بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بصیرت

مسیری که می خواهد سبب افزایش معرفت گردد.

حدیث موضوعی
بصیرت
این وبلاگ جهت معرفت افزایی بهتر و مفیدتر توسط طلبه ای کوچک راه اندازی شده است.
این وبلاگ منتظر نظرات راهگشای همه صاحبان فکر و اندیشه خواهد بود و آنها را در مسیر معرفت افزایی به کار خواهد زد.





Powered by WebGozar

آیه قرآن مهدویت امام زمان (عج)
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
حدیث موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ تیر ۰۰، ۱۱:۱۵ - آلپ صنعت
    عالی
دانشنامه عاشورا
نویسندگان
وصیت شهدا
پیوندها
طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با موضوع «اعتقادات :: اصول :: معاد :: مرگ :: داستان» ثبت شده است

مرگ

ابوعمر از بزرگان و مشاهیر کوفه بود مى گوید

در قصر کوفه حضور عبدالملک بن مروان نشسته بودم

در آن هنگام سر بریده مصعب ابن زبیر را در مقابل خود گذاشته بود.

از دیدن این منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت

چنان حالم تغییر کرد که عبدالملک متوجه شد.

گفت ترا چه شد که اینطور ناراحت شدى ؟
گفتم

در پناه خدا قرارت مى دهم

خاطره اى از این قصر در نظرم مجسم شد

که از آن لرزه بر من وارد گردید.

در همین مکان

پیش عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه نشسته بودم

سر مقدس حسین بن على علیه السلام

را در مقابل او دیدم ،

پس از چندى باز همین جا

در حضور مختار بن ابى عبیده سر عبیدالله را

مشاهده کردم ،

بعد از گذشت مدتى

در همین مکان نشسته بودم

مصعب بن زبیر امیر کوفه بود،

سرمختار را در پیش روى خود گذاشته بود.

اینک نیز سر مصعب بن زبیر در مقابل شما است .

عبدالملک از شنیدن این سخن سخت تکان خورد،

از جاى خود برخاست

پس از آن دستور داد

عمارت و قصر را ویران کنند. ...
داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۱
محمد یونسی

قبرستان
بهلول از جانب قبرستان می آمد،

پرسیدند از کجا می آئى ؟
گفت :

از لشکرگاه مردگان .
گفتند:

با همدیگر چه سئوال و جوابى داشتید؟
بهلول :

از آنها پرسیدم که کى از اینجا کوچ می کنید؟

جواب دادند که :

ما منتظر آمدن شما هستیم تا از این منزل حرکت نمائیم .


مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۰
محمد یونسی

12

در زمان خلافت عثمان ،

شخصى کاسه سر کافرى را که سالها قبل مرده بود،

از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت:

((اگر کافر مى سوزد، پس چرا این کاسه سر،

نسوخته و حتى گرم و داغ نیست ؟)).
عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد،

على (ع ) حاضر شد،

عثمان به سؤال کننده گفت :

((سؤ الت را بازگو)).
او سؤ ال خود را تکرار کرد،

على (ع ) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق آوردند

فرمود:

این سنگ در ظاهر سرد است ،

ولى در درون آتش دارد که اگر این سنگ را به سنگى بزنیم ،

از آن آتش بیرون مى جهد،

جمجمه کافر نیز در درون آتش دارد.
در این هنگام عثمان گفت :

((اگر على نبود عثمان هلاک مى شد)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۵
محمد یونسی

مردى بر روى قبرى خیمه اى زد و نمى دانست در جائى که خیمه زده قبر است .

پس شروع به قرآن خواندن نمود

و سوره تبارک الّذى بیده الملک را شروع به تلاوت فرمود.
ناگهان صداى عجیبى شنید که ندا در داد

این سوره مُنجیه یعنى نجات دهنده است .

پس این جریان را به آقا رسول اکرم (ص) رساند.

حضرت فرمود:

در آنجائى که نشسته بودى قبر بود،

وقتى این سوره را خواندى چون روى قبر او بود او را از عذاب رهانیدند.
و این سوره نجات دهنده است از عذاب قبر،

یکى از چیزهائى که باعث نجات انسان است ،

قرآن خواندن بر سر قبر على الخصوص سوره تبارک الّذى بِیَدِه الملک

که میّت در حال عذاب را نجات مى دهد.

و این دعا هم از حضرت رسول (ص) وارد گردیده که

هر کس آن را بخواند حق تعالى عذاب قبر را از او بر مى دارد تا روزى که صور دمیده شود.
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَّمدٍ اَنْ لاتُعَذِّبَ هذَا اْلمَیِتَ

نام کتاب : زبده القصص
مؤ لف : على میرخلف زاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۰۸
محمد یونسی

شعله کشیدن آتش از قبر!!!

آیه الله مصلحی

از پدرشان آیه الله العظمی حاج شیخ محمد علی اراکی

نقل کردند که ایشان می فرمودند:

در جوانی من به قبرستان رفتم

و با چشم خود دیدم که از قبری آتش شعله می کشید.

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۵۱
محمد یونسی

روزی «جبرئیل» به رسول خدا(ص) عرض کرد:
 آیا دوست دارید کیفیّت قیامت را ببینید؟
پیامبر فرمود: بلی، جبرئیل، حضرت را به قبرستان بقیع آورد،
 پا را به قبری زد و گفت: «به اجازه ی پروردگار برخیز»
 شخصی نورانی و خوشحال و خرّم سر از قبر به درآورد
و گفت:
«سپاس خدای را که به وعده اش وفا کرد»
 بعد جبرئیل، پایش را به قبر دیگری زد و گفت:
 « به دستور خداوند برخیز»
 شخص بدهیکلی با منظره ی ترسناک بیرون جست
و گفت:
«واحسرتا!»
جبرئیل خدمت رسول اکرم (ص) عرض کرد:
 در روز قیامت،
 بدین گونه مؤمنین و کفّار سر از قبر بیرون می آورند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۷
محمد یونسی
وفادارى‏
على علیه السلام فرمود:
دوست واقعى نیست
مگر این که در سه وقت برادر خود را حفظ کند
و او را از یاد نبرد،
در گرفتارى‏ اش،
پشت سرش
و پس از مردنش.

صفوان ابن یحیى، عبدالله بن جندب و على بن نعمان که از اصحاب خوب امام صادق علیه السلام، امام کاظم و امام رضا علیه السلام بودند،
سالى به مکه مشرف شدند.

ادامه
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۴
محمد یونسی
http://gigpars.com/upload/grqy_sinlqb_467.jpgابلهی در بستر مرگ بود .
گفت :
جستجو کنید تا کفنی کهنه برای من پیدا کنید.

گفتند :

کفن کهنه به چه دردت می خورد؟

گفت :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۵۹
محمد یونسی
تصویر حدیثی : محاسبه" مردى به نام" توبه" بود
 که غالبا به" محاسبه نفس" مى ‏پرداخت،
 روزى گذشته عمر خود را محاسبه کرد،
در حالى که شصت ساله بود،
 مجموعه ایام آن را حساب کرد 500/ 21 روز شد،
 گفت:
اى واى بر من اگر در ازاى هر روز یک گناه بیشتر نکرده باشم
بیش از بیست و یک هزار گناه کرده ‏ام،
 آیا مى ‏خواهم خدا را با بیست و یک هزار گناه ملاقات کنم؟!
در این هنگام صیحه ‏اى زد و بر زمین افتاد
و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

تفسیر نمونه ؛ ج‏24 ؛ ص465

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۲۰
محمد یونسی

http://www.saelin18.com/wp-content/uploads/2013/06/M-184.jpg
مرحوم محدّث قمّى صاحب تألیفات نافعه مانند «سفینة البحار» و «الکُنى و الالقاب»و غیرها که در ورع و تقوى و صدق ایشان بین قاطبه اهل علم، ایرادى نبوده است؛
 افراد موثّقى از خود او بدون واسطه نقل کردند که او می گفت:

 روزى در وادى السّلام نجف أشرف براى زیارت اهل قبور و ارواح مؤمنین رفته بودم.

