سوره بقره، آیه 155
وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشیْء مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْص مِّنَ الأَمْوَلِ وَ الأَنفُسِ وَ الثَّمَرَتِ وَ بَشرِ الصبرِینَ(155)
و البته شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کمبودی
از اموال و جانها و ثمرات می آزماییم
و مژده ده صبر پیشگان را.
امام صادق علیه السلام فرمود:
به ناچار بیش از قیام قائم.
سالی خواهد بود که
مردم در آن گرسنگی کشند
و ترس شدیدی از جهت کشتار به آنان رسد.
و در اموال و جانها و میوه ها کمبودی حاصل گردد.
و البته این مطلب در قرآن به روشنی آمده
و سپس همین آیه را تلاوت
فرمود.
کتاب الغیبة، ص 132.
سوره حجر، آیه 36-38
قَالَ رَب فَأَنظِرْنی إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ(36) قَالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنظرِینَ(37) إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(38)
(شیطان) گفت:
پروردگارا مرا تا روز رستاخیز مهلت ده، و زنده بگذار،
فرمود:
تو از مهلت یافتگانی.
(اما نه تا روز رستاخیز) بلکه تا روز و وقت معینی.
امام صادق علیه السلام در جواب شخصی بنام وهب که پیرامون این آیه و وقت معلوم از او سوال کرد فرمود:
وقت معلوم در این آیه روز قیامت نیست
بلکه وقت معلوم روز قیام قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.
هر گاه خداوند او را برانگیزد
ابلیس می آید در حالیکه بر زانوهایش راه می رود
و می گوید:
ای وای از این روزگار.
آنگاه پیشانی او گرفته می شود
و گردنش زده می شود
و این هنگام همان وقت معلوم است که مدت او به پایان می رسد.
دلائل الامامه، ص 240.
----------------------
مردى از کفار اهل کتاب (ذمى ) در راه رفیق امیرالمؤ منین علیه السلام گردید ایشان را نمى شناخت .
پرسید کجا مى روى ؟
حضرت فرمود: به کوفه ،
هنگامیکه بر سر دو راهى رسیدند
ذمى خواست از راه دیگر برود
حضرت مقدارى او را همراهى نمود.
ذمى عرض کرد شما که خیال کوفه داشتید؟
براى چه از این راه می آئید؟
مگر نمى دانید راه کوفه از این طرف نیست ؟
فرمود: مى دانم
ولى دستور پیغمبر ما است
که نیکو رفاقت و مصاحبت کردن ،
به اینست که رفیق خود را
مقدارى همراهى و مشایعت کنند.
من از این جهت با تو آمدم .
مرد ذمى گفت :
شیفته ى اخلاق نیک اسلام شده اند
کسانیکه پیروى این دین را نموده اند
من شما را گواه مى گیرم که به اسلام وارد شدم .
از همانجا آن مرد به همراهى على علیه السلام
به کوفه آمد در کوفه ایشان را شناخت
و مراسم اجراء شهادت اسلام را بجا آورد.
(داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از: ج16 بحارالانوار ص 44).
فرشته اى در حین عبور،
دید مردى کنار در منزل کسى ایستاده است ،
به او گفت :
((اى بنده خدا براى چه اینجا ایستاده اى ؟
آیا حاجتى به صاحب منزل دارى ؟
و یا صاحب منزل از خویشان توست ؟!)).
او در جواب گفت :
((صاحب منزل نه از خویشان من است و نه حاجتى به او دارم ،
فقط برادر دینى من است ،
و من براى انجام وظیفه پیوند اسلامى ،
براى خدا آمده ام از او احوالى بپرسم و بر او سلام کنم )).
فرشته به او گفت :
من از طرف خدا به سوى تو فرستاده شده ام ،
خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرماید:
تو به دیدار من آمده اى و تعهد و پیوند با مرا فراهم نمودى ،
بهشت را براى تو واجب نمودم ،
و تو را از خشم خویش بخشیدم و از آتش دوزخ پناه دادم .
آرى کسانى که به زیارت و دیدار همکیشان خود مى روند،
اینها در حقیقت به زیارت خدا مى روند،
و مشمول عالى ترین درجه عفو و لطف خدا هستند.
منبع : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى
چهل حدیث گهربار منتخب
قالَ الا مامُ جَعْفَرُ بنُ محمّد الصّادقُ علیه السلام :
1 حَدیثی حَدیثُ اءبى ، وَ حَدیثُ اءبى حَدیثُ جَدى ، وَ حَدیثُ جَدّى حَدیثُ الْحُسَیْنِ، وَ حَدیثُ الْحُسَیْنِ حَدیثُ الْحَسَنِ، وَ حَدیثُ الْحَسَنِ حَدیثُ اءمیرِالْمُؤْمِنینَ، وَ حَدیثُ اءمیرَالْمُؤْمِنینَ حَدیثُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ، وَ حَدیثُ رَسُولِ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.(69)
ترجمه :
فرمود:
سخن و حدیث من همانند سخن پدرم مى باشد،
و سخن پدرم همچون سخن جدّم ،
و سخن جدّم نیز مانند سخن حسین
و نیز سخن او با سخن حسن یکى است
و سخن حسن همانند سخن امیرالمؤ منین علىّ
و کلام او از کلام رسول خدا مى باشد،
که سخن رسول اللّه
به نقل از سخن خداوند متعال خواهد بود.
به نقل از پایگاه اندیشه قم
دوستى با افراد مفید
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
یا علىُّ مَن لَم تَنتَفِع
بِدینِهِ و لا دُنیاهُ فَلا خیرَ لَکَ فى مجالستِهِ اى على کسى که از دین و
دنیاى او سودى نمى برى،
خیرى در همنشینى او نیست.
تفسیر آیات برگزیده قرآن، ج2، ص: 58
((آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار ج1 ص : 111))
مرحوم محدّث قمی به خواب پسرش آمد و گفت:
کتابی امانت در فلان نقطه کتابخانهام هست،
آن را ببر و به صاحبش بده،
من اینجا گرفتارم.
پسر میرود و آن کتاب را پیدا میکند؛
امّا در حال بردن،
کتاب به زمین میافتد و کمی خراش برمیدارد.
دوباره پدر را در خواب میبیند که میگوید:
چرا در مورد آن خراش که در کتاب ایجاد شده از صاحبش استحلال نکردی؟
من اینجا گرفتارم.
(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)