بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی
غفلت

از امام علی (ع) نقل شده فرمود:

سه گاو نر بزرگ

که یکی سیاه و دیگری سفید و سومی سرخ رنگ بود،
در علفزاری با هم با کمال اتحاد می چریدند،
در آن علفزار شیری وجود داشت

که هرگز قادر نبود به آن سه گاو آسیبی برساند،
تا اینکه شیر نقشه ایجاد تفرقه بین آنها را کشید،
نخست به گاو سیاه و سرخ گفت:
کسی نمی تواند از حال ما در این علفزار خرم مطلع شود

مگر از ناحیه گاو سفید،

زیرا سفیدی رنگ او از دور پیدا است،

ولی رنگ من مانند رنگ شما تیره و پنهان است،
و اگر بگذارید به او حمله کنم و او را بخورم،

پس از او این علفزار برای ما سه موجود باقی می ماند.
گاو سیاه و سرخ،

نصیحت شیر را پذیرفتند،

و شیر به گاو سفید حمله کرد و او را درید و خورد.
چند روز دیگر که شیر گرسنه شده بود،
محرمانه به گاوسرخ گفت:
رنگ من و تو همسان است،

بگذار گاو سیاه را بخورم

و این سرزمین پر علف برای من و تو همرنگ هستیم باقی بماند.
گاو سرخ اغفال شد

و اجازه داد،

شیر در فرصت مناسبی به گاو سیاه حمله کرد و او را درید و خورد.
پس از چند روزی با کمال صراحت به گاو سرخ گفت:

تو را نیز خواهم خورد، روز موعود فرا رسید،
شیر به گاو سرخ گفت:
حتما تو را می درم و می خورم،
گاو سرخ گفت:

به من مهلت بده تا سخنی را سه بار بلند بگویم بعد مرا بخور،

شیر به او مهلت داد.
گاو سرخ فریاد زد:
آهای چرندگان!

از خواب غفلت بیدار شوید من در همان روز که گاو سفید خورده شد،

خورده شدم.
یعنی همان هنگام که بر اثر هواپرستی و غفلت،

بین ما ایجاد تفرقه شد، سنگ زیرین سقوط ما پایه گذاری گردید،
و امروز دشمن از آن استفاده کرد

و ضربه نهائی خود را بر من وارد ساخت.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۹
محمد یونسی
امام علی

روایت است که سیاهی را نزد شاه مردان

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند که

دزدی کرده بود

حضرت به او فرمود:

ای اسود!

تو دزدی ؟

گفت :

آری یا امیرالمؤمنین.

حضرت فرمود:

آیا قیمت آنچه دزدیدی به یک دانگ و نیم زر می رسد؟

گفت :

بله یا امیرالمؤمنین !

حضرت فرمود:

یک بار دیگر از تو بپرسم ،

اگر اعتراف آوردی دست ترا ببرم .

گفت :

چنان کن یا امیرالمؤمنین !

حضرت بار دیگر از وی بپرسید و او اعتراف آورد.

امیرالمؤمنین علیه السلام دست راستش را ببرید.

آن سیاه، دست بریده را در دست چپ گرفت و بیرون رفت .

خون از دستش می چکید.

ابن کرار به وی رسید، گفت :

یا اسود! دست تو را که برید؟

گفت :

امیرالمؤمنین ،

پیشرو

سفیدرویان و سفید دستان

و مولای من و مولای جمله مخلوقات

و وصی بهترین پیغمبران .

ابن کرار گفت :

او دست تو را بریده است و تو مدح و ثنای او می گویی ؟

گفت :

چگونه نگویم که دوستی او با گوشت و پوست و خون من آمیخته است .

وی دست من را به حق برید، نه به باطل .

ابن کرار پیش امیرالمؤمنین علیه السلام آمد

و آنچه شنیده بود باز گفت ،

امیرالمؤمنین علیه السلام گفت :

ما را دوستانی باشند که اگر به ناخن پاره پاره شان کنیم ،

جز در دوستی نیفزاید

و دشمنانی نیز باشند که

اگر عسل در گلویشان کنیم ، جز دشمنی نیفزاید.

