در عصر خلافت متوکل ،
زنی ظاهر شد و به هر جا می رفت می گفت :
من زینب دختر فاطمه (س) هستم و با این نام ،
از مردم پول می گرفت .
عبد اللَّه بن عمر از پیامبر خدا (ص) نقل مى کند که فرمود:
از بخل بپرهیزید که همانا کسانى که پیش از شما هلاک شدند از بخل هلاک شدند،
بخل آنان را وادار به دروغ کرد و آنها دروغ گفتند
و آنان را وادار به ظلم کرد و آنان ظلم کردند
و آنان را وادار به قطع رحم کرد و آنان قطع رحم کردند.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 261
عبد اللَّه بن مسعود از پیامبر خدا (ص) نقل مى کند که فرمود:
چهار چیز در هر کس باشد منافق است
و اگر یکى از آنها باشد، خصلتى از نفاق در وجود اوست
تا وقتى که آن را از خود دور کند:
کسى که وقتى سخن مى گوید دروغ مى گوید
و چون وعده مى دهد تخلف مى کند
و چون پیمان و عهد مى بندد، مى شکند
و چون با کسى دشمنى مى کند، به گناه مى افتد.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 371
الخصال / ترجمه فهرى، ج1، ص: 328
حارث بن مغیرة گوید:
شنیدم از امام صادق (ع) که می فرمود شش خصلت در مؤمن نمی باشد:
سختگیرى
و کارشکنى
و لجبازى
و دروغگوئى
و حسدورزى
و ستمکارى.
الخصال / ترجمه فهرى، ج1، ص: 362
امام صادق علیه السلام فرمود:
هنگامى که عایشه، به قصد جنگ جمل(1)خارج شده بود، به همراه هفتاد تن به چاهى در سرزمین حوأب «2» رسیدند.
در این موقع سگان پارس کردند.
عایشه تصمیم گرفت بازگردد و گفت:
از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم شنیدم به همسرانش مى فرمود:
یکى از شما (همسران پیامبر)، مورد پارس سگ هاى حوأب واقع خواهید شد.
و این هنگامى است که قصد نبرد با على علیه السلام وصىّ من را خواهد داشت.
(در ادامه حدیثى دیگر به این مضمون آمده است:
زنهار! عایشه، تو این عمل را نکنى که در آتش خواهى بود).
پس... هفتاد تن از همراهان او به دروغ شهادت دادند که اینجا ماء حوأب نیست.
و این اولین شهادت دروغ در اسلام بود .
پاورقی:
(1)«جنگ جمل، نبردى بود که طلحه و زبیر، لشکرى را به بهانه خونخواهى عثمان تهیه کرده و بر امیر المؤمنین علیه السلام شوریدند، و فرمانده این لشکر عایشه دختر ابو بکر بود.»
(2)سرزمینى نزدیک بصره.
گلچین صدوق (گزیده من لا یحضره الفقیه)، ج2، ص: 45
ابن ابى الحدید در جلد 4 شرح نهج البلاغه در صفحه 488 گوید:
مشهور اینست که؛
على علیه السّلام در رحبه کوفه مردم را سوگند داد و گفت:
بخدا سوگند می دهم؛
هر کس را که در بازگشت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله از حجة الوداع
از آنحضرت شنیده که درباره من فرمود:
من کنت مولاه فعلى مولاه،
اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه،
برخیزد و گواهى دهد،
در نتیجه مردانى بپا خاستند
و باین گفتار رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گواهى دادند،
سپس على علیه السّلام به انس بن مالک فرمود:
تو نیز آن روز حضور داشتى، تو را چه مى شود
(که گواهى نمی دهى)؟
نامبرده گفت:
یا امیر المؤمنین سنّ من زیاد شده
و آنچه را که فراموش کرده ام بیشتر است از آنچه بیاد دارم،
فرمود:
اگر دروغ می گوئى؛
صفوان گوید:
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
دو نفر مرد، همراه یک زن و یک نوزاد نزاعی داشتند،
بحضور امام حسین (علیه السلام) آمدند.
مرد اول گفت : زن مال من است (در نتیجه بچه نیز مال من است).
مرد دوم گفت : این فرزند مال من است .
امام حسین (علیه السلام) به مرد اول فرمود: بنشین ، او نشست .
آنگاه امام رو به زن کرد و فرمود:
راست بگو قبل از آنکه پرده ها بالا رود.
زن گفت :