بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

گل و پروانه

فرعون دلقکى داشت

که از کارها و سخنان او لذت مى برد و مى خندید.

روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود،

مردى را دید که لباسهاى ژنده بر تن ،

عبایى کهنه بر دوش و عصایى بر دست دارد.

پرسید: تو کیستى ؟

گفت :

من پیامبر خدا موسایم که از طرف خداوند

براى دعوت فرعون به توحید آمده ام .
دلقک از همانجا بازگشت ،

لباسى شبیه لباس موسى پوشیده

و عصایى هم به دست گرفت ، نزد فرعون آمد.

از باب مسخره و استهزاء

تقلید سخن گفتن حضرت موسى (ع ) کرد.

آن جناب از کار او بسیار خشمگین شد.

هنگامى که زمان کیفر فرعون و غرق شدن او رسید

و خداوند او را بالشکرش در رود نیل غرق ساخت ،

آن مرد تقلیدگر را نجات داد.
موسى عرض کرد:

پروردگارا! چه شد که این مرد را غرق نکردى ،

با این که مرا اذیت کرد؟

خطاب رسید: اى موسى !

من عذاب نمى کنم کسى را که به دوستانم شبیه شود،

اگر چه بر خلاف آنها باشد.

نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۱۴
محمد یونسی
سبد گل
شخصى یهودى خدمت حضرت على (ع ) آمد و پرسید:

یا على عددى را به من بگو که

قابل تقسیم بر 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 باشد،

بى آن که در تقسیم بر این اعداد، باقیمانده بیاورد.
على (ع ) به او فرمود:

اگر چنین عددى را به تو بگویم ، اسلام را قبول مى کنى ؟

مرد یهودى گفت : آرى .
فرمود:

روزهاى هفته ات را در روزهاى سالت ضرب کن ،

همان عددى خواهد شد که تو مى خواهى .

مرد یهود 7 روز هفته را در 360 روز سال ضرب کرد،

حاصل عدد 2520 شد که

قابل قسمت بر اعداد از 2 تا 10 مى باشد،

بدون آن که چیزى باقى بماند.
یهودى ،

پس از شنیدن این پاسخ صحیح و مشکل ،

طبق تعهد خود اسلام را قبول کرد.

نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۳
محمد یونسی

سبد گل
دیو جانس در روز عید از راهى عبور می کرد:

زنی را می بیند خود را آرایش و زینت داده می گذرد.

دیو جانس به اصحاب خود گفت :

این زن از خانه خود بیرون آمده است

تا زینت و زیور خود را به مردم نشان بدهد

و می خواهد مردم او را ببینند

نه اینکه او دیگران را ببیند.

مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۱
محمد یونسی

گل و پروانه
زنى،

دیو جانس را دیده و به واسطه بد شکلى و قبح منظره او شروع کرد به سرزنش کردن و بد گفتن .
دیوجانس گفت :

منظره و شکل مرد،

پس از سیرت و باطن او است

ولى در خصوص زن بعکس است ،

نخست بچهره و شکل او متوجه می شوند

سپس به سیرت و صفات قلبى او.

و از این لحاظ، آنچه از مرد در درجه اول مطلوبست :

صفات نفسانى و حسن سیرت و مردانگى او است ،

نه زیبائى صورت و جالب بودن چهره او.
زن بسیار شرمنده و خجل شده و سر به پائین انداخت .



مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۱
محمد یونسی

قبرستان
بهلول از جانب قبرستان می آمد،

پرسیدند از کجا می آئى ؟
گفت :

از لشکرگاه مردگان .
گفتند:

با همدیگر چه سئوال و جوابى داشتید؟
بهلول :

از آنها پرسیدم که کى از اینجا کوچ می کنید؟

جواب دادند که :

ما منتظر آمدن شما هستیم تا از این منزل حرکت نمائیم .


مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۰
محمد یونسی

رز

روزى (شخصی)... با مؤ من طاق ملاقات نمودند،

پرسید:

آیا شما معتقد هستید برجعت ؟

مؤ من طاق گفت : بلى .
(آن شخص گفت) :

پانصد دینار براى من قرض بدهید،

در آن روزیکه رجعت خواهیم کرد

قرض شما را تاءدیه می کنم(برمی گردانم).
مؤ من طاق :

ولى یک ضامنى باید معرفى کنید

تا من اطمینان داشته باشم که شما در هنگام رجعت

بصورت انسان خواهید بود،

زیرا می ترسم روز رجعت بشکل خوک در آئید

و من نتوانم طلب خود را وصول بنمایم .

مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۱
محمد یونسی

12

در زمان خلافت عثمان ،

شخصى کاسه سر کافرى را که سالها قبل مرده بود،

از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت:

((اگر کافر مى سوزد، پس چرا این کاسه سر،

نسوخته و حتى گرم و داغ نیست ؟)).
عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد،

على (ع ) حاضر شد،

عثمان به سؤال کننده گفت :

((سؤ الت را بازگو)).
او سؤ ال خود را تکرار کرد،

على (ع ) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق آوردند

فرمود:

این سنگ در ظاهر سرد است ،

ولى در درون آتش دارد که اگر این سنگ را به سنگى بزنیم ،

از آن آتش بیرون مى جهد،

جمجمه کافر نیز در درون آتش دارد.
در این هنگام عثمان گفت :

((اگر على نبود عثمان هلاک مى شد)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۵
محمد یونسی

آدمها

عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموى )

قبل از آنکه بر مسند خلافت بنشیند،

همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و کار داشت ،

به گونه اى که او را ((حمامة المسجد)) (کبوتر مسجد) مى نامیدند، وقتى که پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسید،

در مسجد مشغول قرائت قرآن بود،

خبر مقام خلافت را به او دادند،

او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب کرد

و گفت : سلام علیک هذا فراق بینى و بینک :

((خداحافظ، اکنون زمان جدائى بین من و تو است )).
غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل کرد که شراب مى خورد،

و یکى از استاندارانش ، ((حجاج )) بود

که دهها و صدها هزار نفر مسلمان را کشت ،

خودش مى گفت :

من قبل از سلطنت از کشتن مورچه اى مضایقه داشتم

ولى اکنون حجاج براى من نوشته که صدها نفر را کشته ام ،

ولى این خبر در من هیچ اثر نمى کند،

و روزى یکى از دانشمندان زمان (بنام زهرى ) به او گفت :

شنیده ام شراب مى نوشى گفت :

((آرى ، خون مردم را نیز مى نوشم )).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۴
محمد یونسی

صلوات

نقل مى کنند:

شخصى از دنیا رفت ، بستگان او،

یک نفر قارى قرآن را اجیر کردند، که مدتى ، سر قبر او قرآن بخواند، قارى مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکى از وابستگان،

آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوال پرسى کرد،

او در جواب گفت :

تقاضا دارم بگوئید

این قارى قرآن بر سر قبر من ، دیگر قرآن نخواند،

زىرا وقتى که قرآن مى خواند،

به هر آیه اى

(مثلاً آیه خمس ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهى از منکر و...)

مى رسد که من به دستور آن آیه عمل نکرده ام ،

مرا عذاب مى نمایند!!
نگارنده گوید:

در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالى القرآن و القرآن یلعنه

((چه بسیار افرادى هستند که تلاوت قرآن مى کنند،

ولى قرآن آنها را لعنت مى کند)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۰
محمد یونسی

صلوات
سهل بن حنیف از مسلمانان مخلص و از یاران با شهامت پیامبر (ص ) و على (ع ) بود،

و در همه جنگهاى رسول خدا (ص ) شرکتى فعال داشت ،

سیرت نیک و صورت زیباى او زبانزد مردم بود

و براستى یک شاگرد راستین مکتب نوپاى اسلام بود.
نقل مى کنند:

وى در یکى از جنگهاى ، همراه پیامبر (ص ) بود،

به نهر آبى رسید، بدن خود را در آن نهر شستشو داد،

چون از نظر جسمى ، زیبا و قامتى همچون ((سرو)) داشت.

یکى از انصار به آنجا آمد، با دیدن او،

از زیبایى آفرینش در شگفتى فرو رفت ،

و جمله اى که حکایت از این شگفتى مى کند، به زبان آورد.

طولى نکشید (که همین نظر زدن )

باعث بیمارى سهل بن حنیف شد، تب سخت او را فرا گرفت ،

وى را به حضور پیامبر (ص ) آوردند،

پیامبر (ص ) پس از احوالپرسى ،

فرمود:
ما یمنع احدکم اذا راى من أ خیه ما یعجبه فى نفسه او فى ماله فلیبرک علیه ، فان العین حق .
: ((چه مى شود وقتى که در جسم یا مال برادرتان ، چیز جالبى یافتى ((بارک اللّه )) بگوئید؟

زیرا ((چشم زخم )) حق است )).
به این ترتیب ، سفارش نمود که در این گونه موارد،

براى شخص مورد نظر دعا کنند.