امیرالمؤمنین علیه السلام ،

فرزندش حسن علیه السلام را فرمود که آن سیاه را باز آورد.

حضرت فرمود : ای اسود!

من دست تو را بریدم ، تو مدح و ثنای من کردی!

مرد سیاه گفت:

من که باشم که ثنای تو کنم .

حضرت دست او بر جای خود نهاد

و ردای مبارک خود بر وی افکند

و دعایی بر آنجا خواند،

در همان حال دست وی درست شد،

چنانکه گویی هرگز نبریده اند.

داستان عارفان/کاظم مقدم

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۵۰
محمد یونسی
حجاب

آورده اند که نابینایی مادرزاد بود

در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ،

نام وی عبدالله ام مکتوم .

روزی به در خانه رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و آواز داد.

رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت : در، آی .

فاطمه علیها السلام برخاست و در خانه شد تا وی برون رفت .

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سبیل امتحان گفت :

ای فاطمه ! وی ترا نمی دید.

گفت : ای ! پدر بزرگوار!

اگر وی مرا نمی دید، من وی را می دیدم .

چنانکه حق تعالی مردان را نهی کرده است

در نامحرم نگاه کردن و گفته است :

قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ؛

زنان را نیز نهی کرده است و گفته که :

قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن .

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

حمد خدای را که مردان و زنان ما را جمله عالم و دانا گردانیده است.

داستان عارفان/کاظم مقدم

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۶
محمد یونسی
آیه الکرسی

ابوبکر بن نوح می گوید:

پدرم نقل کرد:
دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که

من عادت داشتم هر شب آیه الکرسی را می خواندم

و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم

و با خیال راحت به منزلم می رفتم .

یک شب یادم رفت آیه الکرسی را به مغازه بخوانم ، و به خانه رفتم .

وقت خواب یادم آمد،

از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم .

فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم ،

دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده ،

بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته .

گفتم :

تو که هستی و در اینجا چه کار داری ؟

گفت :

داد نزن من چیزی از تو نبرده ام ،

نگاه کن تمام متاع تو موجود است ،

من اینها را بستم و همینکه خواستم

بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم ،

تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم

باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.

خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم

تا اینکه تو در را باز کردی ،

حالا اگر می توانی مرا عفو کن ،

زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام .

من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم .

داستانهایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب/علی میر خلف زاده

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۶
محمد یونسی

12

منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی ،

از جنایتکاران بزرگ تاریخ است ،

وی نسبت به امام صادق (ع) اهانتها و جسارتها کرد،

از جمله آن حضرت را به اجبار، مدتی به حیره آورد

(این شهر نزدیک کوفه بود).

هارون بن جهم می گوید:

در حیره بودیم ، یکی از صاحب منصبان لشکر منصور،

جمعی را به خانه خود دعوت کرد،

از جمله امام صادق (ع) را نیز به آن مجلس فرا خواند.

وقتی که سفره را پهن کرده و غذا را آوردند،

یکی از مهمانان آب خواست ،

برای او بجای آب ، قدحی از شراب آوردند،

امام صادق (ع) تا متوجه این موضوع شد،

بی درنگ برخاست و فرمود:

پیامبر خدا (ص) فرموده :

ملعون است کسی که کنار سفره ای که در آن شراب هست بنشیند.

در آنجا ننشست و رفت.

داستان دوستان/محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۹
محمد یونسی

والدین

فرزند یکى از سران ممالک در خاطرات خود مى‏ گوید:
 سال‏ها پیش شبى دیروقت

در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند
و گفتند:

مادرت مى‏ خواهد تلفنى با شما صحبت کند.
خیلى تعجب کردم

این چه کار مهمى‏ است

که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده ‏اند.
خواب آلود پاى تلفن رفتم،

مادرم بدون مقدمه گفت:
سلام پسرم،

امشب شب تولد توست.

