دادم ،

خداوند نعمت اسلام را به من احسان نمود

و توفیق قبول اسلام را یافتم .

نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۹
محمد یونسی

گل قرمز
وقتى نادرشاه به حکومت رسید،

عراق در دست حکومت عثمانى بود.

نادرشاه سپاهى تهیه نمود و به عراق حمله کرد

و آن را از چنگ عثمانى ها بیرون آورد.

آنگاه تصمیم گرفت براى زیارت على (ع ) به نجف برود.
وقتى مى خواست وارد حرم شود،

کورى را دید که در صحن حرم نشسته و گدایى مى کند.

به او گفت :

چند سال است در این جا هستى ؟

کور گفت : بیست سال .

نادر گفت : بیست سال است در این جا هستى

و هنوز بینایى چشمانت را از امیرالمؤمنین نگرفته اى ؟

من به حرم مى روم و بر مى گردم ،

اگر هنوز بینایى ات را نگرفته باشى تو را مى کشم .

شاه به حرم رفت و گدا از ترس او،

شروع به دعا و ناله و زارى کرد و از على (ع ) درخواست کرد چشمانش را به او باز دهد.
وقتى نادرشاه از حرم بیرون آمد،

دید که مرد،

بینایى اش را به برکت توسل به على (ع ) به دست آورده است .

نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۸
محمد یونسی

گل و پروانه

فرعون دلقکى داشت

که از کارها و سخنان او لذت مى برد و مى خندید.

روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود،

مردى را دید که لباسهاى ژنده بر تن ،

عبایى کهنه بر دوش و عصایى بر دست دارد.

پرسید: تو کیستى ؟

گفت :

من پیامبر خدا موسایم که از طرف خداوند

براى دعوت فرعون به توحید آمده ام .
دلقک از همانجا بازگشت ،

لباسى شبیه لباس موسى پوشیده

و عصایى هم به دست گرفت ، نزد فرعون آمد.

از باب مسخره و استهزاء

تقلید سخن گفتن حضرت موسى (ع ) کرد.

آن جناب از کار او بسیار خشمگین شد.

هنگامى که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید

و خداوند او را بالشکرش در رود نیل غرق ساخت ،

آن مرد تقلیدگر را نجات داد.
موسى عرض کرد:

پروردگارا! چه شد که این مرد را غرق نکردى ،

با این که مرا اذیت کرد؟

خطاب رسید: اى موسى !

من عذاب نمى کنم کسى را که به دوستانم شبیه شود،

اگر چه بر خلاف آنها باشد.

نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۱۴
محمد یونسی
سبد گل
شخصى یهودى خدمت حضرت على (ع ) آمد و پرسید:

یا على عددى را به من بگو که

قابل تقسیم بر 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 باشد،

بى آن که در تقسیم بر این اعداد، باقیمانده بیاورد.
على (ع ) به او فرمود:

اگر چنین عددى را به تو بگویم ، اسلام را قبول مى کنى ؟

مرد یهودى گفت : آرى .
فرمود:

روزهاى هفته ات را در روزهاى سالت ضرب کن ،

همان عددى خواهد شد که تو مى خواهى .

مرد یهود 7 روز هفته را در 360 روز سال ضرب کرد،

حاصل عدد 2520 شد که

قابل قسمت بر اعداد از 2 تا 10 مى باشد،

بدون آن که چیزى باقى بماند.
یهودى ،

پس از شنیدن این پاسخ صحیح و مشکل ،

طبق تعهد خود اسلام را قبول کرد.

نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۳
محمد یونسی

سبد گل
دیو جانس در روز عید از راهى عبور می کرد:

زنی را می بیند خود را آرایش و زینت داده می گذرد.

دیو جانس به اصحاب خود گفت :

این زن از خانه خود بیرون آمده است

تا زینت و زیور خود را به مردم نشان بدهد

و می خواهد مردم او را ببینند

نه اینکه او دیگران را ببیند.

مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۱
محمد یونسی

گل و پروانه
زنى،

دیو جانس را دیده و به واسطه بد شکلى و قبح منظره او شروع کرد به سرزنش کردن و بد گفتن .
دیوجانس گفت :

منظره و شکل مرد،

پس از سیرت و باطن او است

ولى در خصوص زن بعکس است ،

نخست بچهره و شکل او متوجه می شوند

سپس به سیرت و صفات قلبى او.

و از این لحاظ، آنچه از مرد در درجه اول مطلوبست :

صفات نفسانى و حسن سیرت و مردانگى او است ،

نه زیبائى صورت و جالب بودن چهره او.
زن بسیار شرمنده و خجل شده و سر به پائین انداخت .



مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۱
محمد یونسی

قبرستان
بهلول از جانب قبرستان می آمد،

پرسیدند از کجا می آئى ؟
گفت :

از لشکرگاه مردگان .
گفتند:

با همدیگر چه سئوال و جوابى داشتید؟
بهلول :

از آنها پرسیدم که کى از اینجا کوچ می کنید؟

جواب دادند که :

ما منتظر آمدن شما هستیم تا از این منزل حرکت نمائیم .


مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۰
محمد یونسی

رز

روزى (شخصی)... با مؤ من طاق ملاقات نمودند،

پرسید:

آیا شما معتقد هستید برجعت ؟

مؤ من طاق گفت : بلى .
(آن شخص گفت) :

پانصد دینار براى من قرض بدهید،

در آن روزیکه رجعت خواهیم کرد

قرض شما را تاءدیه می کنم(برمی گردانم).
مؤ من طاق :

ولى یک ضامنى باید معرفى کنید

تا من اطمینان داشته باشم که شما در هنگام رجعت

بصورت انسان خواهید بود،

زیرا می ترسم روز رجعت بشکل خوک در آئید

و من نتوانم طلب خود را وصول بنمایم .

مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۱
محمد یونسی

12

در زمان خلافت عثمان ،

شخصى کاسه سر کافرى را که سالها قبل مرده بود،

از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت:

((اگر کافر مى سوزد، پس چرا این کاسه سر،

نسوخته و حتى گرم و داغ نیست ؟)).
عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد،

على (ع ) حاضر شد،

عثمان به سؤال کننده گفت :

((سؤ الت را بازگو)).
او سؤ ال خود را تکرار کرد،

على (ع ) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق آوردند

فرمود:

این سنگ در ظاهر سرد است ،

ولى در درون آتش دارد که اگر این سنگ را به سنگى بزنیم ،

از آن آتش بیرون مى جهد،

جمجمه کافر نیز در درون آتش دارد.
در این هنگام عثمان گفت :

((اگر على نبود عثمان هلاک مى شد)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۵
محمد یونسی

آدمها

عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموى )

قبل از آنکه بر مسند خلافت بنشیند،

همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و کار داشت ،

به گونه اى که او را ((حمامة المسجد)) (کبوتر مسجد) مى نامیدند، وقتى که پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسید،

در مسجد مشغول قرائت قرآن بود،

خبر مقام خلافت را به او دادند،

او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب کرد

و گفت : سلام علیک هذا فراق بینى و بینک :

((خداحافظ، اکنون زمان جدائى بین من و تو است )).
غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل کرد که شراب مى خورد،

و یکى از استاندارانش ، ((حجاج )) بود

که دهها و صدها هزار نفر مسلمان را کشت ،

خودش مى گفت :

من قبل از سلطنت از کشتن مورچه اى مضایقه داشتم

ولى اکنون حجاج براى من نوشته که صدها نفر را کشته ام ،

ولى این خبر در من هیچ اثر نمى کند،

و روزى یکى از دانشمندان زمان (بنام زهرى ) به او گفت :

شنیده ام شراب مى نوشى گفت :

((آرى ، خون مردم را نیز مى نوشم )).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۴
محمد یونسی

صلوات

نقل مى کنند:

شخصى از دنیا رفت ، بستگان او،

یک نفر قارى قرآن را اجیر کردند، که مدتى ، سر قبر او قرآن بخواند، قارى مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکى از وابستگان،

آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوال پرسى کرد،

او در جواب گفت :

تقاضا دارم بگوئید

این قارى قرآن بر سر قبر من ، دیگر قرآن نخواند،

زىرا وقتى که قرآن مى خواند،

به هر آیه اى

(مثلاً آیه خمس ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهى از منکر و...)

مى رسد که من به دستور آن آیه عمل نکرده ام ،

مرا عذاب مى نمایند!!
نگارنده گوید:

در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالى القرآن و القرآن یلعنه

((چه بسیار افرادى هستند که تلاوت قرآن مى کنند،

ولى قرآن آنها را لعنت مى کند)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۰
محمد یونسی