روزى با حالت مستى او را اذیت فراوان کردم و ...!!!
سفر حج کردم.
جماعتى را در عرفات دیدم، به خود گفتم:
اى کاش مى دانستم حج کدام یک از اینها قبول است
تا او را تهنیت بگویم و کدام حج مردود است تا او را تعزیت دهم.
در خواب دیدم گوینده اى مى گوید:
خداوند، همه این جماعت را به نعمت مغفرت معزّز فرمود
مگر محمدبن هارون بلخى را که حج او مردود است.
زمانى که صبح شد، به نزد اهالى خراسان آمدم
و از آنها احوال محمدبن هارون بلخى را پرسیدم.
گفتند:
آن مرد عابد و زاهد است،
او را باید در خرابه هاى مکّه بیابى.
بعد از گردش زیاد، او را در خرابه اى دیدم که
دست در گردن بسته و زنجیر در پایش بود و در حالت نماز بود. همین که مرا دید، پرسید: تو کیستى؟
گفتم: مالکبن دینار.
گفت: خواب دیده اى؟
گفتم: آرى.
گفت: هر سال، مرد صالحى مثل تو در خصوص من خواب مى بیند.
گفتم: سبب این امر چیست؟
گفت: من شراب مى خوردم، مادرم هم مانع من مى شد.
روزى با حالت مستى او را اذیت فراوان کردم و ...
پس از آنى که از مستى خارج شدم،
همسرم مرا با خبر کرد
که به چنین کار بدى دست زده ام.
آن دست خود را بریدم و پایم را به زنجیر
بستم
و هر سال حج مى کنم و دعا و استغاثه مى نمایم
و مى گویم:
«اى کاشف
همّ و غم!
شفا ببخش همّ و غم مرا و راضى فرما مادر مرا
تا جرم و تقصیر مرا عفو کند».
این قدر بدان که بعدا از عمل خود دست کشیدم
و 26 غلام و کنیز آزاد کردم و ...
گفتم:
اى مرد، نزدیک بود با این عملت تمام روى زمین را بسوزانى.
مالک مى گوید:
همان شب حضرت رسول (ص)
را در خواب دیدم،
فرمود:
اى مالک! مردم را از رحمت خداى تعالى محروم نگردان، دانسته باش که خداى تعالى به حال محمدبن هارون توجه کرد و دعاى او را مستجاب کرد و گناهانش را بخشید.
او را خبر نما که سه روز از روزهاى
دنیا در میان آتش مى ماند، خداوند دل مادر را به وى مایل مى کند
و به
ترّحم مى آورد تا مادرش او را حلال مى کند
و مادر و فرزند هر دو با هم داخل بهشت مى شوند.
مالک مى گوید:
من آمدم و خواب خود را
براى او نقل کردم.
همین که این مژده را شنید، روح از بدنش مفارقت کرد.
من او را غسل دادم و کفن نمودم و بر جنازه او نماز خواندم و دفنش نمودم.
میعاد نور ؛ ص229 به نقل از: رنگارنگ، ج 2، ص 43.