در تفسیر روح البیان نقل شده است:
سه برادر در شهری زندگی می کردند،
برادر بزرگ تر ده سال روی مناره ی مسجدی اذان می گفت و پس از ده سال از دنیا رفت.
برادر دوم نیز چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید.
به برادر سوم گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود؛
اما او قبول نمی کرد.
گفتند: مقدار زیادی پول به تو می دهیم!
گفت: صد برابرش را هم بدهید، حاضر نمی شوم.
پرسیدند:
مگر اذان گفتن بد است؟
گفت: نه، ولی در مناره حاضر نیستم اذان بگویم.
علت را پرسیدند،
گفت:
این مناره جایی است که دو برادرم را بی ایمان از دنیا برد؛
چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالای سرش بودم
و خواستم سوره ی «یس» بخوانم تا آسان جان دهد،
مرا از این کار نهی می کرد.
برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت.
برای یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود.
گفتم: تو را رها نمی کنم تا بدانم
چرا شما دو نفر بی ایمان مُردید!
گفت:
زمانی که به مناره می رفتیم، به ناموس مردم نگاه می کردیم،
این مسئله فکر و دل مان را به خود مشغول می کرد
و از خدا غافل می شدیم،
برای همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم.
یکصد موضوع، پانصد داستان 1/222؛ به نقل از: داستان های پراکنده 1/123.
سعد بن طریف از امام باقر (ع) نقل مى کند که فرمود:
هر کس ده سال براى خدا اذان بگوید،
خداوند به مقدار چشم انداز او و تا جایى که در آسمان صدایش برسد، او را مى آمرزد
و هر خشک و ترى که صداى او را بشنود، او را تصدیق مى کند
و براى او از هر کسى که با او در مسجد نماز بخواند بهره اى است،
و براى او از هر کسى که با صداى او نماز بخواند حسنه اى است.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 175
رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
ثَلاثٌ
لَو یَعلَمُ النّاسُ ما فیهِنَّ ما اُخِذنَ اِلاّ بِسَهمَةٍ حِرصا عَلى
ما فیهِنَّ مِن الخَیرِ وَ البَرَکَةِ: اَلتَّذینُ بِالصَّلاةِ وَ
التَّهجیُر بِالجَماعاتِ وَ الصَّلاةُ فى اَوَّلِ الصُّفوفِ؛
سه چیز است که اگر مردم آثار آن را مى دانستند،
به جهت حریص بودن به خیر و برکتى که در آنها هست،
به قرعه متوسل مى شدند:
اذان نماز،
شتاب به نماز جماعت
و نماز در صف اول.
کنزالعمّال، ح 43235