با اوقات تلخى جواب دادم:
همین؟!

این موقع مرا از خواب بیدار کردى که شب تولد من است؟
- مگر ناراحت شدى؟
- البته که ناراحت شدم مادر جان!

این کار را مى‏ توانستى فردا صبح انجام دهى.
مادرم با خنده گفت:
 ناراحت نشو عزیزم،

29 سال پیش درست در همین ساعت

مرا از خواب خوش بیدار کردى،
 درد شدیدى عارضم کردى،

اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردى،

مرا مجبور کردى بیمارستان بروم.
دکتر و پرستار دورم جمع شدند،

چه شده؟ چه خبر است؟

هیچ.
معلوم شد آقازاده مى‏ خواهند تشریف بیاورند،
درحالى که سرکار صبر نکردید

صبح روز بعد تشریف بیاورید
 و بى جهت عده ‏اى را از خواب خوش محروم ساختید.

   منبع:

راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 223

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۵
محمد یونسی

پدر و مادر

آیت اللَّه سید احمد زنجانى مى‏ نویسد:

مردى در حضور یکى از علما از برادرش شکایت کرد.

که او با من در مخارج مادرمان شرکت نمى‏ کند.

ایشان شخصى را مأمور کرد که در میان آنان اصلاح کند.
آن شخص گفت:

من برادرش را خواستم

و با او در این مورد صحبت کردم و به او گفتم:

چرا در هزینه پرستارى از مادرتان

به برادرت مساعدت نمى‏ کنى؟

گفت:

آقا به من مربوط نیست،

زیرا ما با همدیگر قرارداد بسته ‏ایم

و من هم طبق آن قرارداد عمل مى‏ کنم.

پرسیدم: چطور؟

او گفت:

ما قرار گذاشته بودیم که پدر و مادرمان را تقسیم کنیم

به این ترتیب که خرج پرستارى از پدر با من باشد

و مخارج مادر با او.

خوشبختانه شانس مرا یارى کرد و پدرم زود مرد!

اکنون طبق قرار خرج مادر به من مربوط نمى ‏شود.

من همین که این سخن را شنیدم

(شانس مرا یارى کرد و پدرم زود مرد)

از بى مهرى آن شخص متعجب شدم

و گفتم

مگر مال قسمت کرده ‏اید

که طبق قرار عقد لازم و خیار ساقط گردد؟!
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۳
محمد یونسی

پدر و مادر

شخصى

خدمت امام جواد علیه السلام

نامه نوشت که

پدر من ناصبى است

و از منحرفان مى ‏باشد

و گاهى با من

به شدت و تندى رفتار مى‏ کند،

آیا افشاگرى کنم یا با او مدارا نمایم؟

حضرت در جواب نامه او نوشت:

آنچه از پدرت نوشته بودى فهمیدم

و تو را از دعا فراموش نمى‏ کنم

و مدارا براى تو بهتر است از افشاگرى

و بدان که با سختى آسانى است

و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است.
« بحارالانوار 50/ 55»
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۲
محمد یونسی

پدر و مادر
آقاى جمى

امام جمعه سابق آبادان نقل مى‏ کردند

یکى از مسؤولان مملکتى

به همراه پدرش

براى انجام بعضى از کارهاى جارى

به خدمت امام قدس سره رسید،

وقتى که مى‏ خواستند به خدمت امام برسند،

ایشان زودتر از پدرش وارد بیت شد

در حالى که امام ناظر ورود آنان بود.

او پس از تشرف به خدمت امام،

پدرش را معرفى کرد.