در این میان از ناحیه دور نسبت بجائى که من بودم ناگهان صداى شترى که می خواهند او را داغ کنند بلند شد، و صیحه مى‏ کشید و ناله می کرد؛

بطورى که گوئى تمام زمین وادى السّلام از صداى نعره او متزلزل و مرتعش بود.

من با سرعت براى استخلاص آن شتر بدان سمت رفتم.

چون نزدیک شدم دیدم شتر نیست، بلکه جنازه ‏اى را براى دفن آورده ‏اند و این نعره از این جنازه بلند است؛

و آن افرادى که متصدّى دفن او بودند أبداً اطّلاعى نداشته و با کمال خونسردى و آرامش مشغول کار خود بودند.

مسلّماً این جنازه از مرد متعدّى و ظالمى بوده است که در اوّلین وهله از ارتحال به چنین عقوبتى دچار شده است،

یعنى قبل از دفن و عذاب قبر، از دیدن صور برزخیّه، وحشتناک گردیده و فریاد برآورده است.

معاد شناسى ؛ ج‏1 ؛ ص:140 و 141

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۲
محمد یونسی
                            تصویر حدیثی : امروز و فردا

مردى خدمت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله آمد

و عرض کرد یا رسول اللَّه

اگر جنازه حاضر باشد

و عالمى هم مجلس داشته باشد

کدام یک از آنها در نزد شما محبوب است

تا من آن را انجام دهم؟

رسول اکرم فرمود:

اگر کسى جنازه را حمل کند و دفن نماید

حضور در مجلس علم بهتر و أفضل است.

اگر در مجلس عالمى حضور پیدا کنى بهتر است از

اینکه هزارجنازه‏ را تشییع کنى

و هزار مریض را عیادت نمائى

و هزار شب را نماز بخوانى

و هزار روز را روزه بدارى

و هزار درهم را صدقه بدهى

و هزار حج مستحبى انجام دهى

و هزار بار مستحبى در راه خداوند جنگ کنى

و مال و جانت را فدا کنى

هیچ یک از این‏ها ثواب حضور در مجلس علم‏ را ندارد.

زیرا با علم و دانش مى‏ توان خدا را بدرستى عبادت کرد

و صفات کمال و جمال او را شناخت

و از او اطاعت نمود

بوسیله علم خیر دنیا و آخرت را بدست آورد

و از شرها و بدیها دورى کرد.

و اگر علم نباشد جهل انسان را به هر طرف مى‏ کشاند.

مشکاة الأنوار / ترجمه عطاردى ص126

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۵۱
محمد یونسی

تصویر حدیثی : حب علی علیه السلام
در قندهار شخصی از نیکان بنام محب علی مشهور بود
و محبت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام
تمام دل او را احاطه کرده
و بدرجه عشق به آن بزرگوار رسیده بود
بطوریکه هرگاه به او می گفتند
محب علی « بیدار علی باش»
از حال طبیعی خارج می شد
و بی اختیار اشکش جاری می گردید
 و چون از دنیا رفت در غسال خانه غسلش می دادند.
 رفقایش گریه می کردند
رفیقی در آنحال او را صدا زد
و گفت محب علی « بیدار علی باش»
ناگاه دست راستش بلند شد
و آرام، آرام بر سینه خود گذاشت
چون این موضوع فاش شد
شیعیان قندهار دسته دسته برای تماشا آمدند
و چون آن منظره را می دیدند
همه از روی شوق گریان می شدند
و تا آخر غسل دادن همینطور دستش روی سینه اش بود.

(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۳۲
محمد یونسی