این داستان معروف را شنیده اید
بوعلى سینا در حواس و فکرش [قویتر از حد معمول بود] چون آدم خارق العاده اى بود.
چشمش از دیگران شعاعش بیشتر بود،
گوشش خیلى تیزتر بود،
فکرش خیلى قویتر بود.
کم کم مردم درباره حس بوعلى،
چشم بوعلى و گوش بوعلى افسانه ها نقل کردند
که مثلًا
در اصفهان بود
و صداى چکش مسگرهاى کاشان را مى شنید.
البته اینها افسانه است،
ولى افسانه ها را معمولًا در زمینه هایى مى سازند که شخص جنبه خارق العادهاى داشته باشد.
شاگردش بهمنیار به او مى گفت:
تو از آن آدمهایى هستى که اگر ادعاى پیغمبرى کنى،
مردم از تو مى پذیرند و از روى خلوص نیت ایمان مى آورند.
مى گفت: این حرفها چیست؟
تو نمى فهمى.
بهمنیار مى گفت:
خیر، مطلب از همین قرار است.
بوعلى مى خواست عملًا به او نشان بدهد.
در یک زمستانى که با یکدیگر در مسافرت بودند
و برف زیادى آمده بود،