روزی اشعب از کوچه ای می گذشت ،
جمعی کودک را دید که بازی می کنند .
به آنها گفت :
چرا اینجا ایستاده اید ؟
مگر نمی دانید که در فلان چهار راه شهر
یک خروار سیب سرخ و سفید آورده
و در بین مردم قسمت می کنند !
کودکان از شنیدن این سخن
بازی خود را رها کردند
و شروع به دویدن کردند .
خود اشعب هم به طمع افتاد
و به دنبال آنها حرکت کرد .
به او گفتند : خبرت دروغ بود .
برای چه می دوی ؟
گفت دویدن اطفال مرا به طمع انداخت
که مبادا این خبر درست باشد
و من محروم بمانم !
(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)