بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیرمرد» ثبت شده است

گل زرد

روزى حضرت موسى علیه السلام از محلى عبور مى کرد

رسید بر سر چشمه اى در کنار کوه ،

با آب آن چشمه وضو گرفت ،

بالاى کوه رفت تا نماز بخواند

در این موقع اسب سوارى به آنجا رسید.
براى آشامیدن آب از اسب فرود آمد،

در موقع رفتن کیسه پول خود را فراموش نموده رفت .

بعد از او چوپانى رسید کیسه را مشاهده کرده برداشت .
بعد از چوپان پیرمردى بر سر چشمه آمد،

آثار فقر و تنگدستى از ظاهرش ‍ آشکار بود

دسته هیزمى بر روى سر داشت ،

هیزم را یک طرف نهاده براى استراحت کنار چشمه خوابید.
چیزى نگذشت که اسب سوار برگشت اطراف چشمه را براى پیدا کردن کیسه جستجو نمود.

ولى پیدا نکرد.

به پیرمرد مراجعه نمود او هم اظهار بى اطلاعى نمود

بین آن دو سخنانى شد که منجر به زد و خورد گردید

بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم کش را زد که جان داد.

حضرت موسى علیه السلام عرض کرد

پروردگارا این چه پیش آمدى بود

عدل در این قضیه چگونه است ؟

پول را چوپان برداشت پیرمرد مورد ستم واقع شد.
 خطاب رسید موسى،

همین پیرمرد پدر آن اسب سوار را کشته بود،

بین این دو قصاص انجام گردید.
در ضمن پدر اسب سوار به پدر چوپان

به اندازه پول همان کیسه مقروض بود

از اینرو به حق خود رسید

من از روى عدل و دادگرى حکومت می کنم.


داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۲
محمد یونسی
http://yasupload.ir/images/80853272949862900219.jpgپیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد..
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب
دید.

عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.

سپس به او گفتند:

" باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه".

پیرمرد غمگین شد، گفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۰۱
محمد یونسی
گویند روزى هارون الرّشید به خاصّان و ندیمان خود گفت:
من دوست دارم شخصى که خدمت رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم مشرّف شده و از آن حضرت حدیثى شنیده است زیارت کنم تا بلاواسطه از آن حضرت آن حدیث را براى من نقل کند.
 چون خلافت هارون در سنه یکصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است که با این مدّت طولانى یا کسى از زمان پیغمبر باقى نمانده، یا اگر باقى مانده باشد در نهایت ندرت خواهد شد.
 ملازمان هارون در صدد پیدا کردن چنین شخصى بر آمدند و در اطراف و اکناف تفحّص نمودند، هیچکس را نیافتند به جز پیرمرد عجوزى که قواى طبیعى خود را از دست داده و از حال رفته و فتور و ضعف کانون و بنیاد هستى او را در هم شکسته بود و جز نفس و یک مشت استخوانى باقى نمانده بود.

او را در زنبیلى گذارده و با نهایت درجه مراقبت و احتیاط به دربار هارون وارد کردند و یکسره به نزد او بردند.

هارون بسیار مسرور و شاد گشت که به منظور خود رسیده و کسى که رسول خدا را زیارت کرده است و از او سخنى شنیده، دیده است.

گفت: اى پیرمرد! خودت پیغمبر اکرم را دیده‏ اى؟ عرض کرد: بلى.

هارون گفت: کى دیده‏ اى؟

عرض کرد: در سنّ طفولیّت بودم، روزى پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم آورد.

و من دیگر خدمت آن حضرت نرسیدم تا از دنیا رحلت فرمود.

هارون گفت: بگو ببینم در آن روز از رسول الله سخنى شنیدى یا نه؟

عرض کرد: بلى، آن روز از رسول خدا این سخن را شنیدم که مى‏ فرمود:

یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ«فرزند آدم پیر مى ‏شود و هر چه بسوى پیرى مى ‏رود به موازات‏ آن، دو صفت در او جوان مى‏ گردد: یکى حرص و دیگرى آرزوى دراز.»

هارون بسیار شادمان و خوشحال شد که روایتى را فقط با یک واسطه از زبان رسول خدا شنیده است؛ دستور داد یک کیسه زر بعنوان عطا و جائزه به پیر عجوز دادند و او را بیرون بردند.

همین که خواستند او را از صحن دربار به بیرون ببرند، پیرمرد ناله ضعیف خود را بلند کرد که مرا به نزد هارون برگردانید که با او سخنى دارم.

گفتند: نمى‏ شود.

گفت: چاره‏ اى نیست، باید سؤالى از هارون بنمایم و سپس خارج شوم!

زنبیل حامل پیرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند.

هارون گفت: چه خبر است؟ پیرمرد عرض کرد: سؤالى دارم. هارون گفت: بگو. پیرمرد گفت: حضرت سلطان!

بفرمائید این عطائى که امروز به من عنایت کردید فقط عطاى امسال است یا هر ساله عنایت خواهید فرمود؟

هارون الرّشید صداى خنده‏ اش بلند شد و از روى تعجّب گفت:

صَدَقَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ؛ یَشِیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ!

«راست فرمود رسول خدا که هر چه فرزند آدم رو به پیرى و فرسودگى رود دو صفت حرص و آرزوى دراز در او جوان مى‏گردد!»

این پیرمرد رمق ندارد و من گمان نمى‏ بردم که تا درِ دربار زنده بماند، حال مى‏ گوید:

آیا این عطا اختصاص به این سال دارد یا هر ساله خواهد بود.

حرص ازدیاد اموال و آرزوى طویل او را بدین‏ سرحدّ آورده که باز هم براى خود عمرى پیش بینى مى‏ کند و در صدد اخذ عطاى دیگرى است.

معاد شناسى، ج‏1، ص:27 تا 30

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۱
محمد یونسی