بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۴۴۷ مطلب توسط «محمد یونسی» ثبت شده است

دروغ مصلحت انگیز     
در یکى از جنگها،

عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند.

شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند.
 اسیر که از زندگى ناامید شده بود،

خشمگین شد

و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد

که گفته اند:
«هر که دست از جان بشوید،

هر چه در دل دارد بگوید.»
وقت ضرورت چو نماند گریز  

دست بگیرد سر شمشیر تیز

شاه از وزیران حاضر پرسید:

 «این اسیر چه مى گوید؟»

 یکى از وزیران پاک نهاد گفت:

این آیه را مى خواند:
 «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس»

(آل عمران/ 431)؛
 پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم،

خشم خود را فرو برند

و لغزش مردم را عفو کنند

و آنها را ببخشند.
 شاه با شنیدن این آیه،

به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید،
ولى یکى از وزیرانى که مخالف او بود

(و سرشتى ناپاک داشت)

نزد شاه گفت:
«نباید دولتمردانى چون ما نزد تو سخن دروغ بگویند.
آن اسیر به شاه دشنام داد

و او را به باد سرزنش و بدگویى گرفت.
شاه از سخن آن وزیر زشتخوى خشمگین شد

و گفت:
دروغ آن وزیر براى من

پسندیده تر از راستگویى تو بود،
 زیرا دروغ او از روى مصلحت بود،

و تو از باطن پلیدت برخاست.
 چنانکه خردمندان گفته اند:
«دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز»

منبع: 

نشریه تربیتى اخلاقى خلق، شماره‏3، ص: 60

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۱۸
محمد یونسی
دوستی
در کتاب اسرار التوحید مطلبی
به شرح زیر آمده که قابل تامل وشنیدنی است:

 وحی آمد به موسی علیه السلام
 که بنی اسرائیل را بگوی که بهترین کس را اختیار کند.


صد نفر را انتخاب کردند.

وحی آمد که از این صد نفر بهترین اختیار کند،
ده نفر اختیار کردند.

وحی آمد که از این ده نفر، سه نفر اختیار کنید.
سه نفراختیار کردند.

وحی آمد که از این سه کس، بهترین اختیار کنید.
یکی اختیار کردند.

وحی آمد که این یگانه را بگویید
 تا بدترین, بنی اسرائیل را بیاورد.

 او چهار روز مهلت خواست
و گرد, عالم  گشت که کسی طلب کند.
 روز چهارم به روستایی رسید.
 مردی را دید که به فساد و ناشایستگی معروف بود،
و انواع فسق و فجور در او موجود بود،
                چنان که انگشت نمای گشته بود.                          

خواست که او را ببرد،
 اندیشه ای به دلش درآمد
که از کجا معلوم من از او بدتر نباشم
 و به این که مرا مردم انتخاب کردند که بهترین خلقم،

 نباید مغرور شوم .

چون هرچه کنم به گمان خواهد بود ،
این گمان در حق خویش برم بهتر است


دستار در گردن,
خویش انداخت و به نزد, موسی آمد
و گفت
هر چند نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم.
 وحی آمد :
ای موسی ؛
این مرد بهترین ایشان است
نه به آن که طاعت, او بیش است
بلکه به آن که خویشتن را بدترین دانست.


[اسرار التوحید محمد بن منور. صفحه  142]
منبع:
http://www.manbarak.ir


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۷:۵۷
محمد یونسی
امربه معروف

مردی خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) آمد

و از این که همسایه اش او را آزار می رساند،

زبان به گلایه گشود.

رسول خدا(ص) که کانون علم و بردباری بود،

او را به صبر دعوت کرد.
مرد آرام شد و رفت.
چند روز بعد برگشت و از آزار و اذیّت همسایه زبان به شکایت باز کرد.
 مجدداً رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) او را به شکیبایی فرا خواند.

دوباره پس از چند روز، آن مرد بازگشت

و از همسایه اش شکوه نمود.
 این بار پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به او فرمود:

اسباب خود را جمع کن و داخل کوچه قرار بده.
مردم که از کوچه عبور می کنند،

از تو علّت این اقدام را سؤال می کنند

و تو نیز علّت این کار خود را به  آن ها بگو 

( آزار و اذیّت همسایه) مرد همین ابتکار را به کار برد.
رهگذران بودند و سؤال و جواب این مرد

و بالاخره مراتب به گوش همسایه ی مردم آزار رسید

و آبروی خود را در خطر از دست رفتن دید.
خدمت همسایه رسید

و با الحاح و التماس از او خواست اسباب خود را به منزل ببرد

و بیش از این به مردم چیزی نگوید

و قول داد که من بعد همسایه ی خود را آزار نرساند.
 مرد که مقصود را حاصل دید،

اسباب خود را به منزل برگرداند

و از آن پس همسایه اش او را آزار نرساند.

 
ماخذ:

مجله ی دیدار، شماره 43، چهارم دی 1382      صفحه: 18

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۵
محمد یونسی

ذکر

مرحوم آیت الله شاه آبادی

استاد عرفان امام خمینی بودند و حضرت امام(رحمة الله)

از آن بزرگوار به«شیخ ما» یا« شیخ بزرگوار ما» یاد می کردند

و این تعبیر، نشانِ عظمت آن عارف بزرگ نزد حضرت امام خمینی بود.
 از ویژگی های مرحوم شاه آبادی آن بوده که

عرفان آن بزرگوار، مانع حضور وی در صحنه های اجتماع نبوده است.

تلاش های آن مرحوم با عنوان امر به معروف و نهی از منکر،

گویای این نکته است.
 آورده اند که در نزدیکی منزل مرحوم شاه آبادی،

دکتری منزل داشت که

تحت تأثیر فرهنگ غربی برای دخترش

یک معلم موسیقی استخدام کرده بود

و طبعاً نواختن وقت و بی وقت آلات موسیقی

موجب سلب آرامش همسایه ها می شد.
 مرحوم شاه آبادی برای دکتر پیغام فرستاد که

دست از این کار بردارد و موجبات آزار همسایه ها را فراهم نکند،

اما جواب دکتر آن بود که من دست از این کار برنخواهم داشت

و تو نیز هر آن چه می خواهی انجام بده!
 ابتکار مرحوم شاه آبادی آن بود که به مردم گفت:
 از این پس هر کس از کنار مطب این دکتر عبور می کند،

وارد مطب شود و با زبان نرم و ملایم دکتر را از این کار باز بدارد.
مردم نیز طرح مرحوم شاه آبادی را اجرا کردند

دیری نگذشت که

دکتر خود را با مخالفت افکار عمومی مواجه

و به قول معروف هوا را ابری دید.
برای مرحوم شاه آبادی پیغام فرستاد که

شما با پشتوانه ی مردمی کار خود را انجام دادی.
اگر به مراجع قضایی مراجعه می کردی،

به راحتی جوابشان را می دادم،

امّا این شیوه را پیش بینی نکرده بودم.
به این طریق مرحوم شاه آبادی توانست

جمعی را از آزار و اذیّت برهاند

و در حقیقت با یک منکر به صورت عملی مبارزه کند.
ماخذ:

مجله ی دیدار، شماره 43، چهارم دی 1382      صفحه: 18

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۰۱
محمد یونسی
غرور
در جریان انجام مناسک حج
یکی از صحابه ی امام سجّاد ‹ علیه السلام›
 خدمت حضرت عرض کرد:

چقدر امسال حاجی به زیارت خانه ی خدا آمده است
و طواف می کنند.

حضرت فرمودند:
اگر با دقّت بنگری حاجی راستین کم است
و آنچه وجود دارد ،
سرو صدا است و ازدحام!

آن گاه دو انگشت خود را باز کردند
و فرمودند:
از میان این دو انگشت به درون جمعیّت نگاه کن،
چه صحنه ای را می بینی؟!

وقتی نگاه کردم متحیّر ماندم!

