خون مردم را نیز مى نوشم!!!
عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموى )
قبل از آنکه بر مسند خلافت بنشیند،
همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و کار داشت ،
به گونه اى که او را ((حمامة المسجد)) (کبوتر مسجد) مى نامیدند، وقتى که پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسید،
در مسجد مشغول قرائت قرآن بود،
خبر مقام خلافت را به او دادند،
او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب کرد
و گفت : سلام علیک هذا فراق بینى و بینک :
((خداحافظ، اکنون زمان جدائى بین من و تو است )).
غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل کرد که شراب مى خورد،
و یکى از استاندارانش ، ((حجاج )) بود
که دهها و صدها هزار نفر مسلمان را کشت ،
خودش مى گفت :
من قبل از سلطنت از کشتن مورچه اى مضایقه داشتم
ولى اکنون حجاج براى من نوشته که صدها نفر را کشته ام ،
ولى این خبر در من هیچ اثر نمى کند،
و روزى یکى از دانشمندان زمان (بنام زهرى ) به او گفت :
شنیده ام شراب مى نوشى گفت :
((آرى ، خون مردم را نیز مى نوشم )).
نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى