عراق در دست حکومت عثمانى بود.
نادرشاه سپاهى تهیه نمود و به عراق حمله کرد
و آن را از چنگ عثمانى ها بیرون آورد.
آنگاه تصمیم گرفت براى زیارت على (ع ) به نجف برود.
وقتى مى خواست وارد حرم شود،
کورى را دید که در صحن حرم نشسته و گدایى مى کند.
به او گفت :
چند سال است در این جا هستى ؟
کور گفت : بیست سال .
نادر گفت : بیست سال است در این جا هستى
و هنوز بینایى چشمانت را از امیرالمؤمنین نگرفته اى ؟
من به حرم مى روم و بر مى گردم ،
اگر هنوز بینایى ات را نگرفته باشى تو را مى کشم .
شاه به حرم رفت و گدا از ترس او،
شروع به دعا و ناله و زارى کرد و از على (ع ) درخواست کرد چشمانش را به او باز دهد.
وقتى نادرشاه از حرم بیرون آمد،
دید که مرد،
بینایى اش را به برکت توسل به على (ع ) به دست آورده است .
نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى