ابوبکر بن نوح می گوید:
پدرم نقل کرد:
دوستی
در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که
من عادت داشتم هر شب آیه
الکرسی را می خواندم
و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم
و با خیال راحت به منزلم می رفتم .
یک شب یادم رفت آیه الکرسی را به مغازه بخوانم ، و به خانه رفتم .
وقت خواب یادم آمد،
از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم .
فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم ،
دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده ،
بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته .
گفتم :
تو که هستی و در اینجا
چه کار داری ؟
گفت :
داد نزن من چیزی از تو نبرده ام ،
نگاه کن تمام متاع
تو موجود است ،
من اینها را بستم و همینکه خواستم
بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم ،
تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم
باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.
خلاصه شب را تا صبح به این
بلا بسر بردم
تا اینکه تو در را باز کردی ،
حالا اگر می توانی مرا عفو کن ،
زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام .
من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم .
داستانهایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب/علی میر خلف زاده
به نقل از پایگاه اندیشه قم
فرزند یکى از سران ممالک در خاطرات خود مى گوید:
سالها پیش شبى دیروقت
در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند
و گفتند:
مادرت مى خواهد تلفنى با شما صحبت کند.
خیلى تعجب کردم
این چه کار مهمى است
که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده اند.
خواب آلود پاى تلفن رفتم،
مادرم بدون مقدمه گفت:
سلام پسرم،
امشب شب تولد توست.
با اوقات تلخى جواب دادم:
همین؟!
این موقع مرا از خواب بیدار کردى که شب تولد من است؟
- مگر ناراحت شدى؟
- البته که ناراحت شدم مادر جان!
این کار را مى توانستى فردا صبح انجام دهى.
مادرم با خنده گفت:
ناراحت نشو عزیزم،
29 سال پیش درست در همین ساعت
مرا از خواب خوش بیدار کردى،
درد شدیدى عارضم کردى،
اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردى،
مرا مجبور کردى بیمارستان بروم.
دکتر و پرستار دورم جمع شدند،
چه شده؟ چه خبر است؟
هیچ.
معلوم شد آقازاده مى خواهند تشریف بیاورند،
درحالى که سرکار صبر نکردید
صبح روز بعد تشریف بیاورید
و بى جهت عده اى را از خواب خوش محروم ساختید.
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 223
سوره بقره، آیه 155
وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشیْء مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْص مِّنَ الأَمْوَلِ وَ الأَنفُسِ وَ الثَّمَرَتِ وَ بَشرِ الصبرِینَ(155)
و البته شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کمبودی
از اموال و جانها و ثمرات می آزماییم
و مژده ده صبر پیشگان را.
امام صادق علیه السلام فرمود:
به ناچار بیش از قیام قائم.
سالی خواهد بود که
مردم در آن گرسنگی کشند
و ترس شدیدی از جهت کشتار به آنان رسد.
و در اموال و جانها و میوه ها کمبودی حاصل گردد.
و البته این مطلب در قرآن به روشنی آمده
و سپس همین آیه را تلاوت
فرمود.
کتاب الغیبة، ص 132.
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسی بِئَایَتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَک
مِنَ الظلُمَتِ إِلی النُّورِ وَ ذَکرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ
إِنَّ فی ذَلِک لاَیَت لِّکلِّ صبَّار شکُور(5)
ما موسی را با آیات خود فرستادیم
( و دستور دادیم ) قوم خود را از ظلمات به نور بیرون آر ،
و ایام الله را به آنها متذکر شو ،
در این ، نشانه هائی است برای هر صبر کننده شکرگزار
امام باقر علیه السلام در حدیثی می فرماید:
روزهای خداوند عزوجل سه روز است.
روزی که قائم بپا خیزد،
و روز رجعت،
و روز قیامت
می باشد.
معانی الاخبار، ص 365.
----------------------
تشرف حسن بن مثله جمکرانی
------------------------
شیخ بزرگوار،
حسن بن مثله جمکرانی (ره )، می گوید:
شب سه شنبه ، هفدهم ماه مبارک رمضان سال نود و سه ، در خانه ام خوابیده بودم .
ناگاه نیمه شب جـمعی به در منزل آمدند
و مرا از خواب بیدار کرده
و گفتند:
برخیز و دعوت امام مهدی صاحب الزمان (ع ) را اجابت کن که تو را خواسته اند.
برخاستم و آماده شدم و به آنها گفتم :
بگذارید پیراهنم را بپوشم .
صدایشان بلند شد:
هو ما کان قمیصک ،
یعنی این پیراهن مال تو نیست .
خـواستم شلوار را بپوشم .
صدایشان آمد که لیس ذلک منک فخذ سراویلک ، یعنی
این شلوار، شلوار تو نیست .
شلوار خودت را بپوش .
نقل مى کنند:
شخصى از دنیا رفت ، بستگان او،
یک نفر قارى قرآن را اجیر کردند، که مدتى ، سر قبر او قرآن بخواند، قارى مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکى از وابستگان،
آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوال پرسى کرد،
او در جواب گفت :
تقاضا دارم بگوئید
این قارى قرآن بر سر قبر من ، دیگر قرآن نخواند،
زىرا وقتى که قرآن مى خواند،
به هر آیه اى
(مثلاً آیه خمس ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهى از منکر و...)
مى رسد که من به دستور آن آیه عمل نکرده ام ،
مرا عذاب مى نمایند!!
نگارنده گوید:
در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالى القرآن و القرآن یلعنه
((چه بسیار افرادى هستند که تلاوت قرآن مى کنند،
ولى قرآن آنها را لعنت مى کند)).
نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى
گوید:
من هم رفتم زره ام را فروختم و
پول آن را دریافت کرده
و بر پیامبر صلى اللّه علیه و آله وارد شدم
و پول
زره را به او دادم .
نه پیامبر صلى اللّه علیه و آله از مقدار آن سوال کرد
و نه من خبرى دادم.
آنگاه بلال را صدا کرد و مبلغى به او داد و فرمود:
برو
براى فاطمه عطر خریدارى کن و مبلغى به ابوبکر داد
و گفت :
برو براى او
لباس و اثاثیه منزل خریدارى نما
و عمار یاسر و برخى دیگر از اصحاب را به کمک او فرستاد.
آنها هم رفتند و اشیاء مورد نیاز را خریدارى کردند.
جمع
آنچه براى جهیزیه زهرا علیها السلام خریدند عبارت بود از:
یک
عدد پیراهن ،
یک رو بنده ،
یک حله سیاه خیبرى ،
یک تختخواب بافته شده از
برگ و لیف خرما،
دو عدد تشک که
یکى از پشم گوسفند و دیگرى از لیف خرما پر شده بود،
چهار بالش ،
یک پرده پشمى ،
یک تخته حصیر،
یک دستاس ،
یک طشت مسى
،
مشکى از پوست ،
کاسه اى چوبى ،
یک آفتابه ،
دو کوزه سفالى ،
یک سفره چرمى ،
یک چادر بافت کوفه ،
یک مشک آب ،
مقدارى عطر.
اصحاب
پس از خرید اشیاء مذکور آنها را به محضر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله
آوردند.
وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زیر و رو کرد
و گفت :
خداوند مبارک گرداند.
نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اکبر
امیر المؤ منین علیه السلام مى
فرماید:
روزى شخص نابینائى اجازه گرفت و به خانه فاطمه علیها السلام آمد و زهرا علیها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به او فرمود:
چرا از این نابینا حجاب گرفتى در حالى که او تو را نمى بیند؟
فاطمه علیها السلام در جواب گفت :
اگر او مرا نمى بیند من که او را مى بینم
علاوه (بر این) او بوى نامحرم را که استشمام مى کند!
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود:
شهادت مى دهم که تو پاره تن من هستى .
نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اکبرى
هیچیک از ما نتوانستیم جواب دهیم
تا اینکه جلسه به پایان رسید و از یکدیگر جدا شویم .
من
بسوى فاطمه علیها السلام رفتم
و از سوالى که پیامبر صلى اللّه علیه و آله از ما پرسیده بود
او را مطلع کردم و گفتم کسى از ما نتوانست به آن پاسخ
دهد.
فاطمه علیها السلام فرمود:
ولى من جواب آن را مى دانم ،
بهترین ویژگى زنان این است که
به مردها نگاه نکنند
و مردها آنان را نبینند.
نزد
رسول خدا صلى اللّه علیه و آله رفتم و عرض کردم :
اى رسول خدا!
شما سوال کردید چه چیزى براى زنان بهتر است .
بهترین صفت زنان این است که
به مردها
نگاه نکنند و مردها آنها را نبینند.
پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود:
تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى
چه کسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض کردم:
فاطمه .
پیامبر صلى اللّه علیه و آله شگفت زده شد
و فرمود:
براستى که فاطمه پاره تن من است .
بنابر
گفته فاطمه علیها السلام
زن باید پوشش کامل خود را مراعات کند
تا نامحرم او را نبینند و خود از نگاه به نامحرم بپرهیزد
تا عفت و سلامت او محفوظ بماند.
نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اکبرى
َهمسرش نزد فاطمه علیها السلام رفت و از او سوال کرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان کنت تعمل بما امر ناک وتنتهى عما زجرناک عنه فانت من شیعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر کردیم عمل مى کنى
و از آنچه نهى کردیم پرهیز مى کنى
تو از شیعیان ما هستى و گرنه شیعه ما نیستى .
زوجه آن مرد گوید:
جواب فاطمه علیها السلام رابه شوهرم رساند.
او گفت :
و اى بر من چه کسى
از گناهان و خطاها بدور است !
پس من در این صورت براى همیشه در جهنم هستم
زیرا هر کسى از شیعیان آنها نباشد همیشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه علیها السلام مى رسد
و سخن شوهرش را به آن حضرت مى رساند.
فاطمه علیها السلام مى فرماید:
به او بگو آنطور که گمان کردى نیست ،
شیعیان ما از بهترین افراد اهل بهشت هستند.
و
هر کس ما را دوست بدارد
و دوستان ما را هم دوست بدارد
و دشمن دشمنان ما
باشد
و با قلب و زبانش ایمان آورده است
اگر مخالفت با امر و نهى ما کند شیعه ما نیست
گرچه به بهشت مى رود
اما بعد از آنکه بوسیله بلاها و سختى ها
از گناهانشان پاک شوند
یا با انواع سختى ها در عرصه هاى قیامت و یا ورود در طبقه بالاى جهنم که عذاب مى شوند پاک گردند
آنگاه بخاطر محبتى که به ما
دارند
از جهنم نجاتشان مى دهیم و به نزد خود مى بریم .
نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اکبرى
عرض کردم :
مادر!
چرا براى خود دعا نمى کنى
همان گونه که براى دیگران دعا مى کنى ؟
فرمود:
فرزندم اول همسایه بعد اهل خانه .
نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اکبرى
از اهل مدینه ، پیامبر صلى اللّه علیه و آله و پنج نفر از اصحاب او را به غذائى که آماده کرده بودند دعوت نمودند.
حضرت دعوت آنها را پذیرفت اما وقتى به منزل میزبان مى رفتند در بین راه یک نفر دیگر که دعوت نشده بود به آنها گروید.
وقتى به منزل نزدیک شدند پیامبر صلى اللّه علیه و آله به او گفت : آنها تو را دعوت نکرده اند
همین جا بنشین تا من با آنها صحبت کنم
و همراهى تو را، با آنها در میان گذارم
و اجازه ورودت را بگیرم .
نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اکبرى