بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

 

آغازی غم انگیز، پایانی شورانگیز:

داستان عبرت آموز مسلمان شدن بانو آمینه اسلمی


آمینه اسلمی، روزنامه نگار مسیحی متعصبی بود که در سال 1945 متولد شد و در 5 مارس 2010 از دنیا رفت.

در کنار تحصیل به تبلیغ مسیحیت اشتغال داشت و معتقد بود که اسلام دینی ساختگی و مسلمان‌ها افرادی عقب مانده هستند،

اما یک اشتباه کامپیوتر دانشگاه، مسیر زندگی او را کاملاً تغییر داد

و به جایی رسید که رئیس جمعیت بین‌المللی زنان مسلمان بود

و می‌گفت:

«اسلام ضربان قلب من و خونی است که در رگ‌هایم جاری است،

اسلام منبع انرژی من است

و باعث شده زندگی من فوق‌العاده زیبا و با معنی شود،

من بدون اسلام هیچ نیستم.»


 اشتباه کامپیوتر

ادامه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۷
محمد یونسی
امربه معروف

مردی خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) آمد

و از این که همسایه اش او را آزار می رساند،

زبان به گلایه گشود.

رسول خدا(ص) که کانون علم و بردباری بود،

او را به صبر دعوت کرد.
مرد آرام شد و رفت.
چند روز بعد برگشت و از آزار و اذیّت همسایه زبان به شکایت باز کرد.
 مجدداً رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) او را به شکیبایی فرا خواند.

دوباره پس از چند روز، آن مرد بازگشت

و از همسایه اش شکوه نمود.
 این بار پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به او فرمود:

اسباب خود را جمع کن و داخل کوچه قرار بده.
مردم که از کوچه عبور می کنند،

از تو علّت این اقدام را سؤال می کنند

و تو نیز علّت این کار خود را به  آن ها بگو 

( آزار و اذیّت همسایه) مرد همین ابتکار را به کار برد.
رهگذران بودند و سؤال و جواب این مرد

و بالاخره مراتب به گوش همسایه ی مردم آزار رسید

و آبروی خود را در خطر از دست رفتن دید.
خدمت همسایه رسید

و با الحاح و التماس از او خواست اسباب خود را به منزل ببرد

و بیش از این به مردم چیزی نگوید

و قول داد که من بعد همسایه ی خود را آزار نرساند.
 مرد که مقصود را حاصل دید،

اسباب خود را به منزل برگرداند

و از آن پس همسایه اش او را آزار نرساند.

 
ماخذ:

مجله ی دیدار، شماره 43، چهارم دی 1382      صفحه: 18

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۵
محمد یونسی

ذکر

مرحوم آیت الله شاه آبادی

استاد عرفان امام خمینی بودند و حضرت امام(رحمة الله)

از آن بزرگوار به«شیخ ما» یا« شیخ بزرگوار ما» یاد می کردند

و این تعبیر، نشانِ عظمت آن عارف بزرگ نزد حضرت امام خمینی بود.
 از ویژگی های مرحوم شاه آبادی آن بوده که

عرفان آن بزرگوار، مانع حضور وی در صحنه های اجتماع نبوده است.

تلاش های آن مرحوم با عنوان امر به معروف و نهی از منکر،

گویای این نکته است.
 آورده اند که در نزدیکی منزل مرحوم شاه آبادی،

دکتری منزل داشت که

تحت تأثیر فرهنگ غربی برای دخترش

یک معلم موسیقی استخدام کرده بود

و طبعاً نواختن وقت و بی وقت آلات موسیقی

موجب سلب آرامش همسایه ها می شد.
 مرحوم شاه آبادی برای دکتر پیغام فرستاد که

دست از این کار بردارد و موجبات آزار همسایه ها را فراهم نکند،

اما جواب دکتر آن بود که من دست از این کار برنخواهم داشت

و تو نیز هر آن چه می خواهی انجام بده!
 ابتکار مرحوم شاه آبادی آن بود که به مردم گفت:
 از این پس هر کس از کنار مطب این دکتر عبور می کند،

وارد مطب شود و با زبان نرم و ملایم دکتر را از این کار باز بدارد.
مردم نیز طرح مرحوم شاه آبادی را اجرا کردند

دیری نگذشت که

دکتر خود را با مخالفت افکار عمومی مواجه

و به قول معروف هوا را ابری دید.
برای مرحوم شاه آبادی پیغام فرستاد که

شما با پشتوانه ی مردمی کار خود را انجام دادی.
اگر به مراجع قضایی مراجعه می کردی،

به راحتی جوابشان را می دادم،

امّا این شیوه را پیش بینی نکرده بودم.
به این طریق مرحوم شاه آبادی توانست

جمعی را از آزار و اذیّت برهاند

و در حقیقت با یک منکر به صورت عملی مبارزه کند.
ماخذ:

مجله ی دیدار، شماره 43، چهارم دی 1382      صفحه: 18

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۰۱
محمد یونسی

حجاب




از آن جایی که شیطان قسم خورده همه فرزندان آدم را گمراه نمایند
و هر گروهی را با نقشه ای از راه بیرون کند،

و تا کنون انجام داده و بعدا هم انجام خواهد داد؛
یکی از آنها که برای او خیلی هم آسان می باشد

طایفه زنان اند.
روزی آن ملعون پیش رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آمد،
حضرت از او چند چیز پرسید

و او هم همه را پاسخ داد.

یکی از آنها این بود:

رفیقان تو کیان اند؟
 
پاسخ داد:

دروغ گویان ، غمازان و زنان .
پرسید:
دام تو چیست ؟
گفت :

زنان .
به واسطه اینان؛

مردان را از راه مستقیم بیرون می برم ،
 
و خود ایشان را با مکر و حیله و دل سوزی به کارهای ناشایسته وادار می کنم

و به این وسیله ، جهنمی می نمایم .

فرمود:
 
چه تعداد از زنان از تو فرمان برداری می کنند

و تابع تو هستند؟


عرض ‍ کرد:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۹
محمد یونسی

یاد خدا

گویند:
 وقتی که برادران یوسف علیه السلام،

او را در چاه آویزان کردند تا او را به آن بیفکنند،
طبیعی است که یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه،
 دیدند لبخندی زد،

خنده ای که همه برادران را شگفت زده کرد،

از هم می پرسیدند،

یعنی چه؟
 اینجا جای خنده نیست؟
 گفتند بهتر است از خودش بپرسیم.
یکی از برادران که یهودا نام داشت،

با شگفتی پرسید:
برادرم یوسف!

مگر عقل خود را باخته ای،

که در میان غم و اندوه، می خندی؟
خنده ات برای چیست؟
یوسف با جمال،

که به همان اندازه و بیشتر با کمال نیز بود،
 دهانش چون غنچه بشکفید و گفت:
روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم،
با خود گفتم:
ده برادر نیرومند دارم،

دیگر چه غم دارم!

آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند کرد
 و اگر دشمنی به من سوء قصد داشته باشد،
 با بودن چنین برادران شجاع و برومندی،

چنین قصدی نخواهد کرد،
و اگر سوء قصدی کند، آنها مرا حفظ خواهند کرد.
اما چرا خدا را فراموش کردم،

و به برادرانم بالیدم،
 اکنون می بینم

همان برادرانم که به آنها بالیدم،
پیراهنم را از بدنم بیرون کشیدند

و مرا به چاه می افکنند.
این راز را دریافتم که باید به غیر خدا تکیه نکنم،
خنده ام خنده عبرت بود،

نه خنده خوشحالی.

سرگذشتهای عبرت انگیز/ محمد محمدی اشتهاردی

به نقل از پایگاه اندیشه قم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۵
محمد یونسی

نماز
آیه اللّه محمّد هادی معرفت از فضلاء حوزه علمیّه قم
 از دورانی که امام در عتبات تبعید بودند چنین می گوید:
 یک دفعه در محضر امام خمینی رحمه الله علیه

نشسته بودیم .
 عدّه ای از ایران آمده بودند

و برای ایشان سهم امام آورده بودند.
 پول زیادی بود.
 در همان جلسه می خواستند

پول را به خدمت ایشان بدهند.
 آنها به امام گفتند:

ادامه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۳۹
محمد یونسی

شهید همت
روزى حضرت رسول صلى الله علیه و آله

با عده اى در مسجد نشسته به صحبت مشغول بودند.
 کنیزکى از انصار وارد شد،

از پشت سر نزدیک گردیده

جامه آن جناب را بطور پنهانى گرفت.
 پیغمبر صلى الله علیه و آله

آن بزرگ رهبر اخلاقى جهان برخاست ،

گمان کرد با او کارى دارد.
 بعد از برخاستن کنیز چیزى نگفت

آن جناب نیز به او حرفى نزد، در جاى خود نشست .
 براى مرتبه دوم جامه ایشان را گرفت

ولى چیزى نگفت

و همچنین تا مرتبه چهارم

پیغمبر صلى الله علیه و آله برخاست

کنیز از پشت سر

مقدارى پارچه جامه حضرت را پاره کرده رفت .
مردم اعتراض کردند که این چه کار بود کردى؟

چهار بار پیغمبر صلى الله علیه و آله را بلند نمودى

و چیزى نگفتى خواسته تو چه بود؟
 گفت :

در خانه ما مریضى است مرا فرستادند

که تکه اى از جامه پیغمبر صلى الله علیه و آله را جدا کنم

به عنوان تبرک همراه او بنمایند

تا شفا یابد

تا مرتبه سوم که مى خواستم

کار خود را انجام دهم آن جناب گمان مى کرد

من کارى دارم ،

از طرفى حیا مى کردم

تقاضاى مقدارى از جامه ایشان را بنمایم

بالاخره در مرتبه چهارم

پاره اى از جامه را چنانچه مشاهده کردید بریدم.

داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از:بحار جزء 16 ص 264 نقل از کافى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۲
محمد یونسی

گل قرمز
ذوالنون مصرى ،

یک زن غیر مسلمان را دید که

در فصل زمستان مقدارى گندم به دست گرفته

و براى پرندگان بیابان برد و جلو آنها ریخت .

به آن زن گفت :

تو که کافر هستى ،

این دانه دادن به پرندگان براى تو چه فایده دارد؟

زن گفت فایده داشته باشد یا نه ، من این کار را مى کنم .
چند ماه از این جریان گذشت ،

ذوالنون در مراسم حج شرکت کرد،

همان زن را در مکه دید که

همراه مسلمانان مراسم حج را بجا مى آورد.

آن زن وقتى ذوالنون را دید، به او گفت :

به خاطر همان یک مقدار گندم که به پرندگان دادم ،

خداوند نعمت اسلام را به من احسان نمود

و توفیق قبول اسلام را یافتم .

نام کتاب : عاقبت بخیران عالم ج 1
نویسنده : على محمد عبداللهى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۹
محمد یونسی

رز

روزى (شخصی)... با مؤ من طاق ملاقات نمودند،

پرسید:

آیا شما معتقد هستید برجعت ؟

مؤ من طاق گفت : بلى .
(آن شخص گفت) :

پانصد دینار براى من قرض بدهید،

در آن روزیکه رجعت خواهیم کرد

قرض شما را تاءدیه می کنم(برمی گردانم).
مؤ من طاق :

ولى یک ضامنى باید معرفى کنید

تا من اطمینان داشته باشم که شما در هنگام رجعت

بصورت انسان خواهید بود،

زیرا می ترسم روز رجعت بشکل خوک در آئید

و من نتوانم طلب خود را وصول بنمایم .

مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۱
محمد یونسی

صلوات

در حالى که پیامبر صلى اللّه علیه و آله عازم میدان جنگ بود

عربى به محضر او رسید

و رکاب شترش را گرفت

و گفت :

یا رسول اللّه :

علمى را به من بیاموز که سبب رفتنم به بهشت گردد.
حضرت فرمود:

با مردم آن گونه رفتار کن که دوست دارى

با تو آن گونه رفتار کنند. ...

منبع :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم

مؤ لف :محمد رضا اکبرى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۱۲
محمد یونسی
صلوات
مردى به پیامبرصلى اللّه علیه و آله عرض کرد یا رسول اللّه !
مرا تعلیم ده !
حضرت فرمود:
برو و غضب نکن .
آن مرد گفت :
همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت .
ناگهان در میان طایفه اش جنگى در گرفت
و مسلحانه در برابر یکدیگر صف کشیدند.
آن مرد هم که و ضعیت جنگى را مشاهده کرده مسلح شد
و در صف جنگاوران ایستاد.

آنگاه سخن پیامبر صلى اللّه علیه و آله را بیاد آورد که به او فرمود: غضب نکن .

اسلحه را کنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت :
 اى مردم هر جراحت و قتل و زدن بى نشانه اى که در افراد شماست به عهده من باشد و خون بهاى آن را مى پردازم .
مخالفین که براى سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند:
ما این جریمه را نمى خواهیم .

براى شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم .
 آنگاه با یکدیگر صلح کردند
و با آن(کظم غیظ) کینه از میان رفت .


نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم    مؤ لف :محمد رضا اکبرى
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۴۸
محمد یونسی


اواخر آن شب زمستانى،

مسافران در ایستگاه اتوبوس به انتظار ماشین ایستاده بودند.

مردى تنومند با چهره‏اى غیر عادى،

به همراه طفل شش ساله ‏اش

در کنار دیگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بود.

حالت سرگیجه و تهوع،

آن طفل بى‏ چاره را راحت نمی گذاشت.

تااین‏که حال آن طفل معصوم بدتر شد

و در کنار خیابان استفراغ کرد.

همه فکر مى‏ کردند غذایى آلوده کودک را مسموم کرده است.

کنجکاوى،

یکى از مسافران را واداشت

از پدر طفل بپرسد فرزندش چه مرضى دارد.
آن مرد پس از کمى سکوت با صداى درشتى گفت:

فرزندم مریض نیست.

امشب او را به مجلس عیش و نوش یکى از دوستانم بردم

و على‏ رغم میل کودک، به او شراب خوراندم!

گفتار فلسفی(کودک) ج2،ص52-

به نقل از کتاب صد حکایت تربیتی مولف:مرتضی بذر افشان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۵۵
محمد یونسی

امام زمان

سالی در سامرا قحطی شد، حاکم عباسی معتمد دستور داد مردم نماز باران بخوانند تا گرفتاری رفع شود.

مردم به دستور او سه روز نماز باران خواندند و دعا کردند اما از باران خبری نشد.

روز چهارم جاثلیق بزرگ رهبر مسیحیان جهان با جمعی از راهبان و مریدان خود به بیابان رفت و یکی از راهبان هر وقت دست به دعا می کرد، باران فرو می ریخت ، روز پنجم جاثلیق دعا کرد تا بقدری باران آمد و مردم سیراب شدند و خشک سالی رفع گردید.


ادامه


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۲۶
محمد یونسی

حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالی،

از یکی از دوستانشان نقل می فرمودند که

یکی از بزرگان به همراه مریدان و شاگردانش برای زیارت،

شب های جمعه از تهران به قم می آمد

و به جهت آشنایی و رفاقت به منزل ایشان وارد می شد.

او برای حضرت آیت الله بهجت نقل کرده بود که

شبی پس از نماز مغرب و عشا کسی در زد،

رفتم در را باز کردم و دیدم آن عالم بزرگ

با همراهانش پشت در هستند؛

او و همراهانش را به خانه دعوت کردم.

در آن زمان، امکان تهیّه ی غذا از بازار برای ما میسور نبود

و چون جریان را به همسرم گفتم،

او گفت من برای دو نفرمان غذا درست کرده ام

و اگر او به تنهایی آمده بود می شد آن غذا را سه نفری بخوریم؛

امّا غذایی که با آن بتوان بیست نفر را سیر کرد در خانه نداریم.

من گفتم:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۰۳
محمد یونسی