منبع : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۵
محمد یونسی

صلوات
امام صادق (ع ) فرمود:

فرشته اى در حین عبور،

دید مردى کنار در منزل کسى ایستاده است ،

به او گفت :

((اى بنده خدا براى چه اینجا ایستاده اى ؟

آیا حاجتى به صاحب منزل دارى ؟

و یا صاحب منزل از خویشان توست ؟!)).
او در جواب گفت :

((صاحب منزل نه از خویشان من است و نه حاجتى به او دارم ،

فقط برادر دینى من است ،

و من براى انجام وظیفه پیوند اسلامى ،

براى خدا آمده ام از او احوالى بپرسم و بر او سلام کنم )).
فرشته به او گفت :

من از طرف خدا به سوى تو فرستاده شده ام ،

خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرماید:

تو به دیدار من آمده اى و تعهد و پیوند با مرا فراهم نمودى ،

بهشت را براى تو واجب نمودم ،

و تو را از خشم خویش ‍ بخشیدم و از آتش دوزخ پناه دادم .
آرى کسانى که به زیارت و دیدار همکیشان خود مى روند،

اینها در حقیقت به زیارت خدا مى روند،

و مشمول عالى ترین درجه عفو و لطف خدا هستند.

منبع : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۱
محمد یونسی

صلوات

در حالى که پیامبر صلى اللّه علیه و آله عازم میدان جنگ بود

عربى به محضر او رسید

و رکاب شترش را گرفت

و گفت :

یا رسول اللّه :

علمى را به من بیاموز که سبب رفتنم به بهشت گردد.
حضرت فرمود:

با مردم آن گونه رفتار کن که دوست دارى

با تو آن گونه رفتار کنند. ...

منبع :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم

مؤ لف :محمد رضا اکبرى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۱۲
محمد یونسی
صلوات
مردى به پیامبرصلى اللّه علیه و آله عرض کرد یا رسول اللّه !
مرا تعلیم ده !
حضرت فرمود:
برو و غضب نکن .
آن مرد گفت :
همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت .
ناگهان در میان طایفه اش جنگى در گرفت
و مسلحانه در برابر یکدیگر صف کشیدند.
آن مرد هم که و ضعیت جنگى را مشاهده کرده مسلح شد
و در صف جنگاوران ایستاد.

آنگاه سخن پیامبر صلى اللّه علیه و آله را بیاد آورد که به او فرمود: غضب نکن .

اسلحه را کنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت :
 اى مردم هر جراحت و قتل و زدن بى نشانه اى که در افراد شماست به عهده من باشد و خون بهاى آن را مى پردازم .
مخالفین که براى سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند:
ما این جریمه را نمى خواهیم .

براى شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم .
 آنگاه با یکدیگر صلح کردند
و با آن(کظم غیظ) کینه از میان رفت .


نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم    مؤ لف :محمد رضا اکبرى
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۴۸
محمد یونسی
صلوات
وقتى پیامبر صلى اللّه علیه و آله تصمیم گرفت که
فاطمه علیها السلام را به عقد على علیه السلام در آورد
به او فرمود:
 اى على برخیز و زرهت را بفروش .

گوید:

من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دریافت کرده

و بر پیامبر صلى اللّه علیه و آله وارد شدم

و پول زره را به او دادم .

نه پیامبر صلى اللّه علیه و آله از مقدار آن سوال کرد

و نه من خبرى دادم.

آنگاه بلال را صدا کرد و مبلغى به او داد و فرمود:

برو براى فاطمه عطر خریدارى کن و مبلغى به ابوبکر داد

و گفت :

برو براى او لباس و اثاثیه منزل خریدارى نما

و عمار یاسر و برخى دیگر از اصحاب را به کمک او فرستاد.

آنها هم رفتند و اشیاء مورد نیاز را خریدارى کردند.

جمع آنچه براى جهیزیه زهرا علیها السلام خریدند عبارت بود از:
یک عدد پیراهن ،

یک رو بنده ،

یک حله سیاه خیبرى ،

یک تختخواب بافته شده از برگ و لیف خرما،

دو عدد تشک که

یکى از پشم گوسفند و دیگرى از لیف خرما پر شده بود،

چهار بالش ،

یک پرده پشمى ،

یک تخته حصیر،

یک دستاس ،

یک طشت مسى ،

مشکى از پوست ،

کاسه اى چوبى ،

یک آفتابه ،

دو کوزه سفالى ،

یک سفره چرمى ،

یک چادر بافت کوفه ،

یک مشک آب ،

مقدارى عطر.
اصحاب پس از خرید اشیاء مذکور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله آوردند.

وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زیر و رو کرد

و گفت :

خداوند مبارک گرداند.

نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم    مؤ لف :محمد رضا اکبر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۹
محمد یونسی