شخصی به نام ابن سلار که از افسران ارتش مصر بود
بمقام وزارت رسید و در کمال قدرت به مردم حکومت می کرد.
او از یک طرف مردی شجاع، فعال و باهوش بود،
و از طرف دیگر خودخواه و کینه جو؛
لذا در دوران وزارت خود هم خدمت و هم ظلم فراوان کرد.
موقعی ابن سلار یک فرد سپاهی بود
به پرداخت غرامتی محکوم شد،
برای شکایت نزد ابی الکرم دفتردار خزانه رفت
تا او به دادخواهی بپردازد.
ابی الکرم بحق به اظهارات او ترتیب اثر نداد و گفت:
سخن تو در گوش من فرو نمی رود.
ابن سلار از گفته او خشمگین گردید و کینه اش را به دل گرفت.
وقتی وزیر شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگیر نمود
و دستور داد
میخ بلندی را در گوش وی فرو کردند.
تا از گوش دیگرش بیرون آید.
در آغاز کوبیدن میخ هر بار که ابی الکرم فریاد می زد،
ابن سلار می گفت: اکنون سخن من در گوش تو فرو رفت!
سپس به دستور او پیکر بی جانش را
با همان میخی که در سر داشت بدار آویختند.
یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت
به نقل از پایگاه اندیشه قم