که آنچه می دیدم حیواناتی

( سگ و گرگ و الاغ و …)

به صورت انسان بودند.  

ماخذ:
طلیعه ی رمضان-خطیبی
      صفحه: 135-
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۵
محمد یونسی
غفلت

از امام علی (ع) نقل شده فرمود:

سه گاو نر بزرگ

که یکی سیاه و دیگری سفید و سومی سرخ رنگ بود،
در علفزاری با هم با کمال اتحاد می چریدند،
در آن علفزار شیری وجود داشت

که هرگز قادر نبود به آن سه گاو آسیبی برساند،
تا اینکه شیر نقشه ایجاد تفرقه بین آنها را کشید،
نخست به گاو سیاه و سرخ گفت:
کسی نمی تواند از حال ما در این علفزار خرم مطلع شود

مگر از ناحیه گاو سفید،

زیرا سفیدی رنگ او از دور پیدا است،

ولی رنگ من مانند رنگ شما تیره و پنهان است،
و اگر بگذارید به او حمله کنم و او را بخورم،

پس از او این علفزار برای ما سه موجود باقی می ماند.
گاو سیاه و سرخ،

نصیحت شیر را پذیرفتند،

و شیر به گاو سفید حمله کرد و او را درید و خورد.
چند روز دیگر که شیر گرسنه شده بود،
محرمانه به گاوسرخ گفت:
رنگ من و تو همسان است،

بگذار گاو سیاه را بخورم

و این سرزمین پر علف برای من و تو همرنگ هستیم باقی بماند.
گاو سرخ اغفال شد

و اجازه داد،

شیر در فرصت مناسبی به گاو سیاه حمله کرد و او را درید و خورد.
پس از چند روزی با کمال صراحت به گاو سرخ گفت:

تو را نیز خواهم خورد، روز موعود فرا رسید،
شیر به گاو سرخ گفت:
حتما تو را می درم و می خورم،
گاو سرخ گفت:

به من مهلت بده تا سخنی را سه بار بلند بگویم بعد مرا بخور،

شیر به او مهلت داد.
گاو سرخ فریاد زد:
آهای چرندگان!

از خواب غفلت بیدار شوید من در همان روز که گاو سفید خورده شد،

خورده شدم.
یعنی همان هنگام که بر اثر هواپرستی و غفلت،

بین ما ایجاد تفرقه شد، سنگ زیرین سقوط ما پایه گذاری گردید،
و امروز دشمن از آن استفاده کرد

و ضربه نهائی خود را بر من وارد ساخت.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۹
محمد یونسی
امام علی

روایت است که سیاهی را نزد شاه مردان

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند که

دزدی کرده بود

حضرت به او فرمود:

ای اسود!

تو دزدی ؟

گفت :

آری یا امیرالمؤمنین.

حضرت فرمود:

آیا قیمت آنچه دزدیدی به یک دانگ و نیم زر می رسد؟

گفت :

بله یا امیرالمؤمنین !

حضرت فرمود:

یک بار دیگر از تو بپرسم ،

اگر اعتراف آوردی دست ترا ببرم .

گفت :

چنان کن یا امیرالمؤمنین !

حضرت بار دیگر از وی بپرسید و او اعتراف آورد.

امیرالمؤمنین علیه السلام دست راستش را ببرید.

آن سیاه، دست بریده را در دست چپ گرفت و بیرون رفت .

خون از دستش می چکید.

ابن کرار به وی رسید، گفت :

یا اسود! دست تو را که برید؟

گفت :

امیرالمؤمنین ،

پیشرو

سفیدرویان و سفید دستان

و مولای من و مولای جمله مخلوقات

و وصی بهترین پیغمبران .

ابن کرار گفت :

او دست تو را بریده است و تو مدح و ثنای او می گویی ؟

گفت :

چگونه نگویم که دوستی او با گوشت و پوست و خون من آمیخته است .

وی دست من را به حق برید، نه به باطل .

