مردى از کفار اهل کتاب (ذمى ) در راه رفیق امیرالمؤ منین علیه السلام گردید ایشان را نمى شناخت .
پرسید کجا مى روى ؟
حضرت فرمود: به کوفه ،
هنگامیکه بر سر دو راهى رسیدند
ذمى خواست از راه دیگر برود
حضرت مقدارى او را همراهى نمود.
ذمى عرض کرد شما که خیال کوفه داشتید؟
براى چه از این راه می آئید؟
مگر نمى دانید راه کوفه از این طرف نیست ؟
فرمود: مى دانم
ولى دستور پیغمبر ما است
که نیکو رفاقت و مصاحبت کردن ،
به اینست که رفیق خود را
مقدارى همراهى و مشایعت کنند.
من از این جهت با تو آمدم .
مرد ذمى گفت :
شیفته ى اخلاق نیک اسلام شده اند
کسانیکه پیروى این دین را نموده اند
من شما را گواه مى گیرم که به اسلام وارد شدم .
از همانجا آن مرد به همراهى على علیه السلام
به کوفه آمد در کوفه ایشان را شناخت
و مراسم اجراء شهادت اسلام را بجا آورد.
(داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از: ج16 بحارالانوار ص 44).