بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منصور دوانیقی» ثبت شده است

12

منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی ،

از جنایتکاران بزرگ تاریخ است ،

وی نسبت به امام صادق (ع) اهانتها و جسارتها کرد،

از جمله آن حضرت را به اجبار، مدتی به حیره آورد

(این شهر نزدیک کوفه بود).

هارون بن جهم می گوید:

در حیره بودیم ، یکی از صاحب منصبان لشکر منصور،

جمعی را به خانه خود دعوت کرد،

از جمله امام صادق (ع) را نیز به آن مجلس فرا خواند.

وقتی که سفره را پهن کرده و غذا را آوردند،

یکی از مهمانان آب خواست ،

برای او بجای آب ، قدحی از شراب آوردند،

امام صادق (ع) تا متوجه این موضوع شد،

بی درنگ برخاست و فرمود:

پیامبر خدا (ص) فرموده :

ملعون است کسی که کنار سفره ای که در آن شراب هست بنشیند.

در آنجا ننشست و رفت.

داستان دوستان/محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۹
محمد یونسی
صلوات
منصور خلیفه عباسی
با فرزندان امام حسن - علیه السلام -
 خصومت دیرینه ای داشت.


چنانکه یک روز حاجب او از قصر بیرون آمد و گفت:
 هر کس از فرزندان حسن ابن علی - علیه السلام -
که بر در قصر حاضر است داخل شود، مشایخ و بزرگان حسینیان داخل شدند.


لیکن حاجب مذکور ایشان را در مقصوره ای فرو آورد.
و چند آهنگر را از در دیگر داخل کرد
و حسینیان را در غل و زنجیر افکنده به عراق فرستاد،
و در آنجا زندانی کرد تا همگی در زندان کوفه در گذشتند.


اما جالب اینکه روزی یکی از فرزندان امام حسن - علیه السلام - نزد منصور آمده جلوی او ایستاد. منصور گفت:
برای چه اینجا آمده ای؟
 گفت:
آمده ام تا مرا نزد خویشانم زندانی کنی.
 زیرا من پس از ایشان طالب زندگی نیستم.
منصور نیز وی را نزد آنها به زندان افکند.
روز دیگر منصور یکی از فرزندان امام حسن به نام محمد بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب - علیه السلام - که چهره ای بسیار زیبا داشت و به خاطر زیبایی چهره اش وی را دیبای زرد می خواندند، احضار کرد و بدو گفت:
دیبای زرد توئی؟
وی گفت:
مردم چنین می گویند.


منصور گفت:
تو را نوعی بکشم که تا کنون کسی را نکشته ام.
سپس دستور داد او را زنده وا داشته ستونی روی او بنا نهاده تا آنکه در میان آن دیوار جان سپرد.


گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکانی

به نقل از پایگاه اندیشه قم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۳
محمد یونسی
تصویر حدیثی : قیمت انسانمنصور دوانیقی از عبدالرحمن خواست که وی را موعظه کند، عبدالرحمن گفت:
 روزگار برای تو موعظه است!
منصور گفت چگونه؟
عبدالرحمن گفت:
 عمربن عبدالعزیز وقتی درگذشت، پانزده پسر داشت
 و فقط هفده دینار از خود باقی گذاشت
که پنج دینار آن نیز خرج کفن و دفنش شد
و هشام بن عبدالملک نیز وقتی مرد پانزده پسر داشت
و به هر پسرش یک میلیون دینار ارثیه رسید!
 کمی بعد از فوت هشام،
روزی یکی از پسران عمربن عبدالعزیز را دیدم با صد اسب
و مقدار زیادی خواربار که در راه خدا به عنوان حقوق فقرا انفاق می کرد
و در همان حال،
یکی از فرزندان هشام را دیدم که گدایی می کرد
و از مردم صدقه می گرفت.   

(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۲
محمد یونسی