ابن کرار پیش امیرالمؤمنین علیه السلام آمد

و آنچه شنیده بود باز گفت ،

امیرالمؤمنین علیه السلام گفت :

ما را دوستانی باشند که اگر به ناخن پاره پاره شان کنیم ،

جز در دوستی نیفزاید

و دشمنانی نیز باشند که

اگر عسل در گلویشان کنیم ، جز دشمنی نیفزاید.

امیرالمؤمنین علیه السلام ،

فرزندش حسن علیه السلام را فرمود که آن سیاه را باز آورد.

حضرت فرمود : ای اسود!

من دست تو را بریدم ، تو مدح و ثنای من کردی!

مرد سیاه گفت:

من که باشم که ثنای تو کنم .

حضرت دست او بر جای خود نهاد

و ردای مبارک خود بر وی افکند

و دعایی بر آنجا خواند،

در همان حال دست وی درست شد،

چنانکه گویی هرگز نبریده اند.

داستان عارفان/کاظم مقدم

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۵۰
محمد یونسی
حجاب

آورده اند که نابینایی مادرزاد بود

در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ،

نام وی عبدالله ام مکتوم .

روزی به در خانه رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و آواز داد.

رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت : در، آی .

فاطمه علیها السلام برخاست و در خانه شد تا وی برون رفت .

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سبیل امتحان گفت :

ای فاطمه ! وی ترا نمی دید.

گفت : ای ! پدر بزرگوار!

اگر وی مرا نمی دید، من وی را می دیدم .

چنانکه حق تعالی مردان را نهی کرده است

در نامحرم نگاه کردن و گفته است :

قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ؛

زنان را نیز نهی کرده است و گفته که :

قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن .

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

حمد خدای را که مردان و زنان ما را جمله عالم و دانا گردانیده است.

داستان عارفان/کاظم مقدم

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۶
محمد یونسی
آیه الکرسی

ابوبکر بن نوح می گوید:

پدرم نقل کرد:
دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که

من عادت داشتم هر شب آیه الکرسی را می خواندم

و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم

و با خیال راحت به منزلم می رفتم .

یک شب یادم رفت آیه الکرسی را به مغازه بخوانم ، و به خانه رفتم .

وقت خواب یادم آمد،

از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم .

فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم ،

دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده ،

بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته .

گفتم :

تو که هستی و در اینجا چه کار داری ؟

گفت :

داد نزن من چیزی از تو نبرده ام ،

نگاه کن تمام متاع تو موجود است ،

من اینها را بستم و همینکه خواستم

بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم ،

تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم

باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.

خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم

تا اینکه تو در را باز کردی ،

حالا اگر می توانی مرا عفو کن ،

زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام .

من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم .

داستانهایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب/علی میر خلف زاده

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۶
محمد یونسی

12

منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی ،

از جنایتکاران بزرگ تاریخ است ،

وی نسبت به امام صادق (ع) اهانتها و جسارتها کرد،

از جمله آن حضرت را به اجبار، مدتی به حیره آورد

(این شهر نزدیک کوفه بود).

هارون بن جهم می گوید:

در حیره بودیم ، یکی از صاحب منصبان لشکر منصور،

جمعی را به خانه خود دعوت کرد،

از جمله امام صادق (ع) را نیز به آن مجلس فرا خواند.

وقتی که سفره را پهن کرده و غذا را آوردند،

یکی از مهمانان آب خواست ،

برای او بجای آب ، قدحی از شراب آوردند،

امام صادق (ع) تا متوجه این موضوع شد،

بی درنگ برخاست و فرمود:

پیامبر خدا (ص) فرموده :

ملعون است کسی که کنار سفره ای که در آن شراب هست بنشیند.

در آنجا ننشست و رفت.