امام نگاهى به او کردند و فرمودند:

اگر پدر شماست؛

پس چرا جلوتر از او وارد شدى؟
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۱۱
محمد یونسی

پدر و مادر

شهید مطهرى مى ‏فرمود:

گهگاه که به اسرار وجود خود و کارهایم مى‏ اندیشم،

احساس مى ‏کنم

یکى از مسائلى که

باعث خیر و برکت در زندگى‏ ام شده

و همواره عنایت و لطف الهى را شامل حال من کرده است،

احترام و نیکى فراوانى بوده است که

به والدین خود کرده‏ ام

بویژه در دوران پیرى و هنگام بیمارى.

علاوه بر توجه معنوى و عاطفى

و با وجود فقر مالى و مشکلات مادى در زندگى ‏ام،

تا آنجا که توانایى ‏ام اجازه مى‏ داد

از نظر هزینه و مخارج زندگى

به آنان کمک و مساعدت کرده‏ ام.
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۵۶
محمد یونسی

مادر و پدر

وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً  [اسراء آیه 23]

و پروردگارت فرمان داده:

جز او را نپرستید!

و به پدر و مادر نیکى کنید!

هر گاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن!

و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!

داستانک:

از امام باقر(علیه السلام) روایت است که

در بنی اسرائیل عابدی بود بنام جریح،

که در صومعه خویش به عبادت مشغول بود.

روزی مادرش در حالی که وی به نماز اشتغال داشت،

وی را بخواند، و او مادر را پاسخ نداد ـ

(در بعضی روایات آمده که اگر جریح فقیه می بود می دانست که قطع نماز نافله و پاسخ مادر از نماز افضل بود) ـ

مادر برگشت، و بار دوم آمد و او را صدا زد،

و باز پاسخ نداد، تا سه بار.

در این بار مادر وی را نفرین کرد

و گفت:

از خدای بنی اسرائیل می خواهم که تو را به خود واگذارد

و یاریت نکند.

روز بعد زن بدکاره ای به کنار صومعه او آمده

و فرزندی را که در رحم داشت در آنجا وضع حمل کرد،

و ادعا کرد که فرزند از آن جریح است.

در میان بنی اسرائیل شایع شد که

آن کس که مردمان را از زنا نهی می نمود

خود مرتکب زنا گشته است!

حاکم دستور داد وی را بدار کشند،

مادر بر سر و روی زنان،

به پای چوبه دار آمد.

جریح گفت ساکت باش که این نتیجه همان نفرین تو است.

مردمان چون شنیدند گفتند:

ما از کجا بدانیم که این تهمت و این نسبت دروغ است؟

جریج گفت:

کودک را حاضر کنید.

چون کودک بیاوردند،

از او پرسیدند: پدرت کیست؟

وی به زبان آمد و گفت:

فلان چوپان پدر من است،

و بدین گونه خداوند بر اثر توبه جریح وی را نجات داد،

و جریح سوگند یاد کرد که

از این پس از خدمت مادر جدا نگردد 

[بحار الأنوار ، ج‏71، ص: 75 ]

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۵
محمد یونسی
مادر
روزی حضرت موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السلام)

در ضمن مناجات به خداوند عرضه داشت:

«می خواهم همنشینم را در بهشت ببینم».

جبرئیل بر او نازل شد و گفت:

«ای موسی، قصابی که در فلان محل ساکن است،

 همنشین توست».


حضرت موسی نزد قصاب رفت و اعمال او را زیر نظر گرفت.

شب که شد قصاب جوان مقداری گوشت برداشت

 و به سوی منزل روان گردید.

موسی از پی او روان شد.

چون به در منزل رسیدند، موسی جلو رفت و پرسید:

 «ای جوان مهمان نمی‌خواهی؟»

گفت:
بفرمایید!

حضرت موسی (علیه السلام) وقتی به درون خانه رفت،

 دید جوان با آن گوشت تازه غذایی تهیه کرد،

 آن گاه زنبیلی را که به سقف آویخته بود،

پایین آورد و پیرزنی کهنسال را از درون آن بیرون آورد.

ابتدا او را شست و شو داد

 و آنگاه با دست خویش غذا را به او خورانید.

