روزی ابن سماک به نزد هارون الرشید در آمد،
در آن اثنا که به نزد هارون بود وی آب خواست.
کوزه آبی بیاوردند
و چون آن را به طرف دهان برد که بنوشد،
ابن سماک گفت:
ای امیر مؤ منان!
دست نگهدار،
تو را به حق
خویشاوندی رسول خدا (ص)
اگر این جرعه آب را از تو وامی داشتند
آن را به
چند می خریدی؟
گفت:
به همه ملکم
گفت:
بنوش که خدای بر تو گوارا کند.
وقتی آن را بنوشید گفت:
به حق خویشاوندی پیمبر خدا (ص) از تو می پرسم
که اگر آب از بدن تو برون نمی شد
آن را به چند می خریدی؟
گفت:
به همه ملکم.
ابن سماک گفت:
ملکی که قیمت آن یک جرعه آب باشد
در خور آن نیست که درباره آن رقابت کنند.
گوید:
هارون بگریست
و فضل بن ربیع به ابن سماک اشاره کرد
که برود و او نیز برفت.
گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی
به نقل از پایگاه اندیشه قم
طرح شبهه:
چگونه می توان باور داشت که با وجود علی (ع) در درون منزل، همسر او برای باز کردن در خانه برود! چرا خود علی (ع) برای بازکردن در نرفت؟
نقد و بررسی:
أوّلاً: آن چه که از برخی از روایات استفاده می شود: حضرت فاطمه سلام الله علیها نزدیک در ورودی منزل نشسته بود و با دیدن عمر و همراهان وی، در را به روی آنان بست.
مرحوم عیاشی در تفسیر، شیخ مفید در الإختصاص و... نوشته اند:
مسند مخصوص او را خالى دید بر روى آن نشست.
پاسبانان قصر وقتى بهلول را در محل مخصوص هارون دیدند
با شلاق و تازیانه او را از آن مکان بیرون کردند.
هارون از اندرون خارج شد،
بهلول را دید در گوشه اى نشسته و گریه مى کند.
از خدمتکاران علت گریه او را پرسید.
گفتند چون در مسند شما گستاخانه نشسته بود
ما او را آزردیم هارون آنها را توبیخ و ملامت کرد
بهلول را نیز تسلى داد.
بهلول گفت من به حال تو گریه مى کنم
نه بواسطه خودم .
زیرا با همین چند دقیقه که در جایگاه و مسند تو نشستم
این طور مرا آزردند
بر تو چه خواهد گذشت که
سالها بر این مسند ظلم نشسته اى
و تکیه بر این دستگاه ستم کرده اى
و از عواقب هولناک آن نمى ترسى ؟!
داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى
او همواره ناله و گریه سر مى داد که
اى خدا،
نه ماه بار دارم و سه ماه شادمان،
اما این شادکامى حتى از عمر رنگین کمان نیز کمتر است!
براى نجات از این مشکل نزد مردان خدا مى رفت
و از این مصیبت شکوه و ناله مى کرد.