داستان دوستان/محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۹
محمد یونسی

والدین

فرزند یکى از سران ممالک در خاطرات خود مى‏ گوید:
 سال‏ها پیش شبى دیروقت

در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند
و گفتند:

مادرت مى‏ خواهد تلفنى با شما صحبت کند.
خیلى تعجب کردم

این چه کار مهمى‏ است

که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده ‏اند.
خواب آلود پاى تلفن رفتم،

مادرم بدون مقدمه گفت:
سلام پسرم،

امشب شب تولد توست.

با اوقات تلخى جواب دادم:
همین؟!

این موقع مرا از خواب بیدار کردى که شب تولد من است؟
- مگر ناراحت شدى؟
- البته که ناراحت شدم مادر جان!

این کار را مى‏ توانستى فردا صبح انجام دهى.
مادرم با خنده گفت:
 ناراحت نشو عزیزم،

29 سال پیش درست در همین ساعت

مرا از خواب خوش بیدار کردى،
 درد شدیدى عارضم کردى،

اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردى،

مرا مجبور کردى بیمارستان بروم.
دکتر و پرستار دورم جمع شدند،

چه شده؟ چه خبر است؟

هیچ.
معلوم شد آقازاده مى‏ خواهند تشریف بیاورند،
درحالى که سرکار صبر نکردید

صبح روز بعد تشریف بیاورید
 و بى جهت عده ‏اى را از خواب خوش محروم ساختید.

   منبع:

راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 223

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۵
محمد یونسی

پدر و مادر

آیت اللَّه سید احمد زنجانى مى‏ نویسد:

مردى در حضور یکى از علما از برادرش شکایت کرد.

که او با من در مخارج مادرمان شرکت نمى‏ کند.

ایشان شخصى را مأمور کرد که در میان آنان اصلاح کند.
آن شخص گفت:

من برادرش را خواستم

و با او در این مورد صحبت کردم و به او گفتم:

چرا در هزینه پرستارى از مادرتان

به برادرت مساعدت نمى‏ کنى؟

گفت:

آقا به من مربوط نیست،

زیرا ما با همدیگر قرارداد بسته ‏ایم

و من هم طبق آن قرارداد عمل مى‏ کنم.

پرسیدم: چطور؟

او گفت:

ما قرار گذاشته بودیم که پدر و مادرمان را تقسیم کنیم

به این ترتیب که خرج پرستارى از پدر با من باشد

و مخارج مادر با او.

خوشبختانه شانس مرا یارى کرد و پدرم زود مرد!

اکنون طبق قرار خرج مادر به من مربوط نمى ‏شود.

من همین که این سخن را شنیدم

(شانس مرا یارى کرد و پدرم زود مرد)

از بى مهرى آن شخص متعجب شدم

و گفتم

مگر مال قسمت کرده ‏اید

که طبق قرار عقد لازم و خیار ساقط گردد؟!
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۳
محمد یونسی

پدر و مادر

شخصى

خدمت امام جواد علیه السلام

نامه نوشت که

پدر من ناصبى است

و از منحرفان مى ‏باشد

و گاهى با من

به شدت و تندى رفتار مى‏ کند،

آیا افشاگرى کنم یا با او مدارا نمایم؟

حضرت در جواب نامه او نوشت:

آنچه از پدرت نوشته بودى فهمیدم

و تو را از دعا فراموش نمى‏ کنم

و مدارا براى تو بهتر است از افشاگرى

و بدان که با سختى آسانى است

و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است.
« بحارالانوار 50/ 55»
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۲
محمد یونسی

پدر و مادر
آقاى جمى

امام جمعه سابق آبادان نقل مى‏ کردند

یکى از مسؤولان مملکتى

به همراه پدرش

براى انجام بعضى از کارهاى جارى

به خدمت امام قدس سره رسید،

وقتى که مى‏ خواستند به خدمت امام برسند،

ایشان زودتر از پدرش وارد بیت شد

در حالى که امام ناظر ورود آنان بود.

او پس از تشرف به خدمت امام،

پدرش را معرفى کرد.

امام نگاهى به او کردند و فرمودند:

اگر پدر شماست؛

پس چرا جلوتر از او وارد شدى؟
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۱۱
محمد یونسی