هنگامی که خواست زنبیل را به جای آن بیاویزد،

زبان پیرزن به کلماتی نامفهوم حرکت کرد

و هر دو خندیدند.

سپس جوان قصاب برای حضرت موسی (علیه السلام) غذا آورد

و با هم غذا را خوردند.

چون موسی از ماجرای جوان پرسید، پاسخ داد:

 «این پیرزن مادر من است.

 چون درآمدم بالا نیست و نمی توانم برای او کنیزی استخدام نمایم،

خدمتش را می نمایم».

 موسی پرسید:
 «آن کلماتی که مادرت بر زبان جاری کرد،و خندیدید چه بود؟»

 گفت :
«هرگاه او را شست و شو می دهم
و غذا به او می خورانم،
دعایم میکند و می گوید:

 "خدا تو را ببخشاید

و تو را در بهشت هم درجه و همنشین حضرت موسی گرداند!"


حضرت موسی (علیه السلام) فرمود:

ای جوان، من موسی هستم.

 اینک به تو بشارت می دهم که خداوند دعای مادرت را درباره تو

مستجاب گردانیده است.

 جبرئیل به من خبر داد که

تو در بهشت همنشین و هم درجه ی من خواهی بود.

[پند تاریخ، جلد1 ؛ صفحه 68 و یکصد موضوع 500داستان جلد 1 صفحه 138]
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۰
محمد یونسی
پای مفسری که قطع شد

احسان به والدین

در قرآن 4 بار ؛" و بالوالدین احسانا " آمده است  ؛

که در تمام این موارد قبلش بحث پرستیدن خدا مطرح شده است

... لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

... أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا ...

خدا نکند پدر و مادری ؛

فرزندشان را نفرین کنند و یا از او راضی نباشند.

داستانک:

 «زمخشری»،دانشمند بزرگ اهل سنت و صاحب تفسیر معروف «کشّاف»،

یک پای خود را در حادثه ای از دست داد.

او پس از ورود به بغداد و ملاقات با فقیه دامغانی ،

علت قطع شدن پایش را اینگونه شرح می دهد:

نفرین مادرم موجب پدید آمدن چنین گرفتاری است؛

زیرا من، در ایام کودکی،

گنجشکی را گرفتم و نخی به پایش بستم و پرهایش را کندم.

در این میان،

ناگهان پرنده از دستم فرار کرد

و در اثر این کار پای چپش  جدا شد.

مادرم وقتی از این ماجرا باخبر شد،

برآشفت و به من گفت:

خدا پای چپت را  قطع کند،

همچنان که پای چپ  این حیوان زبان بسته را جدا ساختی!

پس از مدتی از اسب افتادم و پای چپم شکست.

پزشکان چاره ای جز قطع پایم ندیدند .

و این در اثر نفرین مادر بود.

منبع :

کتاب عظمت یک نگاه صفحه 180 به نقل از کتاب مقام والدین در اسلام صفحه 125

http://www.manbarak.ir/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۹
محمد یونسی

حدیث دنیا
روزی مرحوم آیه اللّه

حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء

مبلغی را بین فقراء در اصفهان تقسیم کرد.


پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد.


 در بین دو نماز که مشغول خواندن تعقیبات بود سیّدی فقیر جلو آمد،

تا مقابل امام جماعت رسید
 گفت :

ای شیخ ! مال جدّم ،

خمس را بده !!

آقای کاشف الغطاء پاسخ داد:
 قدری دیر آمدی .

متاءسفانه چیزی باقی نمانده است .

سیّد با کمال جسارت و گستاخی

آب دهان به ریش شیخ انداخت .

شیخ هیچ گونه عکس العملی نشان نداد

بلکه به نمازگزاران اعلام نمود:

 هر کس ریش شیخ را دوست دارد

به سیّد کمک کند

و خودش پولی را جمع کرده و به او داد!

داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
محمد یونسی